عقل ؛ آری یا خیر؟ مسئله این است!

24
جناب عباس افندی در مورد تطابق دین با عقل در کتاب خطابات می نویسد: «در عالم انسانی موهبتی اعظم از عقل نیست. عقل کاشف حقایق اشیاء است. خداوند عقل داده تا پی به حقایق ببریم.»
اما پدر ایشان، جناب بهاءالله سال ها قبل از پسرش، در کتاب بدیع، راجع به عقل گفته بود: «بدان الیوم آن چه به عقلت رسیده و برسد، یا به عقل فوق تو و دون تو ادراک شود، هیچ یک میزان معرفت حق نبوده و نخواهد بود.»
تنبیه این پسر ناخلف به عهده ی پدرش و حل تناقض این دو سخن بر عهده ی مریدان شان.

telegram4

تسلط بر مطالب علمی

17

تطابق دین با علم
جناب عبدالبهاء پیشوای دوم بهائی ها:

هر مسأله‌ای از مسائل دینیه که مطابق علم نباشد وهم است(خطابات ج۲ )
در واقع میشه گفت به نظر ایشون علم از حقیقت هر مسأله ای به ما گزارش میده و اگر اون گزارش مطابق با گزارشات دین باشه خودش مهر تأییدی به سخن و گفته پیام آوران اون آئینه.
ایشون در کتاب ایام تسعه می نویسه: 
آفتاب… چون در مرآت (آینه) مقعر یا در مرآت محدب تجلی نمـاید، جمیع حـرارت در نقطه‌ای جمع شـود.
برطبق سخن ایشون هر آینه چه محدب باشه و چه مقعر، نور رو در یک نقطه متمرکز میکنه!!!
عزیزم!
شما رو با کتاب فیزیک اول دبیرستان تنها می گذارم

عقل میزان هست یا نه؟

intro22

همه انسان ها، برای عقل نقش بسزایی قائلن، مخصوصاً امروزه با پیشرفت صنایع تکنولوژیک و گسترش حیطه دانش تجربی این نقش بسیار پر رنگ تر از دیروز شده.  جناب عبدالبهاء به نقل از پدرشون که بهائی ها به پیامبری او معتقدند در جایی مینویسه:
عقل، نخستین استعداد انسان است و دین الهی نیز با آن مطابق است.( آرامش برای جهان پر آشوب (به نقل از عبد البهاء))
خب این وسط این مسأله عجیب نیست که دین باید با عقل انسان مطابق باشه، بلکه عجیب جمله ایه که خود جناب بهاءالله تو یکی از کتاب هاش می گه:

بدان الیوم آنچه به عقلت رسیده و برسد و یا به عقول فوق تو و دون توادراک شود، هیچ یک میزان معرفت حق نبوده ونخواهد بود. (بدیع(بهاءالله))
خب دوستان، اگه از عقلمون بپرسیم، “چرا بهائیت که خودش و دین میدونه حتی نتونسته به یک وحدت نظر مسلم در مورد نقش عقل تو مبانی خودش برسه؟” عقلمون بهمون چه پاسخی میده؟

تصادم دین با علم و عقل

photo_2015-08-19_09-41-54
یکی از مهم ترین تعالیم بهائیت تطابق دین با علم وعقل است. اما بد نیست به سخن جناب عبد البها که در همه جا فریاد تطابق دین با عقل برمی آورند در مورد پدیده صاعقه یا همان رعد و برق توجه فرمایید: «اما ماده ی برق ،قوه ی جاذبه و دافعه است که چون در روز به یکدیگر تصادم نمایند،انفجار سریع کند و قوه ی برقیه نمایان گردد۱»

حال می خواهیم این سخن علمی جناب« عبدالبهاء»را تفسیر کنیم: اولا در نقض «ماده بودن یا ماده داشتن برق» باید گفت که برق ماده نیست و انرژی است و اگر ماده بود، در همان حال« قوه» نیست. ثانیا همه ی ما بارها و بارها پدیده رعد و برق را در شب مشاهده کرده ایم؛ پس پدیده ی رعد و برق فقط در روز اتفاق نمی افتد. ثالثا رعد و برق و انفجار از لحاظ علمی هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند.

۱.مائده ی آسمانی ۲ صفحه۱۲ و امر و خلق۱ صفحه ی۱۴۲

تساوی زن و مرد در بهاییت

تساوی حقوق مرد و زن در بهاییت…

همیشه و در همه احوال و ادوار مختلف تاریخ گروه ها و احزاب زیادی بودند که با انگیزه، اهداف، آرمان و ایدئولوژی مختلفی به وجود آمدند و طرفداران و مریدان کم یا زیادی را به گرد خود جذب کردند. این جذب جمعیت هوادار بسته به نوع خط فکری و شعارهایی که داشتند بود. هر گروهی که از شعارهای بهتری نسبت به مقتضیات زمانه و طبع و نیاز مردم مخاطب خود داشت می‌توانستند توجه بیشتری را در مرحله نسخت رقابت بین خود و رقبای فکری خود جذب کند. و در صورتی که می‌توانست ادعاها و شعارهای فکری خود را اثبات کند و جامعه عمل بدان بپوشاند و اعمال و رفتار همیشگی خود را مطابق با آن شعار تنظیم کند مسلماً در ربایش و جذب افکار عمومی به سمت خود گوی رقابت را از حریفان می‌ربود و یکه تاز عرصه فکری خود می‌شد.

و از آن سو اگر آن حزب یا گروه کلیه فعالیت و نمودش در حد همان شعارهای اتوکشیده و زیبا می‌ماند، یا به مرور زمان و یا بدست روشن فکران روشنگر پرده از شعارهای توخالی و پوچشان برداشته می‌شد و در طول تاریخ و یا در نزد مردم همان زمان رسوا می‌شد.

تساوی زن و مرد در بهاییت

حال ما با این مقدمه نسبتاً طولانی قصد آن داریم تا بررسی کنیم که آیا گروه بهاییتی که داعیه ی تساوی حقوق زنان و مردان را دارد و این شعار پر طمطراق و پر طرفدار و زیبا، چقدر با افعال و رفتار خودشان یعنی در وهله نسخت در سیره زندگانی بزرگانشان و سپس در شیوه اداره و معیشت این گروه مطابقت دارد.

حال با همین اشارت اندک توانستیم اصل ادعایشان را روشن کنیم. اکنون با کمی ورق زدن نوشته‌های همین عزیزان و حال و احوال مدیران فعلی این فرقه و گروه به ماهیت خام ایشان پی خواهم برد و به سادگی می‌فهمیم که از ادعا تا واقعیت و از خیال تا واقعیت تفاوت یک صد و هشتاد درجه وجود دارد

کتاب مکاتیب جناب عبدالبها که از رهبران بهاییت است و بهاییان این شخص را بسیار عزیز و والا مرتبه می شمارند درجایی که قصد داشت تعالیم بهاییت را بزرگ کند و به تعریف و تمجید آن بپردازد گفته: <<تعالیم جدیده روح این عصر و نور این قرن است. از جمله تحری حقیقت، وحدت عالم انسانی و…. از جمله مساوات رجال و نسا به استثنا در بعضی مسایل>> ج٣ مکاتیب ص ٢٧۶

خب جنابان بهایی این استثنا که می خورد کار عیب پیدا میکند.. این استثنا داشتن به کلی میزند به زیر تساوی حقوق زن و مرد که شما دم از مطلق بودن آن در مرام بهایی می‌زنید

این استثنا چیست؟ وقتی میگویی استثنا جا برای اما و اگر باز می‌شود و می‌شود به کلی این ادعای شما را به زیر سوال برد…

درباره رفتار کنونی ایشان نیز باید بداند که کلیه احوالات و وظائف همه‌ی اعضای این گروه در جایی به نام بیت العدل که در شهر حیفا در اسرائیل است،

بیت العدل شامل افرادی است  که با انتخاب همه بهائیان در کنار هم و با مشورت و همفکری هم برنامه  یک ساله هر بهایی رو تعیین میکند به عبارت دیگر یکی از منابع تشریع و قانون و احکام بهاییان همین بیت العدل است که به زعم بهائیان عصمت دارد و از هر گروهی خطا و اشتباهی مبرا هستند.

اما

اما

اما

یک علامت سوْال بسیااااااااار بزرگ همواره ذهن منتقدان به بهاییت و حتی خود بهائیان بی غرض و نازک بین را مشغول کرده است و آن این است،

این مسلکی که همواره دم از تساوی حقوق زن و مرد میکند و مدعی است که بین زن و مرد هیچ گونه تفاوتی از لحاظ حقوقی، شرعی و شهروندی وجود ندارد و همه و همه با هر جنسیتی دارای حقوق برابر هستند به چه دلیل و بر کدام منطقی حاضر می‌شود حضور زنان را در این جمع نپذیرند و حتی اجازه‌ی کاندیداتوری برای انتخاب شدن در این مجمع به اصطلاح شرعی را ندارند؟ مگر نه اینکه جنسیت نباید باعث تضییع حقوق کسی شود؟ مگر غیر این است که زنان به زعم شما هماهنگ مردان هستند؟ پس چرا در این مجمع جایگاهی ندارند؟ حتی یک کرسی؟ حتی اجازه کاندیداتوری صوری،،،

چرا؟؟؟؟ << عباس عبدالبها در کتاب گنجینه حدود احکام: و در لوح مبارک دیگر نازل: در بلاد شرق در هر بلده و قریه که عدد مؤمنین از رجال از سن بیست و یک و مافوق آن نه تجاوز نموده محفل روحانی در نهایت روحانیت و صفا و حکمت و متانت تاسیس گردد و حضرات امإ الرحمن منتخِب اند نه منتخَب>>

حال اگر بخواهیم همین فرمایشات رهبر مرامی که مدعی هستند به زبان فارسی نازل شده را به فارسی فارسیان فهم برگردانیم باید گفت که سرکار آقا به کلی آب پاکی را ریخته به دست بانوان بهایی که حق انتخاب کردن دارند اما انتخاب شدن نه… عجب!!!

اگر بگوییم که دستور رهبر و بنیان‌گذارتان است که زده اید به زیر ادعای پر زرق و برقتان که مدعی هستند دیانت شما بین زن و مرد هیچ فرقی قائل نیست

اگر بگویید زنان توانایى حضور ندارند که خودتان فعل خبط و گفته و اشتباه انجام داده اید و با عصمت جمعی بیت العدل در تناقض است

اگر بگویید برداشت فعلی بیت العدل از احکام بدست آمده  است که با بن بست تأویل و تفسیر مواجه می‌شوید

حکم صریح و نص صریح که قابلیت تفسیر ندارد،،،لب مطلب اینکه بانوان از فکر انتخاب شدن در بیت العدل خارج شوند،،،بهاییتی که فریاد تساوی زن و مرد را عالم گیر کرده معتقد است خانم های بهایی لیاقت و توانایی نشستن و همفکر شدن در بیت العدل را ندارند،،،عجب و صد عجب

حال جواب با خودتان

 

ماندگاری یا دلیل تقریر

 مبلغ بهائیت: اگر ناحق بودیم چرا خدا اجازه ماندن به ما داد یا چرا اجازه بیان این مطالب را به ما داد؟

حال که اجازه داده، ما برحقیم.

یکی از دلایلی که فرقه بهائیت از آن برای اثبات حقانیت خود بهره می‌گیرد، ماندگاری تا عصر حاضر است. آری ابوالفضل گلپایگانی در این باره می‌نویسد: «اگر نفسی مدعی مقام شارعیت شود و شریعتی تشریع نماید و آن را به خداوند تبارک و تعالی نسبت دهد و آن شریعت نافذ گردد و در عالم باقی ماند، این نفوذ و بقا برهان حقیقت آن باشد؛ چنان‌که بالعکس زهوق و عدم نفوذ، دلالت بربطلان دعوت زائله غیر باقیه نماید؛ خاصه اگر نفوذ و بقای کلمه حق، چنان‌که عاده الله در ارسال رسل و تشریع شرایع به آن جاری شده است، به علوم و معارف کسبیه و یا به عصبیت و معاونت قومیه و یا به مکنت و ثروت ظاهریه و یا به تسلط و عزت دنیویه متعلق و مربوط نباشد.»(۱)

گلپایگانی در ادامه می‌نویسد: «جز خداوند تبارک و تعالی احدی قادر بر انفاذ و ابقای شرایع نباشد و قاهریت و احاطه قدرت الهیه مانع است که شریعت باطله کاذبه باقی ماند.»(۲) لازم به ذکر است که او می‌خواهد پیروان حسین علی بهاء و ماندگاری بهائیت را به خواست خدا نسبت داده و دلیل بر شریعت آسمانی بودن آن دانسته و با این استدلال به حقانیت بهائیت برسد؛ لیکن در بررسی مغالطه این مبلغ زبردست باید نوشت:

آیا بودن و ماندگاری یک شیوه یا اندیشه و داشتن پیرو دلیل بر حقانیت آن است؟

این پرسش چند پاسخ دارد:

۱. مگر چند سال از پیدایش بهائیت می‌گذرد که گلپایگانی دم از ماندگاری می‌زند؟

اولاً به گواه تاریخ، مدعیان دروغین نبوت و امامت بسیار بوده‌اند و چه بسا بسیاری از فرقه‌ها و نحله‌ها بوده اند که چند قرن مانده‌اند و نابود شده‌اند.

ثانیاً تا به امروز مدعیان دروغین بسیاری بوده‌اند که کتاب‌هایی را نوشته و به خدا نسبت داده‌اند؛ قرآن کریم  نیز به این عمل زشت مدعیان دروغین اشاره کرده و می‌فرماید: «فویل للذین یکتبون الکتاب بأیدیهم ثم یقولون هــذا من عندالله؛ وای بر کسانی که با دست خود کتاب می‌نویسند و می‌گویند از سوی خداست.»(۳)

۲.  اگر ماندگاری دلیل بر حقانیت است، پس بودن زرتشتیت، یهودیت و مسیحیت نیز دلیل بر حقانیت آنها است که اگر چنین باشد، نیازی به آیین جدیدی نیست و مسلک بهائیت نیز جایگاهی در دنیای کنونی ندارد.

۳. اینکه مبلغ بهائیت می‌گوید: «اگر نا حق بودیم چرا خدا اجازه ماندن به ما داد یا چرا اجازه بیان این مطالب را به ما داد؟ حال که اجازه داده، ما برحقیم»، مغالطه‌ای آشکار است، زیرا بسیاری بوده‌اند که نا حق گفته‌اند و نا حق انجام داده و هنوز نیز هستند، مانند گوساله پرستان.

گوساله پرستی یکی از باورها و آیین‌های هندوستان است. آنان احترام بسیاری برای گاو قائلند تا حدی که او را می‌پرستند، مانند کسانی که مقام انسانی را تا حدی بالا می‌برند و احترامشان به اندازه‌ای می‌رسد که شخص را تا حد الوهیت بالا بُرده و می‌پرستند و در برابرش سجده می‌کنند و قبرش را قبله خود قرار می‌دهند. آیا بودن گوساله پرستی در عصر حاضر هم دلیل بر حقانیت گوساله پرستان است؟

۴. پاسخ نهایی این مغالطه، بودن شر بزرگ یا همان شیطان لعین است که همگان قبول دارند از درگاه الهی طرد شده و رجیم است و با این حال هنوز هست و بودنش دلیل بر حقانیتش نیست، بلکه برای امتحان بندگان است.

آری خدا با وجود شیطان می‌خواهد بندگان خود را امتحان کنند؛ شاید بودن بهائیت در عصر حاضر نیز به جهت امتحان مؤمنان است. خدا می‌خواهد انسان‌های آخر الزمان در معرض فریبکاری فرقه‌ها و نحله‌های گوناگون قرار گیرند و با وجود وسوسه‌های گوناگون این گروهک‌ها، آنان را بیازماید.

۵. داشتن یا نداشتن مرید و پیرو دلیلی بر حقانیت نیست، آن‌هم به پشتوانه قدرت‌های استعماری دنیا و تبلیغات مسموم آنان؛ چنانکه حسینعلی بهاء در این باره می‌گوید: « نفسی از اهل سنت و جماعت در جهتی از جهات ادعای قائمیت نموده و الی حین قریب صد هزار نفس اطاعتش نمودند و به خدمتش قیام کردند و قائم حقیقی به نور الهی در ایران قیام بر امر فرمود شهیدش نمودند.»(۴) حسین علی بهاء خود در وصف حضرت نوح (علیه السلام) می‌نویسد: «از جمله انبیاء نوح بود که نهصد و پنجاه سال نوحه نمود و عباد را به وادی ایمن روح دعوت فرمود و احدی او را اجابت ننمود.»(۵) پس نه مرید نداشتن، دلیل بر نا حق بودن است و نه نفوذ در مردم و یاور داشتن دلیل بر حقانیت.

 بر این اساس بودن یا نبودن، پیرو داشتن یا نداشتن، هیچ یک نمی‌تواند دلیل بر اثبات حقانیت گروه یا فرقه ای باشد.

پانوشت:
۱. فرائد، ابوالفضل گلپایگانی، ص۶۱
۲. پیشین
۳. سوره بقره، آیه ۷۹
۴. اشراقات، ص ۷
۵. ایقان، حسین علی نوری، ص ۴

دانشجویان بهائی و دانشجویان مسلمان

به تازگی نویسندگان بهائی با تحقیر دانشجویان مسلمان و تعظیم دانشجویان بهائی، سعی دارند تعالیم بهائیت را عالی جلوه دهند، در حالی که اگر کسی به تاریخ و تعالیم این فرقه مراجعه کند، جز سیاهی و تباهی نمی‌بیند.

برای نمونه علی محمد باب که بهائیان او را مبشر خود می‌خوانند، درباره درس خواندن می‌نویسد: «لا یجوز التدریس فی کتبه غیر البیان؛ جایز نیست کتابی غیر از بیان تدریس شود.»(۱)

باب در جای دیگر می‌نویسد: در حکم محو و نابودی کلیه کتب مگر کتب نوشته شده در مورد بابیت.»(۲)

عباس افندی دومین رهبر بهائیان نیز وقتی درباره بحث پیشینه بابیت و بهائیت می‌شود، از کردار افتخارآورشان می‌نویسد که می‌توان گردن زدن، سوزاندن کتب و اوراق و نابود کردن بقعه‌ها و قتل عام نام برد: «در یوم ظهور حضرت اعلی منطوق بیان ضرب اعناق و حرق کتب و اوراق و هدم بقاع و قتل عام الا من آمن و صدق بود.»(۳)

این آموزه‌های عالی و پیشینه درخشان، توجه انسان را به چند پرسش جلب می‌کند:

۱. اگر خواندن کتب غیر بابی جایز نیست، چرا بهائیان اصرار دارند که در دانشگاه‌ها حاضر شوند، زیرا آثار باب و بهاء در هیچ دانشگاهی تدریس نمی‌شود و اساساً خود بهائیان نیز برای آثار باب ارزش قائل نیستند، چه رسد به دانشگاه‌های غیر بهائی.

۲. چرا بهائیان به جای آموزش کتب بابی و محو و نابود کردن کتب غیر بابی، در پی آموزش کتب غیر بابی هستند؟

۳. جایگاه کتب بابی یا خود آثار بهائی در میان کتب علمی دنیا چیست؟

۴. آیا تا به امروز شرح و تفسیری بر آثار بابی و بهائی نوشته شده است؟

۵. آیا هیچ دانشمندی به آثار بابی و بهائی استناد کرده است؟ اگر نه، چرا عقلا از این آثار استفاده نمی‌کند؟

۶. چرا هیچ رشته دانشگاهی درباره تبیین آثار باب و بهاء وجود ندارد؟

پانوشت:
۱. کتاب بیان، ص ۳۰.
۲. پیشین، ص ۱۹۸.
۳. مکاتیب، ج ۲، ص ۲۶۶.

رعد و برق

raed

در حالی که دو تیم فوتبال در استادیوم جورج گراو واقع در شرق استان کسایی۱ کنگو در حال برگزاری مسابقه بودند و نتیجه بازی نیز تا آن زمان یک بر یک بود، ناگهان صاعقه ای مهیب به نیمه ی زمینِ تیم میهمان که همگی در یکجا تجمع کرده بودند، اصابت کرد و تمامی یازده بازیکن این تیم را کشت. این در حالی بود که بازیکنان تیم میزبان به نام تیم “باسانگا” در کمال تعجب، هیچ آسیبی از این رعد و برق ندیدند۲. در اتفاقی مشابه نیز برخورد رعد و برق به زمین فوتبالی واقع در منطقه شمال غربی «هریس» نیز دو کشته و یک زخمی برجای گذاشت.۳

بدون شک می توان گفت کسی در دنیا نیست که صاعقه یا همان رعد و برق را ندیده باشد. پدیده ای که ممکن است گاهی باعث لذت بردن انسان از طبیعت شود و گاهی هم قربانی بگیرد. رعد و برق را از نظر علمی می توان اینگونه تعریف کرد:”رعد و برق نوعی تخلیه الکتریکی است که در اثر انتقال الکتریسیته ساکن بین دو ابر یا ابر و زمین صورت میگیرد که این عمل دارای نور و صدای شدیدی می باشد که به آن  نور، برق و به صدای مهیب آن رعد میگویند.۲  “

یکی از مهم ترین تعالیم بهائیت تطابق دین با علم وعقل است. اما بد نیست به سخن جناب عبد البها که در همه جا فریاد تطابق دین با عقل برمی آورند در مورد این پدیده ی آسمانی توجه فرمایید: «اما ماده ی برق ،قوه ی جاذبه و دافعه است که چون در روز به یکدیگر تصادم نمایند،انفجار سریع کند و قوه ی برقیه نمایان گردد.۳»

حال می خواهیم این سخن علمی جناب« رقیق البهاء۴»را تفسیر کنیم: اولا در نقض «ماده بودن یا ماده داشتن برق» باید گفت که برق ماده نیست و انرژی است و اگر ماده بود، در همان حال« قوه» نیست. ثانیا همه ی ما بارها و بارها پدیده رعد و برق را در شب مشاهده کرده ایم؛ پس پدیده ی رعد و برق فقط در روز اتفاق نمی افتد. ثالثا رعد و برق و انفجار از لحاظ علمی هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند.

و این تنها یک تناقض بود از تناقض های بسیار در آیین بهاییت

به نقل از یار جوان

————-

۱٫Kasai

۲٫به نقل از باشگاه خبرنگاران

۳٫به گزارش راسخون به نقل از شبکه فاکس‌نیوز

۴٫ویکی پدیا                                                  

۵٫مائده ی آسمانی ۲ صفحه۱۲ و امر و خلق۱ صفحه ی۱۴۲

۶٫لقب جناب عبدالبهاء:مکاتیب۲ صفحه ۳۱۹

دین داری بر پایه تحقیق و ترک تقلید و تعصبات

 

دین داری بر پایه تحقیق و ترک تقلید و تعصبات

 

 

تحری حقیقت و ترک تقلید، یکی از تعالیم دوازده گانه بهائیت است که  علی رغم ادعای بهائیان به بدیع بودن و نداشتن سابقه در ادیان گذشته، سیره مشترک همه انبیاء الاهی بوده و سخن تازه ای نیست. در این مقاله، خواهیم گفت که همه پیامبران الاهی از آدم (ع) تا خاتم (ص)، همه اصول دین و پذیرش آن را بر پایه تحقیق خوانده و دین تقلیدی را رد کرده اند و قرآن حکیم این سیره را مشترک  میان پیامبران دانسته و به خوبی بیان می کند:

نهضت علیه جهل و تقلید

چون برنامه اصلی همه انبیا تعلیم کتاب و حکمت و تحقیق درباره معارف آن است و جهل زدایی و تقلیدروبی مقدّمه ضروری هرگونه تعلیم و تحقیق بشمار می‏ رود، از این رو پیامبران سعی کردند بنیاد تقلید باطل را از جامعه برکنند و انسانها را محقق تربیت کنند. انسان اگر توانست خود محقق باشد، به نعمتی والا رسیده است، و اگر نتوانست در رشته‏ای اهل تحقیق باشد، حتماً باید در تقلید خود محقق باشد، نه مقلّد.

از آن جا که هر بالعرضی باید به بالذّات برسد، انسان اگر در تقلید هم مقلّد باشد، هیچ گونه پایگاه فکری نخواهد داشت. و به تقلید لرزان او نیز اعتمادی نیست، زیرا به رکن وثیق اعتماد نکرده و با وزش هر بادی دگرگون می‏شود.

بطلان تقلید از نیاکان

قرآن کریم در تبیین سنّت انبیا و برخورد مقلدان باطل با آنان می‏ گوید، بت پرستان می‏ گفتند، بت پرستی، اثری بجامانده از نیاکان ماست، و ما باید آن را حفظ کنیم و انبیا می ‏فرمودند: اگر اجداد شما کاری را عاقلانه یا از روی هدایت نکرده ‏اند، نباید روش باطل آنها را ادامه دهید. چون عقل و هدایت است که می‏ تواند اُسوه باشد نه سَفَه و ضلالت.

انبیا مردم را به عقل و وحی فرا می‏ خواندند و می ‏گفتند: هر کلام را یا باید حجت درون (عقل) تأیید کند، یا حجت بیرون (نقل) صحیح بداند. انبیا با تقلید باطل و جهل و سنتهای نادرست مبارزه کردند.

در سوره مبارکه بقره آمده است: (وإذا قیل لهم اتَّبعوا ما أنزل الله قالوا بل نتَّبع ما ألفینا علیه آباءنا أوَلَوْ کان آباؤهم لا یعقلون شیئاً ولا یهتدون)۱؛

وقتی به آنان گفته شد از آنچه خداوند نازل کرده است، پیروی کنید؛ گفتند: ما چیزی را پیروی می‏کنیم که نیاکان خود را بر آن یافتیم آنان روش نیاکان را در مقابل وحی قرار می‏دادند از این رو خداوند می‏فرماید: اگرچه روش نیاکان شما نه مطابق عقل و استدلال بود، و نه هماهنگ با هدایت وحی آسمانی؟ حق را باید حفظ کرد و آن را به صورت یک سنّت پسندیده ترسیم کرد نه آن که هرچه سنّت شد حق باشد و حفظ و تداوم آن مطلوب.

در سوره مبارکه مائده نیز در مذمّت از تقلید باطل می فرماید: (وإذا قیل لهم تعالوا الی ما أنزل الله وإلی الرَّسول قالوا حسبنا ما وجدنا علیه آباءنا أَوَ لَوْ کان آباؤهم لایعلمون شیئاً ولا یهتدون)۲؛ وقتی به اینها گفته شود در برابر ره ‏آورد انبیا خضوع کنید، می‏ گویند ما سنت نیاکان مان را حفظ می‏ کنیم. آیا اگر نیاکانشان عالم و مهتدی نبودند، باز هم مطاعند و متبوع؟ و این نشانگر آن است که تبعیت در مسائل حکمت نظری باید بر اساس علم باشد و در مسائل حکمت عملی باید در مسیر هدایت قرار گیرد. چیزی که در برابر وحی و عقل قرارگیرد، سنت باطل نامیده می شود و سنت باطل، انسان را به عذاب الیم گرفتار می‏کند.

در سوره اعراف نیز تقلید باطل را محکوم می‏کند: (وإذا فعلوا فاحشهً قالوا وجدنا علیها آباءنا والله أمرنا بها قل إنَّ الله لا یأمر بالفحشاء أتقولون علی الله ما لاتعلمون)۳؛ وقتی دست به کار زشتی زدند، برای توجیه آن و تبرئه خود گفتند: گذشتگان خود را بر این روش یافتیم و این سنّت نیاکان ماست و حفظ سنّتهای باستانی لازم و مقدس است. متفکران آنان استدلال می‏کنند و می‏گویند خدا ما را به این کار امر کرده است. قرآن کریم درباره وثنیین می‏فرماید: اینها دو گونه سخن می‏گویند، عده‏ای معتقدند که باید سنت نیاکانشان را حفظ کنند، و عده‏ای نیز می‏گویند: خداوند ما را به پرستش بتها و احیای سنّت بت پرستی امر کرده است. منشأ اشتباه وگمراهی آنان، خلط بین امرتکوینی وامر تشریعی و فرق نگذاشتن بین آنهاست.

در سوره مبارکه لقمان نیز می ‏فرماید: (وإذا قیل لهم اتَّبعوا ما انزل الله قالوا بل نتَّبع ما وجدنا علیه آباءنا أو لو کان الشَّیطان یدعوهم الی عذاب السَّعیر)۴؛ وقتی آنان را به اطاعت از وحی فرا می‏ خواندند، می‏ گفتند: ما پیرو سنت نیاکان خویش هستیم. این سنّت، سنت شیطانی است و شیطان پیروان خود را به عذاب دردناک الهی گرفتار می‏کند. چیزی که مطابق عقل و وحی نباشد، سخن شیطان است و سخن شیطان پایانی جز عذاب نخواهد داشت. در سوره مبارکه زخرف نیز می ‏فرماید: (وقالوا لو شاء الرَّحمن ما عبدناهم ما لهم بذلک من علم ان هم الّا یخرصون  ام آتیناهم کتاباً من قبله فهم به مستمسکون  بل قالوا إنّا وجدنا آباءنا علی امَّهٍ وإنّا علی آثارهم مهتدون  وکذلک ما أرسلنا من قبلک فی قریه من نذیرٍ الّا قال مترفوها انّا وجدنا آباءنا علی امَّه وإنّا علی اثارهم مقتدون  قال أو لو جئتکم بأهدی ممّا وجدتم علیه آباءکم قالوا إنّا بما أرسلتم به کافرون)۵.

سنّت گرایی مترفان
مبارزه با تقلید کورکورانه، سنت قطعی و عالمانه هر پیامبر بوده و از لوازم رسالت عامه بشمار می‏آید؛ و تمسک به تقلید کورکورانه، سیره باطلِ مترفانِ هر امت بوده و هست. قرآن به صورت یک اصل مستمرّ تاریخی می ‏گوید: هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر این که رفاه طلبان در برابر او به سنت باطل گذشته تمسّک کردند و دیگران را هم به دنبال خویش کشاندند. پیامبر الهی در برابراین تمسک سنّت گرایانه می‏گوید: افکار و آرای حال و گذشته را بسنجنید، و اگر ره‏آورد وحی بهتر از سنّت نیاکان شما بود، از آن تبعیت کنید، ولی آنها صریحاً کفر خود را نسبت به مدار رسالت انبیا اعلام می‏کردند.

دعوت به دین داری بر پایه تحقیق

قرآن کریم از پیامبران الاهی نقل می‏ کند که به قوم خویش می‏ گفتند: سخن ما را بسنجید، اگر بهتر از سخن پیشینیان شما بود، آنگاه بپذیرید. هرکسی، در هر رشته ‏ای خواه تابع، خواه متبوع باید محقّق باشد. قرآن به افراد تابع هم می گوید: در تبعیتتان باید اهل تحقیق باشید. (ومن النّاس من یجادل فی الله بغیر علمٍ ویتَّبع کلَّ شیطانٍ مرید)۶. بعضی از مردم جاهلانه، درباره جهان بینی و خداشناسی جدال می‏کنند؛ از این رو یک تابع کور هستند و از هر شیطان متمرّدی اطاعت می ‏کنند.

کسی که از عقل و وحی اطاعت نکرد، ناچار از هوس پیروی می‏کند، چون انسان ناچار است مکتبی را بپذیرد تا قانون زندگی فردی و اجتماعی خود را بر اساس جهان بینی آن مکتب تنظیم کند و اگر کسی خودش اهل تحقیق نبود و در انتخاب راهنما و متبوع  نیز محقّق نبود، قهراً از هر مدّعی هدایت، پیروی می‏کند؛ چون نمی‏داند از چه کسی تقلید کند و معیار لازم پیروی را نمی‏شناسد. و از آن جهت که مدّعیان دروغین فراوانند یک مقلّدِ جاهل به دام هر متمرّدی خواهد افتاد.

در سوره حج نیز به کسانی که متبوع و مطاع عوامند و با سوء استفاده از جهل عوام، راهنما و هادی آنان شده‏ اند، می ‏فرماید: (ومن النّاس من یجادل فی الله بغیر علمٍ ولا هدیً ولا کتابٍ منیرٍ  ثانی عطفه لیضلَّ عن سبیل الله له فی الدُّنیا خزیٌ ونذیقه یوم القیامه عذاب الحریق)۷؛ بعضی از مردم جاهلانه درباره خدا جدال می‏ کنند و چون داعیه رهبری دیگران را دارند، و از خطر جاه طلبی مصون نیستند، بدون برهان عقلی یا نقلی، بر این کار اصرار می ‏ورزند.
پس بعضی بدون تحقیق تابعند و برخی بدون تشخیص، متبوع و قرآن کریم، هر دو دسته را مذمّت کرده، می‏ فرماید: خدای سبحان در دنیا و آخرت، آنها را رسوا خواهد کرد. در آیه اول تابعان جاهل مذمت شده بودند و در آیه بعدی، متبوع های جاهل نکوهش شدند. و جامع هر دو گروه همان «هوی محوری» است که یکی را به تعصب و سنّت گرایی باطل می کشاند و دیگری را به هوس ریاست می اندازد از این رو هر دو گروه مذمومند. خداوند درباره هواپرست جاهل می‏فرماید: (لیضلَّ عن سبیل الله)۸. و درباره پیرو هوس پرست نادان می‏فرماید: (ویتَّبع کلَّ شیطانٍ مریدٍ)۹ و همین معنا را در سوره لقمان به صورتی دیگر بیان می‏کند: (ومن النّاس من یجادل فی الله بغیر علمٍ ولا هدیً ولا کتابٍ منیرٍ)۱۰؛ خواه تابع، خواه متبوع، جدالش، جدال جاهلانه است. یعنی وقتی پذیرش عقیده و تطبیق عملی بر آن مطابق وحی و عقل نباشد، تقلید کور خواهد بود.

در سوره سبأ چنین آمده است: (وإذا تتلی علیهم آیاتنا بیناتٍ قالوا ما هذا الّا رجلٌ یرید أن یصدَّکم عمّا کان یعبد آباؤکم وقالوا ما هذا الّا إفکٌ مفتریً وقال الّذین کفروا للحقّ لمّا جاءهم إن هذا الّا سحرٌ مبینٌ)۱۱؛ وقتی آیات الاهی بر آنان تلاوت می‏شود، می‏گویند: این شخص می‏خواهد شما را از روش نیاکانتان بازدارد. معلوم می ‏شود که آنان، تقلید از سنت نیاکان را اصل قرارداده ‏اند؛ و وحی و عقل را چون مطابق با اصل آنان نیست، رد می‏ کنند.

قرآن کریم درباره مباحثه حضرت ابراهیم با بت‏پرستان می فرماید: (إذ قال لأبیه وقومه ما تعبدون  قالوا نعبد أصناماً فنظلُّ لها عاکفین  قال هل یسمعونکم إذ تدعون  أو ینفعونکم أو یضرُّون  قالوا بل وجدنا آباءنا کذلک یفعلون)۱۲. وقتی ابراهیم(علیه السلام) با بت پرستان به مباحثه پرداخت، فرمود بتها نه می‏توانند به شما سودی برسانند، و نه ضرری وارد آورند. پس چرا اینها را می‏پرستید؟ آنان در برابر این استدلال گفتند: این سنت نیاکان ماست.

حضرت ابراهیم(علیه‏السلام) فرمود: (أفرأیتم ما کنتم تعبدون  أنتم وآباؤکم الأقدمون  فإنَّهم عدوٌّ لی إلّا ربَّ العالمین  الّذی خلقنی فهو یهدین  والَّذی هو یطعمنی ویسقین  وإذا مرضت فهو یشفین)۱۳؛ شما و نیاکانتان کاری می‏کنید که وحی و عقل، آن را نمی‏پذیرد. زیرا پرورش از آنِ خدایی است که آفرینش در اختیار اوست و پرورشِ همه چیز، اعم از ساده‏ترین چیزها و پیچیده ترین آنها بر عهده خداوند است و در این اصل کلی هیچ فرقی بین هدایت کردن، درمان کردن، سیر کردن و سیراب ساختن نیست.

در سوره شعراء می فرماید: قوم عاد صریحاً به پیامبرشان، حضرت هود می‏گفتند: (سواء علینا أوعظت أم لم تکن من الواعظین  إن هذا الّا خلق الاوَّلین  وما نحن بمعذّبین)۱۴؛ برای ما بی‏تفاوت است، چه موعظه کنی، و چه موعظه نکنی؛ما دعوت تورا نمی‏پذیریم؛این سنت نیاکان ماست. یعنی این خوشگذرانی، تحمیل بر محرومان، بت‏پرستی و رفاه طلبی سنت نیاکان ماست و ما هم آن را حفظ خواهیم کرد. قیامتی نیست و اگر هم باشد، ما معذب نخواهیم شد. بنابر این، منطق همه انبیا این است که به مردم می‏گویند: باید در تحصیل مکتب اعتقادی محقِّق باشید.

تمسک پیامبران به روش گذشتگان
قرآن کریم در مقام تبیین توحید راستین و حقانیت اسلام و بطلان مرامهای دیگر از زبان پیغمبر، می فرماید: (قل هاتوا برهانکم إن کنتم صادقین)۱۵؛ اگر برهانی بر صدق دعوی خود دارید، آن را اقامه کنید. آنگاه می فرماید: (هذا ذکر من معی وذکر من قبلی)۱۶. یعنی همه انبیا، مردم را به توحید دعوت کردند و سخن همه ما این است که اگر برهانی دارید، اقامه کنید. یعنی پیامی که ما آوردیم، برابر با برهان است؛ در حالی که سخن شما، تابع برهان نیست. شما تابع روش نیاکان خود هستید، و ما پیامبران همه یک سخن داریم؛ اما نه مقلّدانه، بلکه چون برهان مشترک است، دعوی و دعوت هم مشترک می باشد.

پس اگر انبیا، سخن یکدیگر را تصدیق می کنند، نه برای آن است که، یکی تابع دیگری است، بلکه برای آن است که همه تابع یک اصل و یک هدایتند. اما در سنتهای باطل، عده‏ای تابع یک گروه باطلند و سنت پیروی از گذشتگان را اصل قرار داده اند. سخن انبیا که تحقیق مستمر است سخنی مُبَرهن و حاکم بر آراء و نظرات بی ‏برهان است، اما سخن مترفان، تقلید مستمر است ؛ و به همین جهت محکوم می‏باشد.

لازم است توجه شود که استمرار سلسله تحقیق غیر از تداوم حَلَقات تقلید است چون در مباحث زیربنایی گذشت که جهان آفرینش بر اساس حق تنظیم شده و باطل مانند علف هرز بدون ریشه است و همراه با رشد درختان ثمربخش می رویند که باغبان جامعه انسانی به وجین آنها مبادرت می کند.

حضرت یوسف(علیه‏السلام) درباره پیروی از سخنان مُبَرْهَن اجداد خود در نفی سنت باطل بت پرستی می ‏فرماید: من از ملّت پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردم: (ذلکما ممّا علَّمنی ربّی انّی ترکت ملَّه قومٍ لا یومنون بالله وهم بالآخره هم کافرون  واتَّبعت ملّه آبائی إبراهیم واسحق ویعقوب)۱۷. این بدان معنا نیست که چون پدرانم چنین گفتند، من هم آن را می‏گویم، بلکه چون حق برای من روشن شد، سخن آنان را می پذیرم و همان را بازگو می کنم. این طرز تفکر در حقیقت تبعیت از برهان و وحی است، نه صرف تبعیّت از پیشینیان.

در بحثهای قبل هم گذشت که خداوند سبحان به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نفرمود «فبهم اقتده» به آنان تأسی کن،بلکه فرمود به هدایت آنان تأسی کن: (فبهُداهم اقتده)۱۸. پیشوای همه انبیا، هدایت الاهی است نه شخص خاصی از پیامبران گذشته؛ البته برای رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) مقامی است که در نشئه غیب مقتدای دیگران بوده است.

انبیا (علیهم السلام) هرگز تقلید در مسایل اعتقادی و جهان بینی و اصول دین را تجویز نکردند. زیرا در این مسایل، هرگز به گمان و وهم و خیال اعتنایی نداشتند و همواره می کوشیدند تا جز با یقین و علم سخن نگویند، و دیگران را به تحصیل جزم و یقین ترغیب می کردند و به خطر ظن و تخمین هشدار می دادند و می گفتند: در جهان شناسی، از ظن استمداد نکنید، زیرا در مسایل الاهی و عقلی گمان هیچ سودی نخواهد داشت و تنها اعتقادِ سودمند، یقین است که جزم ثابت مطابق با واقع باشد و از راه برهان حاصل شود.

مترفان و اهل باطل تلاش می‏کردند به نوعی انبیا را مفتون اندیشه سنّت‏گرایی خویش سازند و از این راه، تحریف و تبدیلی در آموزشهای آنان ایجاد کنند: (وإن کادوا لیفتنونک عن الَّذی أَوحینا إلیک لتفتری علینا غیره وإِذاً لاتَّخذوک خلیلاً)۱۹؛ آنان با سنت گرایی باطلشان سعی می کردند فتنه ای در تو راه پیدا کند و تو را از آن مسیر مستقیم که در پیش داری، منحرف کنند، تا بر ما افترا ببندی و اگر افترا می بستی، یا حقی را کتمان، و باطلی را اظهار می‏کردی، با تو دوست می‏شدند: (ولولا أن ثبَّتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئاً قلیلاً)۲۰؛ و اگر تثبیت و عصمت الاهی نبود، ممکن بود با اندک میلی به آنان گرایش پیدا کنی.

تذکّر: پیامبر اکرم، نه تنها در عمل قدمی به سوی اهل باطل برنداشت، بلکه میل قلبی هم به آنان پیدا نکرد؛ و حتی نزدیک هم نبود که میل باطنی پیدا کند. یعنی در هیچ یک از این سه مرحله، مطابق میل آنان رفتار نکرد. خداوند سبحان می فرماید: تو نه عملاً با آنان همفکری و همقدمی کردی؛ نه مایل بودی که با آنان همگامی کنی و نه نزدیک بود که مایل بشوی.

تقلید وحی بر پایه تحقیق عقل
در مسایل جهان شناسی و اعتقادی ظن و گمان اعتبار ندارد و تا مطلبی، برهانی نباشد، نباید آن را پذیرفت و تبعیت نیز فقط از انبیا رواست. اگر تقلید است، تقلید وحی است، و اگر تحقیق است، تحقیق عقل است: (لمن کان له قلب أو ألقی السَّمع وهو شهیدٌ)۲۱.

در این آیه تنها تقلید وحی به رسمیت شناخته شده است. انسان یا اهل تعقّل است، و یا اهل تعبّد. عقل هم انسان را در بخشی از اصول و نیز در فروع دین مطیع انبیا می داند. عقل دربرابر وحی نیست، بلکه چراغی است که انسان به وسیله آن وحی را می‏شناسد.

عقل برهانی، چراغ قوی و وحی راه مستقیم است. انسان هرگز نمی تواند تنها با عقل به مقصد برسد، زیرا چراغ تنها راه را نشان می دهد. اگر راهی نباشد، چراغ هرچه را نشان دهد، بیراهه خواهد بود. چراغ برای تشخیص راه از بیراهه است. آنچه انبیا آورده‏اند، راه است، و عقل، چراغ خوبی است تا انسان در پرتو آن صراط مستقیم را از دیگر مسیرها تشخیص دهد.

دعوت به تعقّل
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای ترغیب انسانها به برهان عقلی و فکر منطقی فرمود: (أدعوا إلی الله علی بصیرهٍ أنا ومن اتَّبعنی)۲۲. من و پیروانم مردم را با بصیرت به سوی خداوند سبحان دعوت می کنیم. یعنی تابع من کسی است که بصیر باشد و مقلد کور تابع من نیست. خداوند به پیغمبرش دستور داد: (فأَعرض عن من تولّی عن ذکرنا ولم یرد الّا الحیاه الدُّنیا  ذلک مبلغهم من العلم)۲۳؛ کسی را که علمش نابالغ است، و جز به دنیا و امور رفاهی آن چشم ندارد یا اصلاً ممکن است از لحاظ مسایل رفاهی نیز بهره نداشته باشد، لیکن تفکّر او از حدود ماده نمی‏گذرد، رها کن. البته اینان، چون علم ندارند، به دنیا سرسپرده‏اند و اگر می دانستند در ماورای دنیا خبری هست، هرگز دنیا را که مسیر است، مقصد نمی‏پنداشتند. جاهل راه را منزل می‏پندارد، و عاقل، راه را وسیله‏ای برای رسیدن به مقصد می‏داند.

چون دعوت به عقل و برهان، و پرهیز از وهم و گمان، سنت مشترک همه انبیاست،درشرح حال بسیاری ازآنان چنین آمده است (قل إنّی علی بینهٍ من ربّی)۲۴ من با بینه راه خود را می روم و سخن می گویم. پیامبران به مردم می‏گویند، شما هم در برابر بینه ما برهان اقامه کنید و سخن بَین و روشن داشته باشید. بر همین اساس قرآن کریم تقلید باطل و اعتماد به سنت باطل را کاملاً مذمّت کرده، با تعبیرهای گوناگون، مانند ضلالت، غوایت و حیرت آن را ابطال می کند.

این نکته نیز میباست تذکر داده شود که علی رغم اینکه تحری حقیقت و دوری جستن از تقلید از شعارهای مهم بهائیت است، رفتار و گفتار رهبران بهائی با این شعار در تناقض آشکار است. برای مطالعه بیشتر در این زمینه می توانید به موضوعات تحری حقیقت در بهائیت  و نمایشگر سفید  در همین سایت مراجعه کنید.

پانوشت:
۱. سوره بقره، آیه ۱۷۰.
۲. سوره مائده، آیه ۱۰۴.
۳. سوره اعراف، آیه ۲۸.
۴. سوره لقمان، آیه ۲۱.
۵. سوره زخرف، آیات ۲۰ ـ ۲۴.
۶. سوره حج، آیه ۳.
۷. سوره حج، آیات ۸ ـ ۹.
۸. سوره حج، آیه ۹.
۹. سوره حج، آیه ۳.
۱۰. سوره لقمان، آیه ۲۰.
۱۱. سوره سبأ، آیه ۴۳.
۱۲. سوره شعراء، آیه ۷۰ ـ ۷۴.
۱۳. سوره شعراء، آیات ۷۵ ـ ۸۰.
۱۴. سوره شعراء، آیات ۱۳۶ ـ ۱۳۸.
۱۵. سوره بقره، آیه ۱۱۱.
۱۶. سوره انبیاء، آیه ۲۴.
۱۷. سوره یوسف، آیات ۳۷ ـ ۳۸.
۱۸. سوره انعام، آیه ۹۰.
۱۹. سوره إسراء، آیه ۷۳.
۲۰. سوره إسراء، آیه ۷۴.
۲۱. سوره ق، آیه ۳۷.
۲۲. سوره یوسف، آیه ۱۰۸.
۲۳. سوره نجم، آیات ۲۹ ـ ۳۰.
۲۴. سوره انعام، آیه ۵۷.

مصاحبه با خانم‌ مهناز رئوفی یک‌ نجات‌ یافته‌ از بهائیت

خانم‌ مهناز رئوفی، در محیط‌ بهائی رشد یافت، اما فسادها و تناقض هایی‌ که‌ در کار هم کیشان‌ خود (به ویژه‌ سران‌ محفل‌ بهائیت) دید،‌وی را به شدت‌ از این‌ مسلک‌ بیزار کرد‌ و این‌ امر، همراه‌ با مطالعه‌ مستقیم‌ درباره‌ اسلام، باعث‌ تشرف‌ او‌ به‌ اسلام‌ و تشیع‌ گردید.

mahnaz-raoofi
به گزارش “خدمت”؛ خاطرات‌ خانم‌ رئوفی‌ که‌ اخیراً‌ تحت‌ عنوان‌ «سایه‌ شوم؛ خاطرات‌ یک‌ نجات‌ یافته‌ از بهائیت» توسط‌ انتشارات‌ کیهان‌ نشر یافته، حاوی‌ نکات‌ بسیار جالبی‌ در افشای‌ مواضع‌ ضد اسلامی‌ و ضد انقلابی‌ تشکیلات‌ بهائیت‌ است.

با هم‌ بخشهایی‌ از آن‌ را می‌خوانیم:

بهائیان‌ دو دسته‌اند‌

فساد اخلاقی‌ در بهائیت‌ :

در بهائیت‌ هر گونه‌ تعصبی‌ ممنوع‌ است‌ و این‌ ریشه‌ در سیاست‌ استعمار دارد که‌ با ترویج‌ این‌ اعتقاد، تعصب‌ ملی، تعصب‌ دینی، تعصب‌ وطنی‌ و هر عرق‌ و علاقه‌ و غیرتی‌ را از انسان‌ می‌گیرد تا به‌ راحتی‌ بتواند بهره‌کشی‌ کند… خیلی‌ از خانمها[ی‌ بهائی]… لباسهای‌ نازکی‌ می‌پوشیدند و منظره‌ بسیار کریه‌ و زشتی‌ به‌ وجود می‌آوردند و روسای‌ تشکیلات‌ چیزی‌ به‌ آنها نمی‌گفتند و آزادی‌ مطلق‌ داده‌ بودند. دیگر کسی‌ حق‌ اعتراض‌ نداشت.‌ ‌

بی‌بند و باران‌ تشویق‌ هم‌ می‌شوند! :

در جامعه‌ مسلمان ها، هر کس‌ در رعایت‌ حجاب‌ و یا خلوت‌ با اجنبی‌ کوتاهی‌ نماید مورد اعتراض‌ و بازخواست‌ افکار عمومی‌ (و نه‌ تشکیلاتی) واقع‌ شده‌ و با او برخورد می‌شود و در جامعه‌ بهائی‌ هر کس‌ بی‌حجاب تر باشد به‌ اصطلاح‌ باکلاس تر و بافرهنگ‌ جلوه‌ می‌کند و هر کس‌ برای‌ ایجاد ارتباط‌ با اجنبی‌ راحت ‌تر و در واقع‌ گستاخ ‌تر باشد امروزی‌ تر و در تشکیلات‌ از عزت‌ و احترام‌ بیشتری‌ برخوردار خواهد بود. من‌ در مقایسه‌ این‌ دو جامعه‌ وقتی‌ به‌ اعمال‌ و رفتار بعضی‌ از مسلمانان…، خصوصاً…به‌ خلافکاران‌ و معصیت‌کاران، فکر می‌کردم، می‌دیدم‌ آنها کسانی‌ هستند که‌ تربیت‌ مذهبی‌ نشده‌اند و از احکام‌ و دستورات‌ اسلام‌ سرپیچی‌ کرده‌اند… اما در بهائیان‌ اگر اعمال‌ خلافی‌ سر می‌زند برای‌ این‌ است‌ که‌ هیچ‌ گونه‌ مانع‌ شرعی‌ ندارند. در واقع‌ اسلام‌ را نمی‌شود در اعمال‌ مسلمانان‌ جستجو کرد ولی‌ بهائیت‌ را در اعمال‌ بهائیان‌ می‌توان‌ یافت؛ چون‌ اگر اعمال‌ نابجایی‌ از افراد مسلمان‌ سر می‌زند به‌ علت‌ بی‌ توجهی‌ به‌ تعلیمات‌ اسلام‌ است.‌ ‌

ارتباط‌ با علما ممنوع!‌ :

بهائیان‌ فقط‌ در صورتی‌ با مسلمانان‌ رفت‌ و آمد دارند که‌ مطمئن‌ باشند هیچ‌ خطری‌ آنها را تهدید نمی‌کند و ضمناً‌ می‌توانند بهائیت‌ را تبلیغ‌ کنند و باعث‌ تبلیغ‌ افکار بهائی‌گری‌ شوند. آنها فقط‌ با افراد کاملاً‌ بی‌سواد و عامی‌ صحبت‌ می‌کردند و من‌ هیچ‌ وقت‌ ندیدم‌ که‌ یک‌ بهائی‌ با یک‌ عالم‌ مسلمان‌ بنشیند و از بهائیت‌ حرفی‌ بزند؛ می‌دانستند که‌ محکوم‌ می‌شوند. لذا اصلاً‌ با عالمان‌ و تحصیل ‌کردگان‌ و خـصـوصـاً‌ روحـانـیـون‌ هـیـچ‌گـونـه‌ بـحـثـی‌ پـیش‌ نمی‌کشیدند.‌ ‌

شستشوی‌ مغزی‌ کودکان‌ :

[زمانی‌ که] معلم‌ مهد کودک‌ بهائیان‌ شدم… برنامه‌هایی‌ که‌ به‌ من‌ می‌دادند تا به‌ بچه‌ها بیاموزم‌ کاملاً‌ در راستای‌ شستشوی‌ مغزی‌ آنها بود و من… می‌دیدم‌ که‌ چگونه‌ از ۳ سالگی، کودکان‌ را نسبت‌ به‌ اسلام‌ و مسلمانان‌ بدبین‌ می‌کردند و… مغز کوچک‌ آنها را با خرافات‌ و اوهامی‌ که‌ ارمغان… بهاء و عبدالبهاء بود پر می‌کردند و چگونه‌ با آوردن‌ مثالها و بیان‌ داسـتـان هـایـی، آنـان‌ را از خارج‌ شدن‌ از بهائیت‌ می‌ترساندند و با [وجود] این‌ ترس‌ و وحشتی‌ که‌ در دل‌ کودکان‌ از انتخاب‌ راهی‌ به‌ جز راه‌ بهاء می‌انداختند و با وحشتی‌ که‌ آنان‌ از طرد شدن‌ و اخراج‌ شدن‌ از خانه‌ و خانواده‌ داشتند، شعار بی‌اساس‌ «تحرّ‌ی‌ حقیقت» را سر می‌دادند و به‌ ظاهر وانمود می‌کردند که‌ بهائیان‌ در پانزده‌ سالگی‌ پس‌ از تحری‌ حقیقت‌ می‌توانند راه‌ خود را انتخاب‌ نمایند…، در حالی‌ که‌ هیچ‌ کدام‌ از بهائیان‌ حق‌ نداشتند… کتابهای‌ سایر جوامع‌ را مطالعه‌ کنند، حق‌ نداشتند کتابهای‌ ردیه‌ را که‌ بیشتر، بهائیان‌ مسلمان‌ شده‌ آنها را نوشته‌ بودند مورد مطالعه‌ قرار دهند…‌

در زمان‌ جنگ‌ [ایران‌ و عراق] وقتی‌ مردم‌ کشته‌ می‌شدند، بهائیان‌ با بی‌رحمی‌ تمام‌ می‌گفتند از این‌ مسلمانان‌ هر چه‌ کشته‌ شود کم‌ است. خصوصاً‌ وقتی‌ رادیوهای‌ خارجی، آمار شهادت‌ رزمندگان‌ را در جبهه‌ها به‌ اطلاع‌ مردم‌ می‌رساندند… با ناسزاگویی‌ به‌ رزمندگان‌ ابراز مسرت‌ و خشنودی‌ می‌کردند

بگذار مردم‌ با موشک‌ باران‌ صدام‌ بمیرند!‌ :

در زمان‌ جنگ‌ [ایران‌ و عراق] وقتی‌ مردم‌ کشته‌ می‌شدند، بهائیان‌ با بی‌رحمی‌ تمام‌ می‌گفتند از این‌ مسلمانان‌ هر چه‌ کشته‌ شود کم‌ است. خصوصاً‌ وقتی‌ رادیوهای‌ خارجی، آمار شهادت‌ رزمندگان‌ را در جبهه‌ها به‌ اطلاع‌ مردم‌ می‌رساندند… با ناسزاگویی‌ به‌ رزمندگان‌ ابراز مسرت‌ و خشنودی‌ می‌کردند. بهائیان‌ در زمان‌ جنگ‌ با کناره‌جویی‌ از شرکت‌ در جبهه‌ها اعلام‌ کردند که‌ مخالف‌ جنگ‌ هستند و به‌ بهانه‌ عدم‌ دخالت‌ در سیاست‌ از به‌ دست‌ گرفتن‌ سلاح‌ امتناع‌ کردند و کوچک ترین‌ فعالیتی‌ برای‌ دفاع‌ از کشور از خود نشان‌ ندادند… آنها که‌ دائماً‌ در کلاسها و مجالس‌ از عشق‌ به‌ عالم‌ بشریت‌ دم‌ می‌زدند، آنان‌ که‌ از الفت‌ و محبت‌ طوری‌ سخن‌ سرایی‌ می‌کردند که‌ گویی‌ برتر و مهربانتر از همه‌ اقشار عالمند، در عمل‌ نه‌ تنها بویی‌ از انسانیت‌ و محبت‌ نبرده‌ بلکه‌ درنده‌خویی‌شان‌ گُل‌ می‌کند و از خبر شهادت‌ جوانان‌ عزیز این‌ مرز و بوم‌ اظهار خوشحالی‌ و مسرت‌ می‌کنند.‌ ‌

شادی‌ در رحلت‌ امام‌ :

[در جـریـان] رحـلـت‌ امـام(رحمت الله علیه) ازدحام‌ جمعیت‌ دل‌ سوخته‌ و آن‌ نمایش‌ حقیقی‌ مراسم‌ عزاداری‌ در باور نمی‌گنجید. آن‌ همه‌ ایمان…، عشق… و… التهاب، انسان‌ را وادار به‌ حسرت‌ و غبطه‌ می‌کرد. سنگ‌ در آن‌ روز می‌گریست‌ و من‌ شاهد اشک‌ بچه‌های‌ برادرم‌ بودم‌ که‌ قلبشان‌ رئوف تر و پاکتر بود. قلب‌ خودم‌ از جا کنده‌ می‌شد…، اما بهائیان‌ وقتی‌ به‌ هم‌ می‌رسیدند این‌ خبر ناگوار و این‌ مصیبت‌ گران‌ مردم‌ دلسوخته‌ را به‌ هـم‌ تـبـریـک‌ مـی‌گفتند و اگر جشن‌ و پایکوبی‌ نمی‌کردند از ترس‌ مردم‌ بود.‌

یک‌ بسیجی، مرا آگاه کرد‌ :

با اشاره‌ به‌ گفتگویش‌ با یک‌ بسیجی‌ خدمتگزار به‌ نام‌ مهدی‌ صالحی‌ (که‌ چندی‌ پس‌ از جنگ‌ تحمیلی، هنگام‌ خنثی ‌سازی‌ مین‌ در شلمچه‌ به‌ شهادت‌ رسید) می‌نویسد:‌

مهدی‌ ذهنیت‌ مرا نسبت‌ به‌ اسلام‌ تغییر داد و طوری‌ به‌ تبلیغ‌ اسلام‌ پرداخت‌ که‌ واقعاً‌ منقلب‌ شدم‌ و شک‌ و تردیدم‌ نسبت‌ به‌ حقانیت‌ بهائیت‌ بیشتر شد. آن‌ روز… من‌ به‌ مطالبی‌ پی‌ بردم‌ که‌ قبلاً‌ از آنها بی‌اطلاع‌ بودم‌ و در اثر تبلیغات‌ سوء تشکیلات، عکس‌ قضیه‌ در مغزم‌ فرو رفته‌ بود. عمده‌ مطالب‌ این‌ که‌ تشکیلات‌ اسلام‌ را برای‌ ما دینی‌ کوچک‌ و عقب‌افتاده‌ که‌ پر از خرافات‌ و اوهام‌ است‌ معرفی‌ کرده‌ بود و من‌ فهمیدم‌ که‌ بهائیان‌ اعتقادات‌ خرافی‌ بعضی‌ از مردم‌ بی‌سواد و بی‌اطلاع‌ را به‌ عنوان‌ اسلام‌ به‌ ما معرفی‌ کرده‌اند، در حالی‌ که‌ خود اسلام‌ دینی‌ بسیار جامع‌ و کـامـل‌ و بـی‌نـقـص‌ اسـت‌ کـه‌ بسیار انسان‌ ساز و تعالی ‌بخش‌ است.‌

دیگر به‌ بهاء و عبدالبهاء ایمان‌ ندارم!‌ :

خانم مهناز رئوفی در شرح‌ گفتگوی‌ خود با یک‌ فرد بهائی‌ (به‌ نام‌ آقای‌ منطقی) در خانه‌ خویش، در ایام‌ ناراحتی‌ شدید خود از سران‌ محفل‌ بهائیت‌ می‌گوید:
در حالی‌ که‌ وسایلم‌ را جمع‌ می‌کردم‌ چشمم‌ به‌ تابلوی‌ عکس‌ عبدالبهاء افتاد. با عصبانیت‌ تابلو را برداشتم‌ و بر زمین‌ کوبیدم‌ و با هر دو پا روی‌ آن‌ ایستادم‌ و گفتم: تشکیلاتی‌ که‌ ارمغان‌ اراجیف‌ توست‌ مرا بدبخت‌ کرد… آقای‌ منطقی‌ لبخند تلخی‌ زد و گفت: تو خیلی‌ اشتباه‌ کردی. اتفاقاً‌ اعضای‌ محفل‌ حرفه‌ای‌ ترین‌ خلاف‌ کارهای‌ دنیا هستند و کثیف ‌ترین‌ گناهان‌ از آنان‌ صادر می‌شود. خود من‌ شاهد تعویض‌ زنان‌ محفل‌ با همدیگر بوده‌ام‌ و به‌ حدی‌ از آنان‌ کثافت کاری‌ و رذالت‌ دیده‌ام‌ که‌ اگر پاکترین‌ افراد عضو محفل‌ شوند هرگز به‌ آنان‌ اعتماد نخواهم‌ کرد. حرفهای‌ آقای‌ منطقی‌ برایم‌ تازگی‌ داشت‌ او از غیرانسانی‌ترین‌ اعمال‌ که‌ از اعضای‌ محفل‌ قبل‌ از انقلاب‌ سر می‌زد برایم‌ گفت‌ و ایرادهایی‌ اساسی‌ از خود بهائیت‌ گرفت… من‌ مبهوت‌ و متحیر به‌ آقای‌ منطقی‌ نگاه‌ می‌کردم. او به‌ چه‌ جرأتی‌ چنین‌ چیزهایی‌ را می‌گفت‌ به‌ او گفتم: از این‌ که‌ طرد شوید نمی‌ترسید؟ گفت… تصمیم‌ داریم‌ به‌ خارج‌ از کشور برویم‌ و از دست‌ بکن‌نکن‌های‌ این‌ تشکیلات‌ راحت‌ شویم. گفتم‌ پس‌ چه‌ کسی‌ واقعاً‌ بهائی‌ است؟ همه‌ که‌ یا از ترس‌ بهائی‌ مانده‌اند یا منفعتی‌ را دنبال‌ می‌کنند یا مثل‌ شما، ظاهراً‌ بهائی‌ هستند. پرسیدم‌ به‌ بهاء و عبدالبهاء چه؟ به‌ آنها هم‌ ایمان‌ ندارید؟ عینکش‌ را کمی‌ بالاتر برد، دستی‌ بر محاسن‌ خود کشید و گفت: آدمهای‌ زرنگی‌ بوده‌اند؛ خوب‌ توانستند چیزی‌ مشابه‌ با ادیان‌ دیگر درست‌ کنند. علاوه‌ بر مقام‌ و منزلت، پول‌ خوبی‌ هم‌ به‌ جیب‌ زدند…!

 

مهناز رئوفی بهائی مسلمان شده در گفتگو با ایران

قبله فرقه ضاله بهائیت، اسرائیل است
مهناز رئوفی متولد ۱۳۴۹ در سنندج است. از سادات طباطبایی است ولی به واسطه این که پدرش بهایی بود او نیز بهایی ماند. می گوید اگرچه اجداد او از مسلمانان سرشناس و صاحب احترام و معتمد بودند و هم اکنون آرامگاه های آنان مورد تکریم مسلمانان است ولی پدربزرگ های او به مسلک بهائیت درآمدند. او، برادرانش، همسر برادران و خواهرانش از اعضای فعال تشکیلات بهائیان بودند به شکلی که برادران او هم اکنون نیز از سران بهائیت در ایران محسوب می شوند.رئوفی اسلام آوردنش را تنها خواست و لطف خدا می داند و وقتی از این مسئله سخن به میان می آورد احساسات و شوق کاملاً بر بیانش غالب می شود اگرچه به این واسطه هزینه سنگینی را نیز پرداخت کرده است. او می گوید: اگرچه فردی بسیار عاطفی و وابسته به خانواده هستم ولی به واسطه خروج از بهائیت از خانواده طرد شدم و اجازه پیدا نکردم که بعد از سالها خانواده ام را ملاقات کنم و پدرم هم در این سالها از دنیا رفت و این اتفاق نیز برایم خیلی سنگین بود. با این حال او این مسئله را به جان خرید و حاضر شد برای یافتن حقیقت هزینه آن را نیز پرداخت کند.

اجازه بدهید ابتدای مصاحبه را با یک تاریخچه مختصر از فرقه بهائیت آغاز کنیم.

پیدایش بهائیت از سال ۱۲۶۰ با ادعای جوانی به نام سیدعلی محمد که خود را ملقب به «باب» کرد آغاز شده است. سیدعلی محمد باب ابتدا ادعای مهدویت و سپس ادعای خدایی نمود. این شخص بعد از ۹ سال که توانست پیروانی را برای خود دست و پا کند، توسط امیرکبیر در تبریز اعدام شد. میرزا حسینعلی نوری از پیروان باب بود که پس از اعدام وی ادعای «من یظهر اللهی» کرد و گفت که باب مبشر من بوده و من مهدی موعود هستم و به این شکل ادعای مهدویت نمود و خودش را بهاءالله و پیروانش را بهایی نامید. بعد از بهاء، پسرش به نام عباس افندی که خودش را «عبدالبهاء» یعنی بنده بهاء نامید جانشین وی گردید و پس از او نیز شوقی افندی که نوه دختری عبدالبهاء بود اداره امور بهائیان را برعهده گرفت. پس از این سه نفر و تا امروز زعامت بهائیان برعهده «بیت العدل» است. «بیت العدل» مرکزیتی متشکل از ۹ نفر است که توسط شوقی افندی تشکیل شد چرا که او صاحب فرزندی نشد تا رهبری بهائیان را برعهده بگیرد. تمام دستورات اداری و حقوقی و در کل تمام مسائل بهائیان از «بیت العدل» صادر می شود و همه بهائیان تابع محض این ۹ نفر هستند. بهائیان این ۹ نفر را مصون از هرگونه خطا می پندارند و جمع آنها را (نه تک تک) بری از هر اشتباهی می دانند.

یعنی معتقدند این ۹ نفر معصوم هستند؟

می گویند که این عده ملهم به الهامات غیبیه هستند و عصمت دارند و هر دستوری که از سوی آنها صادر شود از طرف خداست و باید بدون چون و چرا انجام داد.

این عده چگونه انتخاب می شوند؟

توسط خود بهایی ها انتخاب می شوند.

بیت العدل در کجا قرار دارد؟

در اسرائیل. خود بهاء هم در اسرائیل فوت کرد و جالب است بدانید که او می گفت که قبله بهائیان من هستم و باید به طرف من نماز بخوانید و طبعاً وقتی هم که فوت کرد قبرش در اسرائیل بود و الآن قبله همه بهائیان به طرف اسرائیل است.

وقتی بهاء زنده بود چطور به طرف او نماز خوانده می شد؟

این جزو سؤال های پاسخ داده نشده است که چطور می شود رو به یک انسان زنده نماز خواند یا این که خودش چطور نماز می خوانده است! او ادعای خدایی داشت ولی در برخی متون از خدا استمداد می کرد. وقتی از او دلیل این مسئله را می پرسیدند که چرا تناقض گویی می کنی می گفت که شما غافل هستید ظاهر من باطن مرا می خواند و باطنم ظاهرم را!

رابطه این فرقه با رژیم صهیونیستی به چه شکل است؟

طبعاً «بیت العدل» به عنوان مهمترین و مرکزیت این فرقه در سرزمین های اشغالی است و فعالیت های گسترده ای داشته و به لحاظ اقتصادی منافع زیادی دارد.

چطور؟

به خاطر این که مقبره بهاء آنجاست، بهایی ها دسته دسته به آنجا می روند و آنجا به حالت یک مکان توریستی درآمده است و طبعاً درآمد مناسبی هم دارد. ضمن این که خود بهایی ها هر ۱۹ روز یکبار با بهانه های مختلف پول جمع می کنند و به اسرائیل می فرستند. به غیر از این «بیت العدل» از دادن مالیات به دولت اسرائیل معاف است که این خود جای سؤال دارد. ضمن این که اعضای «بیت العدل» در سال یک یا دو بار با رئیس جمهور اسرائیل دیدار می کنند. البته این ملاقات آشکار آنهاست و طبعاً ملاقات های غیرآشکار هم زیاد اتفاق می افتد. باید عرض کنم منافع صهیونیست ها با بهائیان مشترک است و آن از بین بردن اسلام است.

چرا بهاء از همان ابتدا ادعای اولوهیت نکرد و ابتدا گفت من مهدی موعود هستم و سپس ادعای خدایی کرد؟

اصلاً قبل از ادعای بهاء ، باب چنین ادعایی داشت و بهاء پیرو باب بود و در این مورد سکوت کرده بود. پس از اعدام باب عده ای ادعای «من یظهر اللهی» کردند و گفتند که باب ظهور آنها را بشارت داده است، بهاء هم گفت که من در زندان بودم که یک مرتبه به ذهنم رسید و به من الهام شد و متوجه شدم که من پیغمبر بودم و خبر نداشتم!

پیش زمینه چنین ادعایی از جانب بهاء چه بوده است؟

دال گورکی سفیر کبیر روسیه در ایران با بهاء ارتباط تنگاتنگ داشته و هر وقت او دچار مشکلی می شده همیشه روسها و انگلیس ها وارد صحنه می شدند و او را از مخمصه نجات می دادند و این مسئله کاملاً آشکار بوده و پنهانی نیست کما این که در تاریخ آمده زمانی که به واسطه طرح تروری که بهائیان برای ناصرالدین شاه ریخته بودند و به دلیل عدم توفیق عملیات ترور، بهاء به دلیل حمایتی که سفارت روسیه در تهران از او داشت از اعدام و مجازات جان سالم به در برد.
از طرف دیگر با دقت در تعالیم و اصول این فرقه ما متوجه می شویم که این فرقه کاملاً ساخته و پرداخته شده و هدفی خاص را دنبال می کند. با این پیش زمینه کاملاً می شود فهمید که در اینجا کار، کار سیاست بوده است کما این که اسناد آن نیز به وفور در تاریخ وجود دارد و باید به این نکته نیز توجه کرد که استعمارگران، بهائیت را برای انحراف در شیعه و وهابیت را برای انحراف در اهل سنت ایجاد کردند.
حتماً شنیده اید که عبدالبهاء به واسطه خدماتش به انگلیس از این کشور لقب «سر» دریافت کرد.او در کتابش می نویسد که آمدن من به ایران سبب الفت ایران و انگلیس است و نتیجه به درجه ای می رسد که بزودی افراد ایران جان خود را برای انگلیس فدا می کنند. ضمن این که نخستین کمیسر عالی فلسطین در زمان قیمومیت انگلیس به پاس قدردانی از خدمات بهائیان در دوران جنگ جهانی اول نشان «شهسوار طریقت امپراتوری بریتانیا» را به عباس افندی (عبدالبهاء) اعطا کرد.

رابطه بابیت با بهائیت چگونه است؟
ابتدا من یک پیشنهادی می دهم که شما یک سؤالی را برای بهائیان مطرح کنید. قطعاً این سؤال باعث به فکر افتادن اشخاص بی غرض می شود که گول بهائیت را خورده اند و آن این که اگر باب آمد که فقط بهاء را بشارت دهد پس چطور انبوهی از تعالیم را با خود آورد که به هیچ کدام هم عمل نشد.

چطور؟
چون قبل از اجرایی شدن آن باب اعدام شد و بهاء پس از باب تعالیم جدیدی را آورد و تمام تعالیم باب را به دریا ریخت و این مسئله در آثار بهائیان وجود دارد.
البته یک سری متون از باب وجود دارد که نشانگر این است که باب اختلال عقلی داشته است. این هم در دسترس همه بهائیان نیست مگر این که شخصی جست و جوگر باشد و آن را پیدا کند و به فارسی ترجمه کند و تازه متوجه خواهد شد که متوجه معنی متن نمی شود.

یعنی متون باب قابل ترجمه نیست؟

اصلاً صرف و نحو بشدت در آن خدشه دار است. وقتی هم از او پرسیدند که چرا در نوشته هایت قواعد ابتدایی را رعایت نمی کنید در جواب گفته بود که صرف و نحو را من ابداع می کنم و این صرف و نحو موجود درست نیست! و آنچه من می گویم درست است. یا احکام عجیب و غریبی که در بابیت وجود دارد. مثل این که اگر زنی از همسر خود بچه دار نشد می تواند از مرد دیگری بچه دار شود و احکام بسیار چندش آور دیگری که باب آورد یا این که می گوید همه کتاب ها غیر از کتاب باب باید سوزانده شود یا همه اماکن مذهبی حتی مسجدالحرام باید تخریب شود و تنها ساختمان و آرامگاه او سالم بماند.
اینها هیچکدام عملی نشد و قرار هم نبود عملی شود. وقتی از بهائیان می پرسید که این احکام چرا اینطور است و چرا برخی از آنها حتی قابل فهم نیست می گویند که ما که بابی نیستیم.

مگر باب را قبول ندارند؟

خودشان می گویند باب بشارت دهنده بهاء بوده است و باب را به عنوان یک مظهر مقدسه و کسی که ظهور کرده قبول دارند ولی بلافاصله وقتی از احکام دیوانه وار باب سخن به میان می آید آنها می گویند که ما بابی نیستیم.

یعنی تناقض وجود دارد؟

بله. این تناقض است چون منشا بهائیت از بابیت بوده است.

یکی از بحث هایی که در مورد بهائیت مطرح می شود ازدواج با محارم است. در این مورد توضیح دهید؟

این مسئله در احکام بهائیت به شکلی وجود دارد. بهایر در کتاب اقدس در مورد ازدواج این طور می گوید که ازدواج با زن پدر حرام است و در این بحث موارد دیگری را نام نبرده است و این مسئله باعث سؤال می شود.

جواب آنها چیست؟

می گویند موارد دیگر در اسلام آمده است و نیازی به اشاره مجدد نبوده است! در صورتی که نام زن پدر هم به عنوان کسی که نمی توان با آن ازدواج کرد در اسلام آمده است پس چرا فقط به این مورد اشاره شده است که این سؤالی است که آنها نمی توانند جواب دهند.

شیرین عبادی اخیراً گفته که نباید بهایی ها تحت فشار باشند چرا که آنها مسلمان هستند. این عمدی که وجود دارد تا بهائیت را شاخه ای از اسلام بنامند در چیست ؟

قطعاً اینها به هیچ عنوان مسلمان نیستند و اساساً قائل به منسوخ شدن اسلام و ظهور دین بهائیت هستند. آنها این را می گویند. ضمن اینکه آنها برای بهاء شانیت خدایی قائل هستند و می گویند که خدا در شخص بهاء متجلی شده است و الآن هم روح بهاء را می پرستند. از طرف دیگر از آنجایی که بهاء خود را مهدی موعود نامید از این طریق آنها خودشان را به اسلام می چسبانند.‎/‎/

طبعاً وقتی ادعای خدایی می کند این مسئله هم از بین می رود. منظور من این است که عمد و علت مطرح کردن چنین مسائلی چیست ؟

شگرد آنها این است. هر کجا که باشند می گویند ما از شما هستیم. در مواجهه با مسیحی ها نیز همین را مطرح می کنند و می گویند ما هم مثل شما یک دین هستیم. روش تبلیغی آنها این طور است.

بهائیت یک مشکل ویژه با تشیع دارد. علت آن چیست ؟

همان طور که عرض کردم اینها همیشه سعی داشته اند که اگر با هر مذهب یا دینی روبه رو شدند خودشان را نزدیک به آن دین یا مذهب معرفی کنند. در مورد تشیع هم همین مسئله صادق است و آنها سعی می کنند در ظاهر این طور وانمود کنند در صورتی که خود بهاء از «شیعه» به عنوان «شنیعه» یاد می کرد و بشدت از علما و روحانیون شیعه تنفر داشت و در ذهن خود به دنبال راهی برای نابودی آنها می گشت. اساساً بهائیت با دو مسئله در شیعه بشدت مشکل دارد: یکی روحانیت و دیگری عاشورا.

چرا عاشورا ؟

آنها هم می دانند که همه چیز تشیع از عاشوراست. امام هم فرمود ما هرچه داریم از محرم و صفر است. اینها هم این مسئله را درک کرده اند که استحکام اسلام و تشیع از عاشوراست. آنها می خواهند که اسلام نباشد ولی از آنجایی که اینها چندین چهره دارند حتی برای امام حسین (ع) هم زیارتنامه مخصوصی نوشته اند تا بگویند که اسلام را قبول دارند. من خودم بهایی بودم و می دانم که این زیارتنامه هیچگاه خوانده نمی شود و به آن اعتنایی نمی گردد. ضمن اینکه بهائیان هر سال در روز اول و دوم محرم به مناسبت روز تولد بهاء و باب جشن می گیرند. وقتی از آنها سؤال می کنید که چرا ایام شهادت امام حسین را جشن می گیرید می گویند که اسلام دیگر منسوخ شده است. یعنی از یک سو برای امام حسین زیارتنامه دارند و از سوی دیگر اسلام را منسوخ شده می دانند. این تناقضات در بهائیت بسیار زیاد است.

شگردهای جذب غیر بهائیان توسط این فرقه به چه شکل است ؟

شگرد آنها شست وشوی مغزی افراد است. ابتدا سعی می کنند تمام معتقدات فرد را از او بگیرند و ایمانش را سست کنند و پس از آن می گویند که حالاهر چه اعتقاد داشتی از خود بیرون کن و آماده پذیرش بهائیت شو. بعد از جاهایی شروع می کنند که طرف را علاقه مند کنند. می گویند ما به تساوی زن و مرد معتقدیم، صلح، وحدت بشریت و.‎/‎/ از اعتقادات ماست و برای آن تلاش می کنیم. یعنی سعی می کنند با سفسطه افرادی را که آگاهی درستی از اسلام ندارند از اسلام زده کنند و سپس با شعارهای زیبا او را جذب نمایند.

الآن تعداد بهائیان چقدر است ؟

یکی از دستورات اینها به پیروان خود این است که سعی می کنند تا آنجایی که ممکن است در شهرها و کشورهای مختلف پخش شوند تا حضور خود را در همه جا گسترش دهند. در مورد تعدادشان هم باید بگویم که حدود ۵۰ تا ۶۰ هزار نفر هستند که در سراسر دنیا پخش شده اند. البته آماری که خودشان می دهند بسیار غلوآمیز است و می گویند جمعیت شان حدود ۳۰۰ هزار نفر است که این طور نیست.

بهائیان در مورد حرمت ورود به سیاست هم گویا دستوری دارند.‎/‎/

بله. در بهائیت ورود به سیاست حرام است اما این مسئله در ظاهر است و دقیقاً عکس آن عمل می شود. شما می دانید که بزرگان بهایی خود در مرکز سیاست بوده اند، عبدالبهاء با پادشاهان اروپایی و مقامات امریکایی ارتباط داشته و برای آنها الواحی صادر می کرده که در آن اینها را ستوده است. ژرژ پنجم و پادشاه عثمانی از جمله این پادشاهان بوده اند. جالب است بدانید عبدالبهاء در یکی از این لوح ها دستور حمله به ایران را صادر کرده است و خطاب به یکی از پادشاهان انگلیس گفته بود که الآن موقعیت خوبی است که به ایران حمله کنید. به هرحال اینها نباید در سیاست دخالت کنند و این مسئله جزو اصول آنهاست.

علت آن چیست ؟

اینها بازی است. چطور این حرمت در زمان پهلوی وجود نداشت و هویدا که خود بهایی بود به نخست وزیری رسید یا اعضای ساواک و یا دکتر ایادی بهایی مسلک که پزشک مخصوص شاه بود. به محض پیروزی انقلاب اسلامی این مسئله دوباره مطرح شد تا هیچ کمکی از سوی بهائیان به دولت صورت نگیرد. بهائیان در هیچ یک از پروژه های ملی یا مواردی که منجر به ساختن کشور و یا پیشرفت آن باشد شرکت نکرده و نمی کنند. هیچ کدام از آنها حتی در جنگ هم شرکت نکردند و گفتند که اجازه نداریم در سیاست دخالت کنیم. این بهانه ای است که بهائیان هم کمکی به دولت نکنند و هم به این واسطه جذب آن نشوند. ضمن این که دستور دیگری هم در بهائیت وجود دارد مبنی بر اطاعت کامل از حکومت. یعنی هر بهایی در هر جایی که هست باید از حکومت آن اطاعت کامل داشته باشد. باز این مسئله در ایران اتفاق نیفتاده و آنها به شکل مخفی و به شکل غیرقانونی فعالیت داشتند ولی بعد از این که حکومت با آنها برخورد کرد، تعهد دادند فعالیت نکنند و پایبند قانون باشند ولی الآن دوباره از سوی «بیت العدل» دستوری صادر شده که داخل جامعه شوید و تبلیغ علنی کنید.

از چه زمانی این دستور صادر شده است ؟

همین چند سال اخیر که اتفاقاً الآن هم بشدت فعال شدند و در حال فعالیت هستند هم اکنون هر بهایی موظف است که برای جذب ۳ الی ۵ خانوار از مسلمانان تلاش کند. همین سال گذشته هم دستور رسید که در انتخابات مجلس هم شرکت کنید و رای بدهید.

چطور ؟

علتش این است که تا به این شکل بتوانند جای پایی در مجلس پیدا کنند و با ارتباط گرفتن با فلان نماینده مجلس و تلاش برای ساختن افکار او منافعی را کسب کنند. یعنی دستور این بود که با نمایندگان مجلس ارتباط بگیرند. آنها هم می رفتند و با شگردهای خاص می گفتند که ما بهایی هستیم و اجازه بدهید عقایدمان را بگوییم سپس در مورد ما قضاوت کنید.

چقدر این تبلیغات آنها مؤثر بوده است؟

به هرحال اینها در فضاسازی مهارت خاصی دارند و سعی می کنند فضای ذهنی افراد را برای اهداف خود آماده کنند. اگر هم نتوانند اشخاص را بهایی کنند سعی می کنند به شکلی چهره جمهوری اسلامی را در ذهن افراد خدشه دار کنند. یعنی مشکل آنها با جمهوری اسلامی است و در این راه دست به هر تلاشی می زنند.

چرا فعالیت بهایی ها در سال های اخیر شدت گرفته است ؟

اینها گمان می کردند جمهوری اسلامی در حال سرنگونی است ولی دیدند که قضیه چیز دیگری شده است و به همین دلیل دیدند که اگر تلاش نکنند راه به جایی نخواهند برد. به این شکل برخلاف نص صریح بهاءالله که گفته بود باید مطیع حکومت باشید از جمهوری اسلامی اطاعت نمی کنند و حکومت هم مجبور شد تا به واسطه فعالیت های غیرقانونی که داشتند سران آنها را در ایران دستگیر نماید.

بهایی ها بیشتر در چه شغل هایی فعالیت دارند ؟

مشاغل آزاد دارند. مثلاً در عینک سازی، تولید پوشاک، فرش، کارهای تاسیساتی و صنعتی و ‎/‎/‎/ فعالیت می کنند.

یک روز کاری یک بهایی را چگونه توصیف می کنید ؟

بهائیان برای هر شخص بهایی از سن ۳ سالگی تا ایام پیری برنامه دارند. گلشن توحید نام مهدکودک هایی است که بهائیان از ۳ سالگی وارد آن می شوند و از همان ابتدا تعالیم بهائیت به آنها القا می شود. این تعالیم مبتنی بر پرستش بهاء و ایجاد رعب و وحشت در صورت سرپیچی از فرمان اوست. برای محصلان اول ابتدایی تا کلاس دوازدهم کلاس اخلاق گذاشته می شود تا به این شکل افکار غیر بهائیت از ذهنشان زدوده شود. علاوه بر این کلاسها ، افراد باید هر ۱۹ روز یک بار در یک جلسه اجباری شرکت کنند که در صورت عدم شرکت در آن مجازات می شوند. در طول این فعالیت ها نیز مسئولیت هایی برای این افراد تعریف می شود که باید آن را انجام دهند. کلاس دیگری که تشکیل می شود، کلاس «مفاوضات»است یا «ایقان»و.‎/‎/ . بعد از اتمام تحصیل دانشگاه هایی را مشخص می کنند تا بهایی ها در آن تحصیل کنند. از طریق اینترنت با دانشگاه های امریکا ارتباط می گیرند و امتحان می دهند. جلسات دیگری هم دارند مثل احتفالات کودکان، احتفالات نوجوانان و احتفالات جوانان. در این کلاسها برنامه هایی دارند از جمله تفریحات و اردوهایی که به شکل مختلط برگزار می کنند و به این شکل آنها را سرگرم می کنند. به جز این کمیسیون هایی دارند که باید در آن شرکت کنند و فعالیت های دیگری که دارند، بهایی ها در طول روز مرتباً سرگرم و درگیر این کلاسها هستند و طوری برای آنها برنامه ریزی شده که حتی فرصت سرخاراندن هم نداشته باشند.

یعنی این یک شگرد است

دقیقاً. در این صورت هیچ کدام از افراد فرصت فکر کردن هم ندارند و به چیزی غیر از بهائیت نمی توانند فکر کنند.

شما چه می کردید ؟

من معلم مهدکودک و مسئول هیات موسیقی بودم. ضمن این که نوازنده سنتور هم بودم و ۱۵ شاگرد هم داشتم که نواختن این ساز را تدریس می کردم. با این حال کلاسها و جلسات متعددی می رفتیم و روزمان کاملاً پر بود.

آیا با غیربهایی ها هم ارتباط داشتید ؟

البته فرصتی برای این کار نداشتیم مگر این که برنامه ریزی شده باشد. یعنی تشکیلات می گفت که مثلاً روی فلان شخص کار کنید که ما هم تحت نظر آنها این کار را می کردیم.

با این اوصاف روند برگشتن بهائیان از این فرقه به چه شکل است ؟

خیلی زیاد است. این افراد فراوان هستند. الآن برای من نامه ها و ایمیل های زیادی می آید که می گویند قصد داریم از بهائیت خارج شویم ولی جرات ابراز آن را نداریم چون هر بهایی که از این مسلک برگردد از سوی خانواده و فامیل و تشکیلات کاملاً طرد می شود و مورد غضب قرار می گیرد.

علت عمده این بیزاری از بهائیت چیست؟

سؤالات زیاد، مجهولات و تناقضات.

یعنی به این سؤالات جواب داده نمی شود

فقط سفسطه می کنند و کسی که باهوش باشد کاملاً آن را متوجه می شود.

خود شما هم به این واسطه مسلمان شدید

بله. من از تناقضات فرار کردم. همه چیز تناقض داشت و در جواب این تناقضات هم فقط سفسطه می کنند. من گاهی با دوستانم صحبت می کردم و در جواب سؤال آنها که می گفتند جواب سؤالم را نگرفتم و می گفتم که چرا سؤال نمی کنید که آنها می گفتند که سؤال می کنیم ولی اینها جواب آن را نمی دانند. بعد می گفتم که با این حساب چرا اینجا ماندید، می گفتند که بعداً جواب این سؤال داده می شود! و«بیت العدل» به آن جواب می دهد.

واقعاً جواب می دهد

اتفاقاً سفسطه گر واقعی آنها هستند. جواب آنها به گونه ای است که هم کوتاه است و هم هزاران تفسیر می توان از آن داشت.

از مسلمان شدنتان می گفتید…

علاوه بر این تناقضات در بهائیت خلامعنوی و ایمانی خیلی ما را آزار می داد و به این دلیل به سوی اسلام آمدم و چون احساس قرابت و دوستی شدیدی نسبت به ائمه داشتم مشرف به تشیع شدم چرا که ائمه منبع بسیار عظیمی برای پر کردن این خلابودند. البته شیعه شدن من و شناخت این منبع عظیم به واسطه مطالعه کتاب «علی کیست» جناب کمپانی بوده است. این کتاب بسیار روی من تاثیر داشت و خواندن این کتاب را به همه توصیه می کنم.

الآن چه می کنید

پس از اسلام آوردنم برای نشان دادن چهره واقعی بهائیت تالیفاتی داشته ام و کتابهای «چرا مسلمان شدم»، «نامه ای برای برادرم»، «مسلخ عشق»، «سایه شوم» و «فریب» را به چاپ رساندم.

گویا چند رمانی هم که نوشته اید به واسطه قالبی که برای نوشته خود انتخاب کردید سروصدای زیادی در محافل بهائیت به وجود آورده است.‎/‎/

ببینید، چون چنین کتابهایی تا به حال سابقه چندانی نداشته است، غیر از آیتی و مهتدی که دوتن از بزرگان این فرقه بودند و برگشتند و کتبی را در این مورد تالیف کردند تقریباً کتابی در این باره توسط بهایی های برگشته از بهائیت نوشته نشده و طبعاً کتابهای من به این واسطه حرکت جدیدی بود و برای آنها خیلی سنگین آمد. البته از طرف تشکیلات ابتدا خیلی روی من کار کردند و خیلی بحث می کردند تا من را برگردانند. آنها ساعتها با من بحث می کردند تا مسیر مرا تغییر دهند که این روزها از روزهای سخت زندگی من بود. آنها مرتب به من می گفتند که اگر برنگردی مشمول خشم و غضب الهی و نابود می شوی که الحمدالله نه تنها هیچ کدام از این اتفاقات رخ نداد بلکه بعد از مسلمان شدنم هر روز در حال پیشرفت هستم.

چند کلمه می گویم شما یک جمله درباره آن بگویید
اسلام

بهترین مامن قلوب.

تشیع

کاملترین مذهب الهی.

بهائیت
فرقه سیاسی، استعماری.

بهایی
انسان وابسته به تشکیلات که ۲ چهره دارد؛ چهره ظاهری آنها بسیار مظلوم، عاطفی، خوش برخورد، منصف، خدمتگزار و مفید که ناشی از تعلیمات درازمدت تشکیلات بوده است و چهره باطنی آنها، گزارشگر، حیله گر، تلاشگر به علاوه کینه توزی علیه اسلام.

بدترین تعالیم بهائیت
آموزه های ضداسلامی و ضددینی.

بهترین راه مبارزه با بهائیت
پرداختن به آثار بهائیان و افشای احکام ناقص آنها مثل حکم سارق که می گویند اگر شخصی ۳ بار دزدی کرد روی پیشانی او مهر بزنید. حالااگر فرض کنیم مهری باشد که تا آخر پاک نشود اگر سارق برای چهارمین بار دزدی کرد باید با او چه کنند !

با کدامیک از ائمه احساس قرابت بیشتری دارید
علی ابن موسی الرضا (ع)‎/

ادعیه مورد علاقه شما
بعد از دعای کمیل، صحیفه سجادیه.

بهترین روز سال
روزی که درآن گناهی نکرده باشم.

سخت ترین روز برای شما
پس از مسلمان شدنم والدینم خیلی ناراحت شدند و من از ناراحتی آنها بسیار ناراحت شدم.

چه زمانی گریه کردید
یک شب عاشورا دلم برای مادرم خیلی تنگ شده بود که از این دلتنگی به گریه افتادم.

آرزو
روزی برسد که خانواده من متوجه شوند که در اشتباه هستند.

خوشبختی
همیشه خوشبخت هستم چون به خدا ایمان دارم.

خاطره خوب
اولین سفرم به مکه مکرمه.

خاطره بد
شبهایی که با ماموران تشکیلات بحث می کردم.

حرف آخر.

امیدوارم که روزی در راه افشای فرقه بهائیت به فیض شهادت نائل شوم.
مهناز رئوفی، بهایی مسلمان شده در گفت وگو با «ایران»:

نویسنده: محسن یزدی قلعه