نوشته‌ها

جستجوی حقیقت کنید امّا باید مرا بپذیرید !!!

یکی از آموزه های بهایی در تعالیم دوازده گانه “تحرّی حقیقت” است. به این معنی که انسان آزاد است تا برای یافتن حقیقت جستجو کند و در رد یا قبول آن مختار است.

عزیزان بهایی چنانچه به آموزه فوق معتقد باشند آیا می دانند اگر در برابر آموزه های بهایی سؤال کنند و دلیل و برهان طلب کنند بر مبنای فرمان و سخن بهاء الله از کفار محسوب می شوند؟

آیا سخن زیر که سؤال کنند گان از بهاء الله را کافر می دانند با آموزه تحرّی حقیقت قابل جمع می باشد؟

” لیس لاحد ان یقول لم و بم و من قال فقد کفر باللّه ”
“سزوار نیست کسی در برابر سخنان بهاءالله چون و چرا بیاورد و هر کس چنین کرد یقینا کافر گشته است”
(کتاب مائده آسمانی، ج ۷)

اسرائیل، منطقه تبلیغ ممنوع

photo_2017-02-08_15-45-05

یکی از تعالیم دوازده‌گانه‌ی بهائیت، تعلیم «تحرّی حقیقت»[۱]، به معنای حق جویی و دوری از تقلید است. بهائیان معتقدند که هر فردی که به بلوغ رسید باید تفحّص کند و جویای حقیقت باشد.

به دلائلی که تا امروز مشخص نشده‌، جناب بهاءالله، آموزش بهائیت به ساکنان اسرائیل را ممنوع اعلام کرده است. به نامه‌ی بیت العدل، در پاسخ به یکی از بهائیان توجه فرمائید:

«بیت العدل نامه‌ی شما با تاریخ ۲۵ ژوئن ۱۹۹۵ را دریافت کرده و به ما دستور پاسخ دادن، داده است. شما پرسیده‌اید که سیاست عدم آموزش [بهائیت] به اسرائیلی‌ها در هنگامی که گفتگو به صورت اینترنتی انجام شود چگونه است. بیت العدل از دوستان نخواسته که با اسرائیلی‌‌ها ارتباط نداشته باشند. هنگامی که برای شما مکشوف شود که فردی که به صورت اینترنتی با او در حال گفتگو هستید یک اسرائیلی است، شما باید با او ارتباط دوستانه داشته باشید اما نباید تعالیم بهائیت را به او آموزش دهید. اگر او از قبل نسبت به بهائیت علاقمند شده، شما باید او را به دفتر مرکز جهانی بهائی در حیفا ارجاع دهید.
جهت اطلاع شما عرض می‌شود که مردم اسرائیل به اطلاعات حقیقی درباره‌ی بهائیت، تاریخچه و اصول عمومی آن دسترسی دارند. کتب مربوط به بهائیت در بسیاری از کتابخانه‌های اسرائیل یافت می‌شوند و اسرائیلی‌ها اجازه‌ی بازدید از بقاع و باغچه‌های بهائی را دارند. اما، برای پایبندی به سیاست‌هایی که از زمان بهاءالله مؤکدا پیروی شده‌اند، بهائیان، این آئین را در اسرائیل آموزش نمی‌دهند. همچنین، به اسرائیلیانی که در خارج [از اسرائیل] به سر می‌برند و قصد بازگشت به اسرائیل را دارند، بهائیت آموزش داده نمی‌شود. وقتی اسرائیلی‌ها در مورد این آئین سوال می‌پرسند، به پرسش‌های آن‌ها پاسخ داده می‌شود، اما این (پاسخ دادن) باید به گونه‌ای باشد که در عین اینکه اطلاعات واقعی به آنها ارائه می‌کند موجب علاقه‌مندی بیشتر آن‌ها [نسبت به بهائیت] نشود. با درودهای محبت آمیز بهائی. بخش دبیرخانه.»![۲]

حال در اینجا چند سوال مطرح می‌شود:

۱- چگونه آئینی که داعیه‌ی «تحرّی حقیقت» دارد، گروهی از مردم (اسراییلیان) را از فراگیری بهائیت و علاقمندی به آن، به شدت دور نگاه می‌دارد؟

۲- اگر بهائیت یک دین بر حق است و بهترین راه است، همه را یکسان می‌داند و همه انسان ها باید برای تکامل، بهایی شوند، پس چرا اسرائیلی‌ها نمی‌توانند بهائی شوند؟

۳- مگر می شود خداوند دینی را بعنوان بهترین راه تکامل به مردم عرضه کند و سپس عده ای را از این راه منع کند؟

پی‌نوشت:
[۱]. عبدالبهاء، خطابات، ج ۲
[۲]. سایت: کتابخانه بهائی

اگر مرا انکار کنی جاهل هستی!

photo_2016-06-25_13-09-12

اگر کسی ادعای پیامبری کند و در دعوت به سوی خویش بگوید کسانی که مرا نپذیرند جاهل ترین مردم خواهند بود، با او چگونه برخورد می کنید؟!

جناب بهاءالله، کسی که بهائیان او را به عنوان پیامبر خود قبول دارند در کتاب اقتداراتش عباراتی دارد که به زبان ساده میگوید: «اگر امروز کسی به همه ی علوم زمین اشراف داشته باشد، اما بهائیت را نپذیرد، نزد خدا جاهل ترین مردمان خواهد بود.»

همچنین آقای اشراق خاوری در کتاب مائده آسمانی از جناب بهاءالله نقل میکند که: «هر کس بهائی نشود یا تعالیم مرا انکار کند از جاهلان است.»

آیا همین شیوه ی دعوت خود دلیلی بر غیرالهی بودن چنین شخصی نخواهد بود؟!

چطور میشود که به راحتی به منکرین خود بگوییم جاهل ؟!!

پسر ایشان یعنی جناب عبدالبهاء که متوجه اشتباه پدر شده، دست به نصیحت پدر می زند و در کتاب مکاتیبش میگوید: «نباید نفوس را توهین کرد و به جهالت نسبت داد که تو ندانی و من دانم؛ بلکه باید به جمیع نفوس به نظر احترام نظر کرد.»

بستن راه تحری حقیقت بر اطفال بهایی

photo_2016-06-06_09-53-49

آنچه امروزه بسیاری از بهاییان نمی‌دانند، این است که عبدالبهاء پیروان خود را از فرستادن فرزندان‌شان به مدارس غیر بهایی به شدّت نهی کرده است.

جناب عبدالبهاء در کتاب مکاتیب عبارات جالبی در این رابطه بیان می کند: «اطفال احبّا ابداً جائز نیست که به مکتب‌های دیگران بروند، چه که ذلّت امراللّه است و بکلّی از الطاف جمال مبارک محروم مانند؛ زیرا تربیت دیگر شوند و سبب رسوائی بهاییان گردند.»

بر اساس این دستور، اطفال بهایی باید در سنینی که توانایی تصمیم‌گیری مستقل ندارند و درست و نادرست را از هم به خوبی تشخیص نمی‌دهند، از آموختن هر چیز غیر بهایی دور نگه داشته شوند.

در این سنین به آنها تعلیم داده می‌شود که بهاییت تنها راه رسیدن به سعادت ابدی است و آموزه‌های آن بر هر آئین دیگری برتری دارد. وقتی این اطفال بزرگتر می‌شوند، توانایی تحرّی حقیقت آن‌ها به شدّت تحت تأثیر آموزه‌هایی که از کودکی به آنها القا شده قرار خواهند گرفت و تحرّی حقیقت برای ایشان معنی دار نخواهد بود.

مریدان چشم و گوش بسته می خواهم!

photo_2016-02-08_08-48-44

مطالعه در تاریخ انبیاء نشان می دهد که تمام پیامبران الهی، مردم را به جستجو و کشف حقایق با استفاده از عقل و بینش دعوت کرده اند و امّت خود را به بهره گیری از عقل فراخوانده اند.

خداوند در سوره یوسف آیه ۱۰۸ می فرماید: «بگو راه من این است، با بینش روشن به سوی خدا دعوت می کنم؛ این است روش من و پیروانم.»

امّا جناب بهاءالله به بهائیان دستور می دهد که چشم و گوش بسته او را قبول نمایند و از او پیروی کنند؛ ایشان در کتاب بدیع هیچ لذتی را بالاتر از این نمی داند که مردم سخن او را بشنوند و بدون هیچ ایرادی آن را قبول نمایند!

حال پیام ما به تمام بهائیان عزیز این است که لازمه ی پذیرش فردی به عنوان رهبر الهی کشف حقیقت در رفتار و سخنانش با استفاده از تفکر و بینش است، نه پذیرش بدون استفاده از عقل و درک و علم.

telegram4

چشم و گوش مهم نیست، من برایتان کفایت میکنم!

25آدمی برای جستجوی حقیقت، نیازمند لوازمی است. این لوازم می‌تواند علم و عقل باشد یا چشم و گوش. هر انسان عاقل و صاحب خردی می‌داند که اگر جای یکی از این لوازم خالی باشد، کمیت تحری حق و حقیقت خواهد لنگید، چه رسد به این که هیچ اثری از این لوازم مذکور در شخص یافت نشود.

حال اگر کسی با ادعایِ پیامبریِ دینی جدید، بیاید و شرط سعادت و رسیدن به حقیقت را کور شدن از مشاهده‌ی غیر خود و کر شدن از شنیدن کلامی جز سخنان خویش و جاهل شدن از علومی به غیر از علم جنابش بداند و همگان را نیز به این امر دعوت کند، چه قضاوتی درباره‌اش می‌کنید؟!  و اگر در همین کشاکش از او ادعایی بشنوید که می‌گویند هنوز بوی نو بودنش نرفته و این ادعا، مطلبی نیست جز اول تعلیم وی که تحری حقیقتش نامند، چقدر به الهی بودن حضرتش و آیین آسمانی وی ایمان خواهید آورد؟! و اصلاً چه خواهید کرد با این قسم و دم آن خروس بخت برگشته؟!

حال کر و کور شده و به توصیه‌ی جمال مبارک، جناب حسینعلی نوری ملقب به بهاء الله گوش جان می‌سپاریم، باشد که رستگار شویم:

«ای پسر تراب! کور شو تا جمالم بینی و کر شو تا لحن و صوت ملیحم را شنوی و جاهل شو تا از علمم نصیب بری و فقیر شو تا از بحر غنای لایزالم قسمت بی‌زوال برداری. کور شو یعنی از مشاهده غیر جمال من و کر شو یعنی از استماع کلام غیر من و جاهل شو یعنی از سوای علم من» کلمات مکنونه صفحه ۸ کلام یازدهم

 بهایی یا غیر بهایی، فرقی نمی‌کند،  قضاوت با شما که آیا با عمل به این توصیه‌ی جناب بهاء الله، دیگر جایی برای کنکاش و جستجوی حقیقت باقی می‌ماند؟! و اصلاً کدام عقل سلیم و منطق صحیح می‌پذیرد که لازمه‌ی رسیدن به حقیقت پنبه نهادن در گوش برای نشنیدن صدای مخالف و کور کردن چشم از دیدن هر منتقد است؟

 بعضی وقت‌هاست که می‌یابیم، قدرت تفکر و اندیشیدن عجب نعمت بزرگیست.

telegram4

فقط حرف مرا بشنوید!!!

38

فقط حرف مرا بشنوید!!!

خداوند فطرت انسان را چنان آفریده است که حق جوست. اساساً گوهر انسانیّت، حق جویی است. در ادیان آسمانی نیز همواره به انسانها گوهر حق جویی و حق خواهی شان تذکر داده شده تا حق را بپذیرند حتی اگر از زبان دشمنانشان در آمده باشد. در سخنی از امام علی (ع) آمده است: «سخن خردپذیر، گمشده هر مؤمن است؛ پس آن را بجویید اگرچه از مشرکان باشد.»
اولین تعلیمی که در بهائیت به آن اشاره شده همین مسئله ی حقیقت جویی است. با دقت به طریقه پیشنهادی بهائیت برای تحری حقیقت بنگرید که جناب بهاءالله در کتاب ایقان خود دستور می دهد که جویندگان راه حق از شنیدن گفتارها و خواندن نوشته های مخالفین، چه جاهل باشند و چه عالم، خودداری کنند: «سالکین سبیل ایمان و طالبین کئوس ایقان، باید نفوس خود را از جمیع شئونات عرضیّه پاک و مقدس نمایند. یعنی گوش را از استماع اقوال و قلب را از ظنونات متعلقه به سبحات جلال و روح را از تعلق به اسباب ظاهره و چشم را از ملاحظه کلمات فانیه … زیرا که اگر عبد بخواهد اقوال و اعمال و افعال عباد را از عالم و جاهل میزان معرفت حق و اولیای او قرار دهد هرگز به رضوان معرفت رب العزّه داخل نشود.»

آیا خون بهائیت سرخ تر از بقیه است؟!

29

?نخستین تعلیم بهائیت، همه را به جستن حقایق و درستی ها و دور افکندن تقالید و نادرستی ها دعوت می کند.

?به گفته جناب عباس افندی در کتاب خطابات: «اول تعلیم حضرت بهاءالله تحری حقیقت است. باید انسان تحری حقیقت کند و از تقالید دست بکشد.»

?اما همین اشخاص وقتی نوبت به خودشان می رسد دلشان می خواهد همه چشم و گوش بسته آنها را بپذیرند و از آنها اطاعت کنند.

?شاهد سخنمان کلمات جالب جناب بهاءالله در کتاب کلمات مکنونه است:

☝️«ای پسر تراب! کور شو تا جمالم بینی و کر شو تا لحن و صوت ملیحم را شنوی و جاهل شو تا از علمم نصیب بری و فقیر شو تا از بحر غنای لایزالم قسمت بی‌زوال برداری. کور شو یعنی از مشاهده غیر جمال من و کر شو یعنی از استماع کلام غیر من و جاهل شو یعنی از سوای علم من»

?قضاوت با شما که آیا با عمل به این توصیه‌ی جناب بهاء الله، دیگر جایی برای کنکاش و جستجوی حقیقت باقی می‌ماند؟!

همه جاهل، جز بهائی…!

unnamed

این است تحری حقیقت بهائیان:

۱٫ “تعالیم الهیّه در این دور نورانی چنین است که نباید نفوس را توهین نمود و بجهالت نسبت داد که تو ندانی و من دانم بلکه باید بجمیع نفوس بنظر احترام نظر کرد و در بیان و دلالت بطرز تحری حقیقت مکالمه نمود که بیائید مسائلی چند در میان است تا تحرّی حقیقت نمائیم و ببینیم چگونه و چسان است مبلّغ نباید خویش را دانا و دیگرانرا نادان شمرد این فکر سبب تکبّر گردد و تکبّر سبب عدم تأثّر بلکه باید امتیازی در خود نبیند و با دیگران بنهایت مهربانی و خضوع و خشوع صحبت بدارد این نوع بیان تأثیر کند”

(افندی، عباس{عبدالبهاء}.مکاتیب، ج ۱، ص۳۵۵)

 

۲٫ “اگر نفسی الیوم بجمیع علوم ارض احاطه نماید و در کلمه بلی توقّف کند لدی الحقّ مذکور نه و از اجهل ناس محسوب”

(نوری، حسین علی {بهاءالله}. اقتدارات،  ص ۱۱۱)

داعش، کتاب سوزی، نوستالژی…

03

«داعش کتابخانه اصلی موصل را به آتش کشید»

این تیتر خبری بود که طی روزهای اخیر در رسانه ‌ها منعکس شده بود. خبر از این قرار بود: داعش کتابخانه «فیصلیه»، که کتابخانه اصلی شهر موصل محسوب می ‌شد و یکی از آثار تاریخی کشور عراق بشمار می‌ رفت را به آتش کشید و این اقدام درحالی رخ داده بود که همین گروه تروریستی هفته گذشته نیز هشت هزار کتاب و اثر خطی مربوط به این کتابخانه را به شعله ‌های آتش سپرده بود.

سوال بزرگ این است: چرا؟؟؟

با مروری بر تاریخ می‌ بینیم که نه تنها امروز، بلکه در گذشته هم کسانی با ادعاهایی مشابه دست به آتش کشیدن کتب زده‌اند؛ سنتی مشترک در میان آنانی که به برتری خود بر دیگران می ‌اندیشیدند. فرقی هم نمی ‌کند؛ از مغولان و نازی‌ ها گرفته تا طالبان و داعش. اقداماتی مانند سوزاندن کتابخانه اسکندریه، سوزاندن کتاب‌ ها و دفن دانشمندان در چین، کتاب ‌سوزی‌ های انجام گرفته به وسیله ‌ی نازی ‌ها و یا همین اقدامات اخیر گروه‌ های تکفیری.

نکته‌ ی قابل توجه، وجه مشترک عاملان این اقدام است، و آن چیزی جز حذف اندیشه ی مخالف و یا هراس از انتشار حقیقت نیست.

حال اگر کسی با چنین رویکردی ادعا کند که از اولیای خداست و با کلماتی که خود می‌گوید رنگ الهی دارد، حکم به سوزاندن این یار مهربان دهد، تکلیف اهل خرد چیست؟!

حدود ۱۷۰ سال پیش، فردی به نام میرزا علی محمد باب که در برهه‌ ای از زمان خود را نماینده امام دوازدهم شیعیان و با گذشت اندک زمانی از ادعای پیشین، خویشتن را امام زمان معرفی کرد[۱] و بعدها پا را فراتر نهاده و به مقامات پیامبری[۲] و حتی الوهیت هم نائل آمده[۳]، چنین حکمی را صادر فرمودند که آدمی با انگشتِ حیرت در دهان، می‌ماند که چه بگوید از این همه الهی بودنش، و تعجبش بیش از پیش می‌شود آن هنگام که می‌ فهمد وی زمینه‌ ساز آیین بهاییت نیز می‌ باشد. اینجاست که باید گفت: چه شـــود!

ایشان این چنین حکم فرمودند: «فی حکم محو کل الکتب کلها الا ما انشئت او تنشئ فی ذلک الأمر: حکم به نابودی جمیع کتب شده مگر آن چه درباره ‌ی این دین نوشته شده یا نوشته خواهد شد.»[۴]

این حکم به حدی واضح و به دور از هر گونه شبهه بود که جناب عبدالبها، فرزند بهاءالله (پیامبر بهاییان) نیز این چنین لب به اعتراف می ‌گشاید: «در یوم ظهور حضرت اعلی (میرزا علی محمد) منطوق بیان (عبارت بود از:) ضرب اعناق (گردن زدن غیر بابیها) حرق کتب (سوزاندن کتابها) و اوراق و هدم بقاء و قتل عام الا من امن و صدق (غیر بابیان) بود.»[۵]

عجب اقدامات آشنایی از حضرتشان سر می‌ زده که اگر جناب عبدالبهاء در قید حیات بودند، قطعاً نوستالژی عجیبی داشتند با اهل داعش! گویا داعشیان خاطرات جناب باب را به دقت مطالعه کرده و کمر همّت بستند تا اعمال و رفتار بابیان را بی کم و کاست جامه عمل بپوشانند! اما گذشته از این تفاسیر، آن چیز که خدشه ای بر آن وارد نیست، رفتار و گفتار حضرت اعلی است.

حال شاید اهل بهاء بگویند ما را با جناب باب چه کار! اصلاً اعمال و فرمایشات حضرتش به بهاییت ربطی نه! یا بگویند با ظهور آیین بهاییت، بابیت نسخ شده! و قس علی هذا …

در جواب باید بگویم که حضرت بهاءالله پاسخی درخور به تمام این شبهات دادند، ایشان چنین فرمودند: «با اینکه کل میدانند که باین ظهور اعظم ما نزّل فی البیان ثابت و ظاهر و محقّق شده و اسم اللّه مرتفع گشته و آثار اللّه در شرق و غرب انتشار یافته و بیان فارسی مخصوصاً در این ظهور امضا شده مع ذلک متّصلاً نوشته و مینویسند که بیانرا نسخ نموده‌ اند که شاید شبهه ای در قلوب القا شود و معبودیّت عجل محقّق گردد.»[۶]

تازه در جایی دیگر می‌فرماید: «نسبت داده اند که احکام بیان نسخ نموده، خدا لعنت کند ظالمان را»[۷]

می ‌بینید که حضرتش چگونه از این شبهات برآشفته می ‌شوند و شبهه کنندگان را لعن می ‌کنند؛ پس بهتر است به جای توجیه و القای شبهه، حقیقت را پذیرفت و به این مطلب مهر تأیید زد؛ که نمی‌ شود ادعای الهی داشت، ولی شیطانی رفتار کرد و نمی ‌توان در کوس تحرّی حقیقت دمید، اما لوازمش را به آتش کشید.

فرزند آدم اگر کمی انصاف را چاشنی قضاوتش کند، می‌ یابد که این آیین و مسلک نمی‌ تواند از جانب خداوند عزیز و بلند مرتبه باشد، زیرا همان عقل و خردی را که پروردگار عالمیان به آدمیان مرحمت کرده، جواز چنین اقداماتی را به هیچ انسان عاقل و خردمندی نمی ‌دهد. حال این شما و قضاوت و انصافتان!



[۱] ـ قاموس توقیع منیع، اشراق خاوری، جلد ۲، ص ۵۱ و ۵۲٫

[۲] ـ بیان فارسی، علی محمد باب، ص ۵۵٫

[۳] ـ لوح هیکل الدین، علی محمد باب، ص ۵٫

[۴] ـ بیان فارسی / صفحه ۱۹۸ (بخش دیگری از دستورات عجیب و غیرعقلانی جناب باب از بین بردن زیارتگاه ها و اماکن مقدس غیر از اماکن مقدس بابیان و کشتار و قتل عام کسانی که به او ایمان نیاورده اند، می باشد که در صفحات ۱۳۰، ۱۵۷ و ۲۶۲ همین کتاب به چشم می خورد.)

[۵] ـ مکاتیب / جلد۱ / صفحه ۲۶۶

[۶] ـ اقتدارات / صفحات ۴۵ و ۴۶

[۷] ـ اقتدارات / صفحه ۱۰۳