با تقدیم تحیات ابدع ابهی محضر شریف حضرت عبدالبهاء
ساعتهای بسیاری بر من می گذرد که در اندیشه تان به سر می برم. موارد بسیاری در ذهن می آید و می رود و من را به فکر کردن وامیدارد. چون امکان شرفیابی به محضرتان را ندارم لهذا نامه ای نگاشتم و به ذکر چند مورد کوتاه از آن موارد بسنده کردم. امید آنکه به دستتان رسیده و از غوغای درونیام آگاهتان سازد:
ان شاءالله که حالتان خوب است. اما اگر جویای احوال ما باشید ملالی نیست جز دوری شما؛ چرا که پس از رفتنتان حیرانی نصیبمان شد. در وصایای شما خواندیم که فرموده اید پس از جناب شوقی افندی بکراً بعد بکر یعنی در سلاله ی او[۱] ولایت امر جامعه ی بهایی ادامه خواهد یافت. اما پس از مفقودی خواهرزاده ی تان ماندیم چه کنیم!؟ از قضای بد شاخه ی دوحه ی رحمانیه خشکید و جناب شوقی بدون فرزند، دارفانی را وداع گفت و مجلس اعظم و محکمه ی کبریِ آیین نازنین، بدون راهبر و راهنما (ولی امرالله) به اداره جامعه بهایی مشغول شد. ندانستیم تکلیفمان چیست. اطاعت کنیم یا نه! زیرا عدم مشروعیت بیت العدل برایمان محرز شده بود و خود توصیه فرموده بودید : « حصن متین امرالله به اطاعت من هو ولی امرالله مصون و محفوظ مانَد.»[۲]
تعالیم بزرگ و روحانی که پس از سفرهایتان به غرب، تعلیممان دادید و تاکید کردید که در هیچ کجا ذکر نگردیده[۳]! اعتماد به نفس عجیبی به ما داد؛ دستمان را پر دیدیم و سرمان را بالا گرفتیم تا با شور و شوقی که داریم همگان را با این تعالیم آشنا سازیم. خواستیم تعلیم دوم یعنی وحدت عالم انسانی را در تمام عالم فریاد بزنیم اما صدایمان در نای خشک گردید. از شما برایمان نقل قول می کردند. چیزهای عجیبی می گفتند؛ از کلامتان درباره ی سیاهان افریقایی[۴] و قوم ترک[۵] برایمان می خواندند. کاش مارا در آن حال می دیدید. رنگ از چهره باخته بودیم و زبانهایمان بی حرکت مانده بود. ندانستیم کدام را از شما بپذیریم!؟
خطر را به خود نزدیک می دیدیم و به همه شک داشتیم. می ترسیدیم کلامتان به گوش ظالمانی که از ارادت ما به شما آگاهند برسد. در واقع حق دفاع از ما سلب شده بود؛ با وجود تقریرتان در کتاب مستطاب مفاوضات که فرموده اید : « اگر نفسی به نفسی ظلمی کند، ستمی کند تعدی کند و آن شخص مقابله بالمثل نماید، این انتقام است مذموم است زیرا زید اگر پسر عمرو را بکشد عمرو حق ندارد که پسر زید را بکشد اگر بکشد انتقام است، این بسیار مذموم است بلکه باید بالعکس مقابله کند. »[۶] ندانستیم چه بگوییم و چه کنیم!؟ اگر کلامتان را می پذیرفتیم، می بایست برای همیشه خطر را به جان می خریدیم واگر نه، عقل را ملاک قرار میدادیم، در مواجهه با چنین موضوعی غیرعقلی، برای جواب دادن به آنانکه چگونگی تطابق آیین بهائیت با علم و عقل را مورد سوال قرار می دهند، بدون پاسخ می ماندیم[۷].
« تحری حقیقت » از تعالیم دوازده گانه یتان بسیار به مذاقمان شیرین آمد. خواستیم به دور از تعصبات بیندیشیم و کنکاش کنیم تا راه را از بیراهه بازشناسیم. اما پیش از آن که به نتیجه ای برسیم، ترس از عقوبت آن، پایمان را سست کرد و سرانجام دست کشیدیم و اعلام کردیم که بهایی مانده ایم. چرا که اگر در این تحری به حقیقتی غیر از بهائیت می رسیدیم، آینده ی شومی در انتظارمان بود؛ منظورم همان طرد و انفصال کامل از جامعه و محروم شدن از سلام و کلام است. زیرا طرد برای یک بهایی بیشتر شبیه به یک کابوس است و با یادآوری خاطرات مطرودین و چگونگی رفتار زجرآور با آنان وحشتی عجیب در دل پدید می آید.
سیره ی مقدس شمارا خواستیم که سرمشق تربیت فرزندانمان قرار دهیم. امید داشتیم با پرورش آنها به روش شما خدمتی به جامعه کرده باشیم و دنیا را با گفتار و رفتار آسمانیتان قدری آشنا کنیم، اما نشد؛ بهتر است بگویم خودمان نخواستیم که بشود. تاریخ را که کمی ورق زدیم از درگیری شما با برادرتان محمدعلی افندی[۸] خبردار شدیم. برخوردتان برایمان سنگین آمد. از شما که پیوسته دستور می دادید خائنان را ملجاء و پناه گردیم و اهرمن را ملائکه شماریم[۹] چنین انتظاری نمی رفت. با تأمل در این داستان از خود می پرسیدیم: چه شد که حضرت بهاءالله در تربیت اهل و عیال عاجز ماند و چرا شما بدون توجه به جریان میان خود و برادر، تمامی ادعاهای پدر را زیر سوال بردید در کتاب مکاتیبتان نوشتید: « انصاف باید داشت از نفسی که در تربیت اهل و عیال و آل عاجز مانده چگونه امید به تربیت اهل آفاق نماییم و آیا در این قضیه ذرهای شبهه و تردید است؟ لاولله »[۱۰]
در خاتمه از آن ساحت رفیع تقاضامندم که در این مکتوب به نظر عنایت ملاحظه فرموده و موارد ذکر شده را برای اینجانب روشن نمایند.
به نقل از یار جوان
[۱] الواح وصایا ص ۱۱-۱۴
[۲] همان
[۳] خطابات بزرگ ص۱۹۱
[۴] برای مطالعه بیشتر به مقاله « مساوی یا نامساوی » مراجعه شود.
[۵] برای مطالعه بیشتر به مقاله « فرار از خون آشام » مراجعه شود.
[۶]مفاوضات ص ۲۰۲
[۷] بهائیت معتقد است که « دین باید مطابق عقل باشد ، مطابق با علم باشد ، زیرا اگر مطابق علم و عقل نباشد اوهام است.» (خطابات۲صفحه۲۱۹)
[۸] برای مطالعه بیشتر به مقاله « تعارفات خانوادگی ۲ » مراجعه شود.
[۹] « اغیار را به مثابه یار نوارش فرمایید دشمن را دوست ببینید و اهرمن را ملائکه شمارید، جفاکار را مانند وفادار به نهایت محبت رفتار کنید و گرگان خونخوار را مانند غزالان ختن و ختا مشک معطر به مشام رسانید خائنان را ملجآ و پناه گردید» (مکاتیب ج۳ ص۱۶۰)
[۱۰] مکاتیب ج ۲ ص ۱۸۲
دیدگاهها
یک پاسخ به “برای حضرت عبدالبهاء”
سلام و خدا قوت
بدین وسیله از شما و همه همراهانتان دعوت می شود که از پایگاه جامع شناخت بهائیت دیدن فرمایید و در صورت تمایل ما را لینک کرده و خبر دهید تا شما را با افتخار لینک کنیم.
موفق و پیروز باشید
پایگاه جامع شناخت بهائیت، فضایی آرام و علمی، بر پایه عقل و اندیشه، برای بررسی شیخیه، بابیت و بهائیت