زیاده از یکصد و شصت سال پیش، جوانی شیرازی ادّعا کرد که باب امام زمان علیه السّلام است.
نامش میرزا علیمحمّد بود و به جهت همین ادّعا، خود را سیّد باب میخواند. ادّعای او دربارهی خود، چند سال بعد، به مقام مهدویّت رسید و چندی بعد، پیامبر شد و با نگارش کتابی، قرآن را نسخ شده اعلام کرد.
او پس از مدّتی خود را خدا نیز خواند!
دولت ایران هر چند به علّت وجود شبههی دیوانگی دربارهی او، از اعدامش خودداری میکرد؛ امّا سرانجام به دستور امیرکبیر و به جهت پایان دادن به درگیریهای داخلی، او را به اعدام محکوم کرد.
پس از او، یکی از مریدانش به نام میرزا حسینعلی نوری که خود را بهاءالله مینامید؛ اعلام کرد که به مقام پیامبری رسیده است. نام دین خود را بهاییّت گذاشت و عدّهای را به دور خود جمع کرد. رهبری بهاییان پس از او به فرزندش عبدالبهاء رسید و پس از عبدالبهاء نیز از آن جا که او پسری نداشت؛ نوهی دختریاش به نام شوقی رهبر بهاییان شد. هر چند بنا بر پیش بینی رهبران بهایی قرار بود فرزندان پسر شوقی، یکی پس از دیگری، رهبری بهاییان را بر عهده بگیرند؛ امّا شوقی عقیم بود و بهاییان پس از او، مؤسّسهای را در اسراییل به نام بیتالعدل تأسیس کردند تا جامعهی بهاییان را رهبری کند.
?کتاب «پیدایش» به معرفی این رهبران و برخی آموزههای آنان میپردازد و انشعابهای مختلف ایجاد شده در این جریان را به خوانندگان خود معرفی میکند.
منبع: بهائی پژوهی
دیدگاهتان را بنویسید