ایستگاه راهبند!
راهبند یک نفر…
راهبند یک نفر…
این صدایی است که هر روز می شنوم…
صدای راننده هایی که منتظر مسافران ایستگاه راهبند اند…
می پرسم: چرا راهبند؟!! این چه اسمی است؟؟ پاسخ می دهند که: راهبند محل تلاقی جاده با خط راه آهن بود که در هنگام عبور قطار، راه، بند می آمد… با خودم فکر می کنم راهبند،
عجب نام آشنایی است؛ هر روز، بارها به راهبند فکری می رسیم؛ جایی که نه راه پیش داریم و نه راه پس… تصمیمات نادرست و اطلاعات غلط بارها بشر را به راهبندهای فکری کشانده و اختیار تصمیمی جدید را می گیرد.
امّا فاجعه آن جایی رخ می دهد که نه تنها فکر خود، بلکه فکر عدّه ای را به بی راهه بکشانی و با یک ایدئولوژی نامرتّب و نا متوازن، همه را در یک راهبند عمومی گرفتار کنی… عین این وضعیت، این روزها برای جامعه بهایی و معتقدین به آن رخ داده است. داستانی که از حدود یک قرن پیش آغاز گردید و حالا سالهاست در ایستگاهی به نام تعیین ولی امر (بخوانید رئیس)، در راهبندی اساسی مانده است:
به دستور دومین رهبر بهائیان (عباس عبدالبهاء)، برای اداره جامعه بهائی باید گروهی نُه نفره منتخب از سوی بهائیان انتخاب گردند و در محلی به نام “بیت العدل” گرد هم آیند. رئیس این گروه، فردی به نام “ولی امرالله”[۱] است که باید از افراد مذکر از نسل عبدالبهاء باشد و تنها و تنها با حضور اوست که این جمع رسمیّت می یابد[۲] و در غیر این صورت پایه های امرالله (اعتقاد بهائی) خواهد لرزید… [۳] ایراد آنجاست که نوه عبدالبهاء، شوقی افندی، اولین ولی امر بهائیان، عقیم بوده و پس از مرگ او فرد مذکری از نسل عبدالبهاء نمانده که رهبری بیت العدل را به دست گیرد.
حال، خواه نا خواه، جامعه بهائی درگیر این راهبند اساسی است، راهبندی است که نتیجه اش بی اعتبار بودن نظام کنونی بهائی و فروپاشی تمام اعقادات آنهاست…
آری بهائیت در نهایت می رسد به راهبند اعتبار بیت العدل و تعیین ولی امر و تمام دعوت کنندگان به بهائیت؛ رانندگان ایستگاه فکری راهبند اند که صدا می زنند: راهبند… راهبند…
۱ ـ الواح وصایا (چاپ مصر) ص ۱۵ و ۱۶، نظر اجمالی بر دیانت بهائی، گنجینه حدود و احکام، باب ۲۷
۲ ـ الواح وصایا، ص ۱۱-۱۴
۳ ـ دور بهائی ص ۷۷ ، همچنین در صفحه ۸۰ این کتاب می خوانیم: “ولی امر رئیس لاینعزل این مجلس فخیم (بیت العدل) است …”
دیدگاهتان را بنویسید