آدمی برای جستجوی حقیقت، نیازمند لوازمی است. این لوازم میتواند علم و عقل باشد یا چشم و گوش. هر انسان عاقل و صاحب خردی میداند که اگر جای یکی از این لوازم خالی باشد، کمیت تحری حق و حقیقت خواهد لنگید، چه رسد به این که هیچ اثری از این لوازم مذکور در شخص یافت نشود.
حال اگر کسی با ادعایِ پیامبریِ دینی جدید، بیاید و شرط سعادت و رسیدن به حقیقت را کور شدن از مشاهدهی غیر خود و کر شدن از شنیدن کلامی جز سخنان خویش و جاهل شدن از علومی به غیر از علم جنابش بداند و همگان را نیز به این امر دعوت کند، چه قضاوتی دربارهاش میکنید؟! و اگر در همین کشاکش از او ادعایی بشنوید که میگویند هنوز بوی نو بودنش نرفته و این ادعا، مطلبی نیست جز اول تعلیم وی که تحری حقیقتش نامند، چقدر به الهی بودن حضرتش و آیین آسمانی وی ایمان خواهید آورد؟! و اصلاً چه خواهید کرد با این قسم و دم آن خروس بخت برگشته؟!
حال کر و کور شده و به توصیهی جمال مبارک، جناب حسینعلی نوری ملقب به بهاء الله گوش جان میسپاریم، باشد که رستگار شویم:
«ای پسر تراب! کور شو تا جمالم بینی و کر شو تا لحن و صوت ملیحم را شنوی و جاهل شو تا از علمم نصیب بری و فقیر شو تا از بحر غنای لایزالم قسمت بیزوال برداری. کور شو یعنی از مشاهده غیر جمال من و کر شو یعنی از استماع کلام غیر من و جاهل شو یعنی از سوای علم من» کلمات مکنونه صفحه ۸ کلام یازدهم
بهایی یا غیر بهایی، فرقی نمیکند، قضاوت با شما که آیا با عمل به این توصیهی جناب بهاء الله، دیگر جایی برای کنکاش و جستجوی حقیقت باقی میماند؟! و اصلاً کدام عقل سلیم و منطق صحیح میپذیرد که لازمهی رسیدن به حقیقت پنبه نهادن در گوش برای نشنیدن صدای مخالف و کور کردن چشم از دیدن هر منتقد است؟
بعضی وقتهاست که مییابیم، قدرت تفکر و اندیشیدن عجب نعمت بزرگیست.
دیدگاهتان را بنویسید