در اوایل قرن سیزدهم هجری قمری، در پی ادعاهای آشکار و نهانِ شخصی به نام «شیخ احمد احسایی»، مبنی بر ارتباط با امام زمان علیه السلام، فرقهای پدید آمد که بعدها با الهام از نام وی «شیخیه» نامیده شد. پس از شیخ احمد، جانشین او «سیدکاظم رشتی» به ادعاهای شیخ احمد، آب و رنگ بیشتری داد و پایههای شیخیه را مستحکمتر نمود و جمعی از شیعیان را گرد خود فراهم آورد. اما پس از آن ناخواسته باعث پدید آمدن فرقهی بابیه شد.
پس از فوت سید کاظم، از آنجا که او به جانشینی شخص معینی به عنوان (رکن رابع ایمان)[۱] یا همان رابط میان امام زمان و مردم، تصریح نکرده بود؛ میان شیخیان اختلاف برخاست. هرچند بیشتر آنان از حاج کریم خان کرمانی تبعیّت کردند، اما گروهی از شیخیان جوان، در پی یافتن جانشین سید، به تکاپو افتادند و یکی از آنان به نام ملاحسین بشرویی، به سبب آشنایی پیشین با میرزا علیمحمد شیرازی، به شیراز آمد و با او ملاقات کرد و به دنبال ادعای میرزا علیمحمد، به عنوان رکن رابع ایمان یا باب امام زمان علیه السلام، به او گروید. میرزا پس از اظهار آشکار ارتباط مستقیم با «حجه بن الحسن العسکری»، ادعای «بابیت امام زمان علیه السلام» را علنی ساخت.[۲]
سید باب در سال ۱۲۶۰ هجری قمری ادعای بابیت کرده بود و این ادعا تا سال ۱۲۶۴ همچنان ادامه داشت.[۳] در همین سال که باب در زندان به سر میبرد،[۴] گروهی از بابیان در دشت خوش آب و هوایی نزدیک شاهرود به نام «بدشت» گردآمدند تا تکلیف خود را روشن سازند. کارگردان اصلی و میزبان این گردهمآیی، یکی از بابیان جوان به نام میرزا حسینعلی نوری مازندرانی بود. دیگر سران این جمع، زرین تاج و محمدعلی بارفروشی بودند. آنان پس از مدتی گفتوگو، به این نتیجه رسیدند که دوران اسلام به سر آمده است و باید نسخ آیین اسلام را اعلان کنند. در همان ایامی که ماجرای بدشت به وقوع میپیوست، باب دعوی قائمیت نمود.[۵] البته چندی بعد پا را فراتر نهاد و دعوی نبوت کرد و دین تازه و کتاب تازهای به نام «بیان» آورد[۶] و در اواخر عمر، پرده را بالاتر زد و دعوی خدایی کرد![۷] البته ایشان پس از اصابت ۱۱ ضربه چوب به پاهایش، از هر آنچه که ادعا کرده بود، توبه نمود.[۸] در حاشیهی متن توبهنامهی باب، تصریح شد که علت عدم صدور حکم اعدام، آن است که او را دیوانه تشخیص دادهاند.[۹] اما چندی بعد به دستور و اصرار امیرکبیر، به خاطر جنگهای داخلی که به تحریک باب و توسط پیروانش درگرفته بود، به منظور نابودی عامل فساد، محاکمه و در شعبان سال ۱۲۶۶ هجری قمری تیرباران شد.[۱۰]
پس از مرگ باب، بنا به وصیت او، جوانکی هجده ساله به نام «میرزا یحیی» معروف به صبح ازل، جانشین او شد. این جوانک ناپخته و کمتجربه از عهدهی ادارهی امور بابیان برنیامد. لذا در عمل زمام امر بابیان، دست برادر بزرگترش میرزا حسینعلی نوری (بهاءالله) افتاد. پس از چندی میان دو برادر بر سر جانشینی باب، اختلاف و نزاع ایجاد گشته و ضربهی بزرگی به بابیگری وارد آمد که سرانجام میرزاحسینعلی توانست گوی سبقت را ربوده و زمام کار را دست گیرد. بهاءالله نیز همچون باب دعاوی گوناگونی داشت؛ افزون بر مقام «من یظهره اللهی»[۱۱] و پیامبری، گاهی خود را نملهی فانیه[۱۲] (مورچهی مردنی) میشمرد و گاهی هم پا از اریکهی الوهیت فراتر مینهاد و خویشتن را خدای خدایان میپنداشت[۱۳] و این همه، در حالی بود که با صراحت تمام، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را فرجام پیامبران و رسولان میدانست.[۱۴] سرانجام بهاءالله در سال ۱۳۰۹ هجری قمری در شهر عکای اسرائیل از دنیا رفت و مقبرهی او در آنجا هم اکنون قبلهی بهاییان است.
بنا بر لوح عهدی (وصیت نامه بهاءالله) قرار بود بعد از درگذشت بهاء، دو فرزند او عباس و سپس محمدعلی زمامدار اهل بهاء شوند. اما بعد از مرگ پدر، میان فرزندان جدایی افتاد و بر یکدیگر شوریدند و همان ماجرایی که میان یحیی صبح ازل و بهاءالله رخ داده بود، میان فرزندان بهاءالله نیز اتفاق افتاد. به گونهای که همچون ماجرای گذشته موجب رد و بدل گشتن نسبتهای زشتی میان آنها شد. در این رقابت عباس افندی با کیاست و حمایتی که از خارج داشت، توانست برادر را از گردونهی رقابت قدرت، خارج کرده و رهبری را از آن خود کند. ایشان ارتباط نزدیکی با دولت انگلیس داشت و از این رو به وی نشان عالی knighthood اعطا گردیده و سِر (sir) لقب گرفت.[۱۵] عباس افندی در سال ۱۳۴۰ هجری قمری درگذشت و در حیفا کنار قبر باب دفن گردید. گفتنی است که حتی در تشییع جنازهی وی نیز نمایندگانی از دولت انگلیس حضور داشتند.[۱۶] او فرزندِ پسر نداشت و با نوشتن «الواح وصایا» برای رهبری بهائیان، سلسلهی «ولایت امرالله» را تاسیس کرد.
طبق مضامین الواح وصایا ولی امرها یکی بعد از دیگری خواهند آمد و هر یک باید جانشین خود را تعیین کنند و ایشان رئیس دائمی مجلس بیت العدل[۱۷] میباشند. براساس این نوشته، اولین ولی امر، نوهی دختری عبدالبهاء، «شوقی افندی» است و بعد او فرزندان ذکور او «بکراً بعد بکرٍ»[۱۸] ولی امر بهائیان خواهند بود.[۱۹] با روی کارآمدن شوقی، گروهی او را نپذیرفته و جدایی[۲۰] دیگری در بهائیت پدید آمد. وی در ایام ریاست خود، به بهائیت صورت تشکیلات حزبی داد و محافل منتخب ملی و محلی بوجود آورد. اما برخلاف پیشگویی عباس افندی، شوقی عقیم بود و فرزندی نداشت. او حتی تا زمان مرگش یعنی سال ۱۳۳۶ هجری شمسی جانشینی معین نکرد و در نتیجه، پس از او کشمکشهای زیادی میان بهائیان صورت گرفته و انشعاباتی بوجود آمد.[۲۱]
هماکنون هدایت و کنترل جامعه بهائیت به عهدهی نُه عضو مجلس بیت العدل (در غیاب ولی امرالله) میباشد، که مقر آن در حیفای اسرائیل است.
[۱] شیخ میگفت: میان امام غائب و مردم بایستی مردی الهی باشد که واسطهی فیض و رابط بین خلق و حجت خدا گردد و او را به اقتباس از قرآن کریم، قریهی ظاهرهی بین امام و رعیت مینامید.
[۲] رحیق مختوم، ج۱، ص۲۲ یا ۳۴
[۳] رحیق مختوم، ج۱، ص۵۸۱ تا ۵۸۵
[۴] باب پس از گریختن از شیراز به اصفهان، از حمایت حاکم اصفهان برخوردار شده و در عمارت او پنهانی اقامت میگزیند که از بخت بد ایشان با مرگ حاکم، ماجرای اقامت پنهانی برملاشده و او را در قلعهی ماکو زندانی میکنند.
[۵] سید باب اعلان کرد: «إنَّنی أنَا القائِمُ الحَقُّ الَّذی أنتُم بِظُهُورِهِ تُوعَدُون…»من همان قائم حقی هستم که شما به ظهورش وعده داده شدهاید. (پاورقی ظهورالحق ص۱۷۳)
[۶] نام کتاب تشریعی باب
[۷] لوح هیکل الدین: ان علیا قبل نبیل ذات الله و کینونیته
[۸] متن توبه نامه باب در کتاب «کشف الغطاء عن حیل الأعداءِ» آمده است.
[۹] الکواکب الدریه، ص۲۴۱
[۱۰] قرن بدیع، ج۱، ص۲۵۶
[۱۱] موعود کتاب بیان
[۱۲] آثار قلم اعلی، ج۴، ص۳۶۴
[۱۳] مکاتیب، ج۲، ص۲۵۵
[۱۴] اشراقات، ص۲۹۳
[۱۵] قرن بدیع، ج۳، ص۲۹۹
[۱۶] قرن بدیع، ج۳، ص۳۲۱ تا ۳۲۳
[۱۷] مجلسی با شرکت ۹ نفر که به انتخاب سه درجه برگزیده میشوند و مسولیت قانونگذاری در بهائیت به عهدهی آنهاست.
[۱۸] یعنی نخستین فرزند ذکور در پی نخستین فرزند
[۱۹] الواح وصایا چاپ مصر، ص۱۱تا ۱۶
[۲۰] برخی از مبلغین و بزرگان بهائیت همچون عبدالحسین آیتی، فضل الله مهتدی معروف به صبحی (کاتب عبدالبهاء)، میرزاحسن نیکو و عدهای دیگر، از بهائیت دست کشیده و به دامان اسلام بازگشتند و هرکدام تالیفاتی جداگانه از فساد شوقی منتشر ساختند.
[۲۱] عدهای با تاسیس بیت العدل، ۶ سال پس از مرگ شوقی، اطاعت از آن را در پیش گرفتند و عدهی دیگری نیز با دلایل قوی آن را بیاعتبار دانستند و به سرکردگی شخصی به نام «ریمی» انشعابی در بهائیت بوجود آوردند.
دیدگاهتان را بنویسید