نوشته‌ها

مشکلات بهائیان در دفن اموات

یکی از اخبار قابل بررسی در پاییز ۹۷، خبر نبش قبر یک بهائی به نام خانم شمسی اقدسی اعظمیان در گیلاوند از توابع شهرستان دماوند و درخواست از خانواده متوفی برای دفن جنازه در گورستان خاوران تهران بود. هرانا و بسیاری دیگر از خبرگزاری‌های بهائی با پوشش گسترده‌ی این خبر، آن را نوعی اهانت به عواطف و احساسات خانواده دانستند و توهین به جنازه فردی بی دفاع و مرده را محکوم کردند. برخی روشنفکران ایرانی ساکن غرب نیز در پیامی، این اقدام را محکوم کردند. بی‌بی‌سی فارسی ضمن پوشش خبری این ماجرا و بیانیه‌ی این روشنفکران، با یاسر میردامادی و حسن فرشتیان در همین زمینه مصاحبه کرد. نظر به ابعاد رسانه‌ای این موضوع، لازم است قبل از قضاوت قطعی، به نکات ذیل توجه کرد:

?۱-آن چنان که کسری ناجی، مجری خبر بی‌بی‌سی در ضمن مصاحبه با فرشتیان اعلام کرد و در زیرنویس این شبکه به عنوان بخشی از این خبر منتشر شد، نیروهای امنیتی پیش از این اتفاق، بهائیان دماوند را از دفن اموات در گورستان گیلاوند منع کرده بودند. اهمیت موضوع از آن جهت است که بهائیان در تعالیم رهبران خود، به کرات لزوم تبعیت از حکومت و اولیاء امور را مشاهده کرده اند. جمله‌ی ذیل از بهاءالله در کتاب اقتدارات حاوی همین مطلب است: «حق جلّ و عزّ، مملکت ظاهره را به ملوک عنایت فرموده، بر احدی جایز نه که ارتکاب نماید امری را که مخالف رأی رؤسای مملکت باشد.» (اقتدارات، ص ۳۲۴)
اشراق خاوری نیز در کتاب گنجینه حدود و احکام به همین مطلب پرداخته و این جملات کلیدی را از عباس افندی در همین زمینه نقل کرده است: «حضرت عبدالبهاء… می‌فرمایند قوله تعالی، باری به نصّ قاطع جمال مبارک روحی‌لاحبّائه‌ الفداء ابداً بدون اذن و اجازه حکومت جزئی و کلّی نباید حرکتی کرد و هر کس بدون اذن حکومت ادنی حرکتی نماید، مخالفت به امر مبارک کرده است و هیچ عذری از او مقبول نیست… امر قطعی الهی این است که باید اطاعت حکومت نمود. این هیچ تأویل بر نمی‌دارد و تفسیر نمی‌خواهد، از جمله اطاعت این است: کلمه بدون اذن و اجازه حکومت نباید طبع گردد… تکلیف احبّای الهی اطاعت و انقیاد حکومت است خواه استقلال و خواه مشروطه.» (گنجینه حدود و احکام، ۴۶۳)
ملاحظه می‌شود که بهائیان بر طبق نصوص خود، حق ندارند بر خلاف اوامر حکومتی، حرکت و اقدامی نمایند. هنگامی که مأموران امنیتی از پیشتر به این هم‌وطنان اعلام کرده اند که نباید مردگان خود را در قبرستان گیلاوند دفن کنند، خانواده متوفی با کدامین توجیه، به دفن جسد خانم اقدسی در دماوند اقدام کرده‌اند. ملاحظه می‌شود که اصل اقدام برای دفن کردن جنازه در آن محل، با تعالیم بهائی در تعارض است.

?۲_در توجیه این رفتار خانواده اقدسی، برخی سایت‌ها و کانال‌های بهائی حکمی از آیین بهائی را در مورد دفن جنازه مطرح کرده اند که بر اساس این حکم، بهائیان موظفند جنازه را به گونه ای دفن کنند که از محل مرگ فرد تا محل دفن او، بیش از یک ساعت جنازه طی مسیر نکند. صرف نظر از چرایی چنین حکمی، توجه به نکات ذیل در مورد این حکم و ماجرای خانم اقدسی قابل توجه است:

?این حکم استثنائات بزرگی در میان رهبران بهائی دارد که نشان می‌دهد که از قدیم، قابل نقض بوده است. به عنوان نمونه، باب را در تبریز اعدام کردند و جنازه اش را به تهران آوردند و پس از سال‌ها، بقایای آن را به فلسطین حمل کردند و در حیفا به خاک سپردند. مشخص است که مسیر حرکت جنازه‌ی باب با وسایل و اسباب آن روز، روزها و بلکه ماه‌ها به طول انجامیده است. وقتی بهائیان می‌توانند برای دفن جنازه‌ی باب در حیفا، این حکم را تغییر دهند و آن را به گونه‌ای دیگر اجرا کنند، چرا نتوانند در مورد جنازه‌های افراد معمولی، این قانون را زیر پا بگذارند؟

?بهائیان از طرفی با این حکم قطعی مواجهند که باید از حاکمان تبعیت مطلق کنند و بنابراین نباید اعتراضی به ممنوعیت دفن مردگان در گیلاوند یا هر جای دیگر این سرزمین داشته باشند. به باور بهائیان، مخالفت با حکومت، مخالفت با دین خودشان است. از طرف دیگر با این قانون مواجهند که نباید مردگان خود را در فاصله ای بیش از یک ساعت از محل مرگ دفن نمایند. این دو حکم در مورد برخی از مردگان بهائی با یکدیگر در تعارض قرار می‌گیرد. بهائیان در برخی شهرهای ایران مانند تبریز، راه نخست یعنی تمکین به نظر حکومت و دفن اموات در قبرستان مخصوص بهائیان در میاندوآب را پذیرفته اند و آن را اجرا می‌کنند. حال آن که فاصله‌ی میاندوآب و تبریز، بیش از طی مسیر توسط یک خودرو در یک ساعت است. اما ملاحظه می‌شود که آن را در گیلاوند نپذیرفته اند و این حیرانی، نتیجه‌ی رها شدن بهائیان در امور دشواری مشابه این مسأله است. لازم به ذکر است که بیت العدل صلاحیت ورود به این مسأله برای حل تعارض را ندارد، چرا که موضوع جدید نیست؛ بلکه دو حکم منصوص از رهبران پیشین است که با یکدیگر معارض از آب درآمده است. اما با این حال هنگامی که از بیت العدل در این موضوع سؤال شد، طی پیامی این اجازه به بهائیان داده شده است که در این شرایط اموات خود را در مکانی دفن کنند که مجاز هستنند هر چند که زمان رسیدن به آن بیش از یک ساعت باشد. (پیام ۱۶ ژوئیه ۲۰۱۸)
?با دقتی در نقشه در می‌یابیم که فاصله‌ی میان گورستان بهائیان در بزرگراه خاوران تا گیلاوند، حدود ۷۵ تا ۸۰ کیلومتر است. مسافتی که اگر در ساعات شب یا اوایل صبح و قبل از شروع ترافیک طی شود، با توجه به بزرگراهی بودن تمام مسیر، قابل طی شدن در یک ساعت هست. به نظر می‌رسد خانواده‌ی خانم اقدسی اعظمیان، در این مسأله لجبازی کرده‌اند و توجیه سایت‌های بهائی و آقای فرشتیان در تلویزیون بی‌بی‌سی درباره‌ی چرایی اصرار خانواده‌ی وی برای دفنش در گیلاوند، مسموع نباشد.

?۳-بهائیان در ایران و سراسر دنیا به دنبال تبلیغ تهاجمی در مورد باورها و عقاید خویش هستند. از گذشته تا کنون، همواره یکی از ابزارهای تبلیغ، نمادسازی بوده است. قبرستان مخصوص به یک آیین در یک شهر بسیار کوچک و دورافتاده نظیر گیلاوند، می‌تواند نمادی برای بهائیت محسوب شود و از رهگذر آن، تبلیغ بهائیت در آن مکان صورت پذیرد. با ذکر این مقدمه لازم است، تحلیلی آماری از تعداد مردگان بهائی در ایران در طول یک سال انجام شود. اگر فرض کنیم که تعداد بهائیان ایران دست بالا رقمی حدود ۷۰ تا ۸۰ هزار نفر باشد و باز اگر فرض کنیم که متوسط امید به زندگی در ایران حدود ۷۵ سال باشد، تعداد مردگان بهائی از تقسیم این دو عدد بر یکدیگر، به رقمی حدود ۱۰۰۰ نفر در سال خواهد رسید. باز اگر فرض کنیم که توزیع بهائیان در کشور، متناسب با جمعیت باشد –که البته این گونه نیست و در استان‌هایی مانند فارس، البرز و مازندران، نسبت بهائیان به سایر استان‌ها قدری بیشتر است- تعداد مردگان بهائی در استان تهران، دست بالا حدود ۱۷۵ تا ۲۰۰ نفر در سال خواهد بود. به نظر می‌رسد که برای ۲۰۰ مرده در سال، اختصاص یک گورستان کافی باشد. این در حالی است که استان تهران بالاترین جمعیت بهائیان ایران را داراست و جمعیت بهائیان در تمام استانهای کشور، کمتر از استان تهران است. لذا به نظر می‌رسد تدبیر مسئولین حکومتی برای اختصاص یک گورستان در استان تهران و برخی استان‌های دیگر بر اساس آمار تعداد مردگان، تدبیر درستی باشد. اقدامی که می‌تواند از ازدیاد نمادهای بهائی و ایجاد مکان‌هایی برای تبلیغ بهائیت جلوگیری کند و امکان تمایز بهائیت با مسلمانان جامعه و تبلیغ از این رهگذر را فرو بکاهد. چرا که تمایز، اساساً بهترین مدخل برای تبلیغ است. هنگامی که یک اقلیت، تمایزهایی میان سلوک خود با اکثریت مطلق ایجاد می‌کند، به چشم می‌آید و هنگامی که به چشم آمد، زمینه‌ی شروع تبلیغ، فراهم می‌شود. لذا اقدام نهادهای امنیتی در ایجاد محدودیت در دفن بهائیان در گورستان‌های مشخص شده در هر استان را نباید اقدامی در جهت بهائی آزاری و یا بی احترامی به دگراندیشان ارزیابی کرد. بلکه این اقدامات، صرفاً به منظور ممانعت از ایجاد جایگاه‌های تبلیغی برای بهائیان قابل ارزیابی است.
?۴-هر چند که با عنایت به موارد پیش گفته، اقدام بهائیان دماوند در دفن خانم اقدسی اعظمیان در گورستان گیلاوند، اقدامی محرک و بر خلاف تعالیم بهائی بوده است، اما اقدام افراد خودسر، در نبش قبر و بیرون آوردن جنازه‌ی متوفی کار صحیحی به نظر نمی‌رسد. چرا که خانواده‌ی متوفی، احساس می‌کنند به عزیزشان توهین شده است. توهین به جنازه‌ی فردی بی‌دفاع، هرچند با عقاید نادرست، اقدامی سنجیده و درست نیست. زشتی نبش قبر (جز در موارد مجاز) چنان بزرگ است که در روایتی آمده است کسی که به این کار مشغول است، به بهشت وارد نمی شود. (شیخ حر عاملى، محمد بن حسن، هدایه الأمه إلى أحکام الأئمه علیهم السلام، آستانه الرضویه المقدسه، مجمع البحوث الإسلامیه – مشهد، چاپ: اول، ۱۴۱۴ق، ج۱، ص۳۱۸٫) به هر حال، با هر عقیده و عملکردی، بهائیان باید بتوانند، با احترام به اجساد مردگانشان، آنان را در محل آبرومندی دفن کنند و در حیطه‌ی خانواده‌ی خود، سوگواری نمایند.
شاید بهتر بود نیروهای امنیتی پیش از دفن این بهائی، در امر تشییع جنازه‌ی او مداخله می‌کردند و از ابتدا اجازه نمی‌دادند تا جنازه دفن شود. حتی اگر نیروهای امنیتی پس از دفن جنازه از موضوع مطلع شده باشند، بهتر آن بود که از خانواده متوفی دعوت کنند تا در محل حضور یابند و با حضور خودشان و با احترام، نبش قبر و انتقال جسد صورت پذیرد. اتفاقی که گاهی به دلایل مختلف، در مورد برخی دیگر از جنازه‌های مسلمانان نیز می‌افتد. به عنوان مثال، برخی از متدینان وصیت می‌کنند که آنان را در شهرهای زیارتی مانند نجف یا کربلا دفن کنند و در شرایطی ممکن است امکان دفن آنان در اعتاب مقدسه فراهم نشود و جنازه به امانت در گورستانی سپرده شود و مدتی بعد و پس از فراهم شدن شرایط، نبش قبر شود و جسد انتقال یابد. در این شرایط هیچ کس احساس توهین نمی‌کند. ای کاش نیروهای امنیتی برای حفظ اقتدار خود و اجرای قانون اقدامی مشابه انجام می‌دادند و با این اقدام هوشمندانه، ضمن جلوگیری از نمادسازی برای بهائیان در منطقه‌ای کوچک، از ایجاد خوراک تبلیغاتی برای رسانه‌های بیگانه نظیر بی‌بی‌سی فارسی جهت تبلیغ علیه مرجعیت و کشور عزیزمان جلوگیری می‌کردند.

?۵-در اینجا بد نیست به کار مشابهی هم که توسط مرکز رهبری بهائیان در حیفا، بیت العدل، انجام شد، اشاره‌ای شود. سال ها پیش خبری را بهائیان منتشر کردند که در آن بیت العدل با افتخار از بیرون آوردن بقایای جسد یک نفر یاد کرده بود. آن شخص، نه شیعه بود که بهائیان وی را مشرک قلمداد کنند، نه مسلمان بود، و نه حتی دگر اندیش. آن شخص بهائی بود؛ آن هم نه یک بهائی معمول و بی اصل و نسب، بلکه فرزند شخصی که بهائیان به اصطلاح او را می پرستند. او فرزند بهاءالله، مؤسس آیین بهائی، بود. او میرزا ضیاءالله، کوچکترین فرزند بهاالله، ملقب به غصن انور بود. غصن انور از همسر دوم بهاالله، فاطمه خانم (مهد علیا، دختر عمه ایشان)، به دنیا آمد. وی در پانزدهم آگوست ۱۸۶۲ میلادی در ادرنه به دنیا آمد. در چهار سالگی به عکا و سجن اعظم وارد شد. یک سال بعد از فوت بهاءالله، به دستور عبدالبها با ثریا ازدواج کرد. در حدود ۳۵ سالگی در گذشت و در عکا در جوار قبر بهاالله دفن شد. او گرچه مطیع محض عبدالبها نبود، ولی ایشان در موردش گفته بود: من از او راضی هستم.
در سال ۱۳۴۴ شمسی مجله اخبار امری خبری عجیب را منتشر کرد:
مقام مصون از خطای الهی، بیت العدل، پیام مسرت بخش ذیل را اعلام کرد:
«یاران عزیز بهایی، به عالم بهایی اعلام نمایید بقایای جسد میرزا ضیا الله (پسر بهاءالله یا همان غصن انور) … از جوار روضه مبارکه‌ی حضرت بهاالله به نقطه‌ی دیگری منتقل گردید … این اقدام در سبیل تطهیر اماکن متبرکه امرالله در بهجی از لوث وجود آنها صورت گرفته» (حسامی، حبیب الله، آل الله، ص ۴۳۷ تا ۴۴۰)
حال جای سؤال دارد که وقتی بیت العدل خبر نبش قبر میرزا ضیا الله، غصن انور، را اعلام کرد و مسئولیت این کار را هم به عهده گرفت، چرا هیچ صدایی در اعتراض به آن از تشکیلات بهایی بلند نشد؟ چگونه مجله اخبار امری به خودش اجازه داد و این خبر را، خبری مسرت بخش و مژده‌ای به بهاییان اعلام کرد؟ چطور هیچ‌یک از بهاییان این عمل زشت بیت العدل را محکوم نکرده و نمیکنند؟
به نقل از بهائی پژوهی

یا رومی روم باش، یا زنگی زنگ…

از قدیم گفته اند یا رومی روم باش یا زنگی زنگ. آدم بالاخره یا این سمت جوی هست یا آن سمت. همه ما افرادی را دیده ایم که متناسب با موقعیت، نظرشان تغییر میکند، استدلالشان عوض میشود و خود را به حق میدانند. این افراد شاید معرکه گیر خوبی باشند اما در نهایت سخنشان به دل انسانهای آزاده و آگاه نمی نشیند؛ چرا که یکرنگی و صداقت در رفتار و سخنانشان نیست.
صداقت و یکرنگی میگوید آدم اگر به چیزی اعتقاد دارد، باید پای اعتقادش بایستد، نه اینکه بنا به منافع یا برای جلب توجه بیشتر، سخنانی متناقض با باورهای خودش بگوید. حال اگر این عدم یکرنگی از سوی یک تشکیلات با رویکرد دینی باشد، اثرات منفی آن بیشتر خواهد بود.
به عنوان مثال، از یک طرف تشکیلات بهائی که بهائیان سراسر دنیا را مدیریت و رهبری میکند، تقلید از یک انسان را محکوم کرده و شیعیان را به خاطر تقلید احکام شرعی از فقها، گمراه و عقب مانده میداند. اما از طرف دیگر جناب بهاءالله-که بهاییان او را پیامبر خود میدانند- در “الواح نازله به ملوک و رؤسای ارض”، حدیثی مشهور از امام صادق علیه السلام در مورد ویژگی های یک مرجع تقلید را نقل و در ضمن تایید این حدیث، آن را “از لسان مظهر وحی جاری شده” میدانند. همچنین، جناب عبدالبها، پیشوای بهاییان، در کتاب رساله مدنیه خود، به همین حدیث استناد کرده، آن را روایتی صحیح دانسته و در مورد آن گفته: “این کلمات مشرقه، جامع جمیع شرائط علمیّه است”.
یعنی همان تقلید از فقها که امروز تشکیلات بهائی آن را محکوم کرده و نشانه ضعف و عقب ماندگی شیعیان میداند، از سوی نخستین رهبران بهائیت، تایید شده و صحیح است. اگر رهبران و بزرگان بهائی تقلید را صحیح میدانستند، چرا تشکیلات امروزی بهائی، حرفی مخالف اعتقادات خود بهائیان میزند؟ آیا هدف تشکیلات بهائی از این دوگانه گویی ها، هدایت انسانها به سوی خداست؟ آیا صحیح است که برای رسیدن به اهدافمان، مخالف باورهایمان عمل کنیم؟ آیا این خیانت به افکار عمومی بشریت نیست؟
یا باید مثل قدیمی ها به گردانندگان امروز بهائیت بگوییم: یا رومی روم باشید، یا زنگی زنگ…
پی نوشت:
حدیث مشهور امام صادق علیه السلام که جناب بهاءالله و جناب عبدالبهاء نیز ضمن تایید، به آن استنهاد کرده اند:
فَأمَّا مَن کانَ مِن الفُقَهاءِ صائناً لنفسِهِ حافِظاً لِدینِهِ مُخالِفاً على‏ هَواهُ مُطِیعاً لأمرِ مَولاهُ فلِلعَوامِّ أن یُقَلِّدُوهُ
هر کدام از فقها که نگهدار نفس خود است، از دینش محافظت می‌نماید، با هوای نفس مخالفت می‌کند و امر مولای خود ]ائمه‌ی معصومین (ع)[ را اطاعت می‌کند، پس بر مردم است که از او تقلید کنند. (وسائل الشیعه، ج ۲۷، ص ۱۳۱)

حکایت صداقت و علم الهی جناب بهاءالله

photo_2017-01-11_12-45-39

یک میخ اگر کج باشد آن را به دیوار می‌کوبی؟ و یا اگر بکوبی پیش می‌رود؟ هرگز!

به همین خاطر اول آن را با چکش یا قطعه سنگی صاف می‌کنی، آن‌گاه به دیوار می‌کوبی و البته جلو هم خواهد رفت.

حال، حرف هم همین‌طور است اگر می‌خواهی حقیقتاً در گوش کسی فرو برود باید راست باشد وگرنه حرف دروغ پیش نمی‌رود.

شاید یک مثال جالب برای این موضوع، رفتارهای بهاءالله، رهبر بهائیان باشد. ایشان در همان ابتدای ادعاهایشان چون خود را داری مقام پیامبری میدانستند، ادعا کرده اند که نیاز ندارند هیچ کتابی را بخوانند و هرگاه اراده کنند، همان صفحه از همان کتاب، در لوحی پیش رویشان به نمایش در می آید و آن را میخوانند.

این در حالی است که خود ایشان در کتاب ایقان اشاره کرده اند که در موضوعی به مطالعه کتابی نیاز داشته اند و آن را نیافته اند، و یا در کتاب مائده آسمانی بیانی از ایشان آمده است که فلان آیه قرآن در خاطرشان نیست!!!…

نمیدانیم کدام بیان جناب بهاءالله را باید بپذیریم؛ نمیدانیم ایشان نیاز به مطالعه سایر کتب دارند یا اینکه همه چیز را میدانند!!

آنچه واضح و روشن است، تعارض در میان بیانات مختلف ایشان است که هرچه هست راستی و صداقت در آن نیست و حرفی که راست نباشد همانند میخ کج در جای خود قرار نمیگیرد.

چرا جناب عبدالبهاء نماز جماعت می خواند؟؟!!!

photo_2017-01-05_10-18-57

اگر نماز جماعت در بهائیت حرام است، چرا جناب عبدالبهاء نماز جماعت می خواند؟؟!!!

در جلد دوم کتاب رحیق مختوم، ذیل لغت «عکا» راجع به میرزا بزرگ نیشابوری ملقّب به بدیع و مسافرتش به عکا می نویسد:

«در سال ۱۲۶۸ ورود به عکا نموده و سرگردان بود تا هنگام غروب به جامعی (مسجد) رسید و جمعی ایرانی دید، دانست که حضرت غصن اعظم (یعنی عبدالبهاء) برای امامت صلوه(نماز) حاضر شده و عده ای از اصحاب به آن حضرت اقتدا می کنند، لذا با سُرور تمام رباعی ذیل را بر روی قطعه کاغذی نوشته تقدیم نمود:

اقتدا می کنم بـه ابـن الله
ساجدم من برای سر الله
نیست حقی بجـز بهاء الله
وحــده لا الـــه الا الله

حضرت غصن اعظم (عبدالبهاء) او را مورد لطف و مرحمت قرار داده به اتفاق خود به قشله بردند و همان شب به شرف زیارت و محضر جمال مبارک نائل» انتهی.

از این عبارت به خوبی مستفاد می شود که آقایان بهاء و عبدالبهاء و همه بهائیان در شهر عکا به آداب اسلام عمل می کردند و خود را مسلمان قلمداد می نمودند و نماز جماعت در مسجد جامع مسلمین می خواندند در حالی که بنابر مذهب آقایان باب و بهاء نماز جماعت حرام است جز در نماز میّت (کتاب اقدس).

و جناب عبدالبهاء این رویه نفاق و دورنگی را که به نام حکمت نامیده بود تا به آخر عمرش ادامه داد و نماز با مسلمین را در مسجد تا پایان عمر به جای می آورد.

آئین پایدار

photo_2016-10-06_09-04-13

اگه کسی خطبه حضرت محمّد رو تو روز غدیرخم خونده باشه میدونه که هر کسی بعد اون حضرت ادّعای پیامبری کنه دروغگوئه. چرا که نبیّ مکرم اسلام تو روز غدیر، تو اون اجتماع صدو بیست هزار نفری فرمودن که: خاتم پیامبران و مرسلین و حجّت بر همه ی مخلوقات آسمان و زمین هستن.

اما با این وجود بعد از حضرت محمّد کسانی اومدن و ادّعای پیامبری کردن و افراد ناآگاه رو فریب دادن و برای خودشون ادیانی رو ساختن. از اون جمله میشه به دین ساختگی بهائیت اشاره کرد که در حدود ۱۵۰ سال پیش تو ایران فردی به نام میرزا حسین علی نوری ادّعا کرد که پیامبر جدیده و دین جدیدی به نام بهائیت رو آورده و به خودش هم لقب بهاءالله داد.

هر مسلمون مطلعی میدونه که پیامبر اکرم در جای جای زندگی مبارکشون میفرمودن که آخرین پیامبر الهی هستن و قرآن آخرین کتاب الهی و اسلام آخرین دین الهیه.

حتّی خود جناب میرزا حسین علی نوری هم که ادّعای پیامبری کرده تو کتابی به نام اشراقات اعتراف کرده که حضرت محمّد آخرین رسول و نبی هستن. پس جای هیچ تردیدی نمیمونه که ادّعای این شخص ادّعایی گزاف بوده و دینی که آورده دینی بشری و ساختگی بوده نه دینی الهی.

حال ما، به همراهی همه ی انسانها، به منظور تجدید بیعت با خاتم پیامبران، حضرت محمّد (ص) و پیروی از فرامین اون حضرت، دست به دعا میشیم و دعا میکنیم تا خداوند متعال با ظهور حضرت مهدی (ع) وعده ی برپایی عدالت رو در سرتاسر جهان محقّق کنه و مدّعیان دروغینی که با شیوه های گوناگون و با اهداف سودجویانه کمر همّت بر گمراهی مردم بستن رو رسوا کنه.

امام مهدی (عج) در منابع بهائی

ac-20

بهائیان اعتقاد خود را ادامه اسلام و تشیع دانسته و ادعا دارند کاملا به آن معتقدند اما در موارد متعددی بی پایه و اساس بودن این ادعا مشخص می گردد. به عنوان نمونه در منابع بهایی امام دوازدهم جعلی و نواب اربعه عامل گمراهی شمرده شده اند.

بیانات مبارکه(!) ذیل ناظر بر این مدعا است:

۱⃣ رحیق مختوم ج ۱ ص ۴۵۰ (به نقل از بهاء همچنین بشارات کتب آسمانی ص ۶۶) نوابشان (یعنی نواب اربعه) سبب و علت گمراهی گشتند. اگر آن حرف های کذبه از آن مطالع کذب ظاهر نمی شد نقطه وجودروح ما سواه فداه شهید نمی گشت.

در این جمله جناب بهاءالله نواب اربعه امام عصر را عامل اضلال و گمراهی مردم خوانده و گفتار آن‌ها را بعد از هزار و اندی سال (!) عامل کشته شدن حضرت نقطه اولی می دانند!!

۲⃣ در صفحه ۱۷۶ از مجلد ثانی مائده سماوی بهاءالله می گوید :
اگر نفسی بعد از ارتقاء حضرت عسکری علیه السلام در امورات واقعه و دسائس علمای زنادقه تفکر نماید شهادت می دهد بر این که جمیع فساد عالم از آن نفوس بوده و هست لعمر ربنا اگر کذب رؤسا نبود رب اعلی به ظلم اعداء شهید نمی شد. حضرت موهومی برسریر موهومی تعیین نمودند و به روایات موهومه ثابت کردند و آن چه را که سبب سفک دماء سیدعالم وجوهر امم شد. گاهی تواقیع جعلیه ظاهر می نمودند و نسبتش را به مبدأ وجود می دادند الالعنه الله علی القوم الکاذبین . در باطن مقصود اعلا علوّ و سموّ خودشان بود و لکن در ظاهر به جزایر اشاره می نمودند گاهی جابلقا وهنگامی جابلسا و وقتی «ناحیه کذبه» که به «مقدسه» می نامیدند.

در این فقره حضرتشان علاوه بر تکرار مطالب پیشین، وجود مسعود امام دوازدهم شیعیان را وهم خوانده و روایاتی که دال بر وجود و مقام ایشان است را کذب دانسته اند! توقیعات صادره از ناحیه مقدسه امام دوازدهم را هم جعلی دانسته اند. جالب است، اشاره به جابلقا و جابلسا نموده اند که هیچیک از علمای شیعه، همچنین احادیث و روایات در مورد حضور امام دوازدهم در آن دو جا مطلبی نگفته اند و تنها جناب شیخ احمد احسایی و اخلاف ایشان در این موارد سخنانی ایراد فرموده اند که از نظر کلیه علمای شیعه مردود است! در مورد جزایر هم پیداست که ادعای ایشان از روی بی اطلاعی است. در تاریخ تشیع اولین دفعه ای که اشاره به جزیره ای شده، در بابی جدا از سایر ابواب یکی از کتب عهد صفوی است. آن هم نه برای تایید بلکه از جهت تکمیل مجموع آنچه تا آن تاریخ گفته شده و نوشته شده! یعنی بین علمای زنادقه (آن‌گونه که جمال مبارک گفته اند و منظورشان علمای شیعه است!) بعد از حضرت عسکری تا آن تاریخ بیش از ۸۰۰ سال فاصله بوده است!!!

۳⃣ جمال مبارک در کتاب اقتدارات صفحه ۲۶۹ میفرمایند:
حزب شیعه که خود را فرقه ناجیه مرحومه میشمردند و افضل اهل عالم میدانستند بتواتر روایاتی نقل نمودند که هر نفسی قائل شود به‌اینکه موعود متولّد می‌شود کافر است و از دین خارج این روایات سبب شد که جمعی را من غیر تقصیر و جرم شهید نمودند. تا آن‌که نقطه اولی روح ما سویه فداه از فارس از صلب شخص معلوم متولّد شدند و دعوی قائمی نمودند اذاً خسر الّذین اتّبعوا الظّنون و الاوهام و امر بمثابه نور آفتاب بر عالمیان ظاهر شد مع ذلک آن حزب غافله مردوده اعراض نمودند و بر قتل آن جوهر وجود قیام کردند. ای اهل بها مالک اسمآء میفرماید در این امور تفکّر نمائید که شاید اصنام ظنون و اوهام را فی الحقیقه بشکنید و به‌اوهام تازه که معرضین بیان به‌آن متمسّک و متشبّثند مبتلی نشوید بقوّت و قدرت الهی بر امر قیام نمائید و عباد را از ظلم نفوس مشرکه و ظنون انفس کاذبه غافله حفظ کنید.

اولا تعمیم جزء به کل ایشان در این فقره که زیارت فرمودید بسیار جالب توجه است! آیا همه شیعیان آن جمع را شهید نمودند؟ ثانیا از عبارت حضرتشان پیداست که منظور از “جمعی” کسانی است که داعیه مهدویت و قائمیت داشتند. اگر آنها قائم موعود بودند پس حضرت نقطه اولی چه بودند؟ اگر هم که قائم نبودند و بپذیریم که حضرت اعلی قائم بودند پس آن ها بدون تقصیر کشته نشدند! ثالثا از این بیان مبارک مستفاد می شود که روایاتی که به تواتر در مورد امام دوازدهم شیعیان (مخصوصا نسب و داستان ولادت ایشان) نقل شده صحت ندارد و بعنوان حربه ای برای تکفیر به کار می رود! لذا آن روایات (که نسب امام عصر و ولادت ایشان و نام پدرانش) در آن ذکر گردیده نباید مورد تأیید حضرت بهاءالله باشد و در جایی به آن‌ها استشهاد کنند!! رابعا آن روایتی که نقل شده و شیعه و سنی بر آن اتفاق دارند این است که اگر کسی خروج و قیام مهدی آل محمد را انکار کند کافر است نه اینکه کسی بگوید قائم آل محمد متولد می شود!

حضرتشان در کتاب اقتدارات صفحه ۳۱۹ چنین نازل فرموده اند:
مشاهده در اهل فرقان نما که به‌کلمات مزخرفه موهومه از سلطان کلمه محروم گشته‌اند. دو مطلب مابین آن قوم محقّق و ثابت بوده بشأنیکه ایّام و لیالی بذکر آن دو مشغول بودند یکی ذکر قائم و یکی ذکر وصایت درباره قائم مشاهده نمودی که آنچه در دست آن قوم بود وهم صرف بوده. حال اهل فرقان را بگذار و بعضی اهل بیان را مشاهده کن که مجدّداً به‌اوهامات قبلیّه تمسّک جسته و متشبّثند چنانچه خبیث اصفهانی هر نفسی را که دیده ذکر وصایت نموده که شاید نظر به اوهامات قبل ناس را از شاطی عدل محروم نماید و حال آنکه خود آن خبیث می‌داند که ذکر وصایت ابداً در بیان نبوده و نیست.
ایشان در این بیان مبارک، باز هم نهایت ادب را مجری داشته و اهل فرقان (مسلمانان) را پیروان کلمات مزخرفه موهومه نامیده اند و مطالبی را که راجع به قائم آل محمد نقل گردیده وهم صرف دانسته اند. از دقت در بیانات فوق آن‌چه که بیشتر خودنمایی می کند این است که در نگاه جمال مبارک مطالبی که در میان شیعیان راجع به وجود و امامت فرزند امام حسن عسکری علیه السلام نقل گردیده است وهم و خیال و جعل و کذب است و راویان و گویندگان این مطالب نیز کذاب!(فلذا آن‌ها قابل دفاع و استناد نیست!)
به نقل از بهائی پژوهی

 

telegram4

حمایت متقابل بهائیت و استعمارگران !!

photo_2016-04-13_10-10-35

«زخم ستمکاران را مرهم نهید و درد ظالمان را درمان شوید. اگر زهر دهند، شهد دهید. اگر شمشیر دهند، شکر و شیر بخشید. اگر اهانت کنند، اعانت نمایید.» (کتاب امر و خلق، ج۳)

از این دست سخنان در کلام رهبران بهائی به وفور یافت میشود. اگر نگاهی کلّی به کتاب مکاتیب جناب عبدالبهاء بیندازید، عبارات زیادی را خواهید دید که در آنها به حمایت از دشمنان و ستمگران و ظالمان بسیار سفارش شده است.

این همه حمایت از دشمنان تا جایی که آنها را دُرّ و گوهر دانستن در ذهن هر انسان عاقلی این سؤال را متبادر میکند که بهائیت در جهت منافع کدامین جناح تلاش میکند؟؟

بهائیتی که میگوید دروازه ها را به روی دشمنان باز کنید و از صمیم دل نیز به آنها کمک کنید. بی شک منافع استعمارگران چیزی است که باید از آن سخن گفت. منافع همانها که دامن زننده و پرورش دهنده و تبلیغ کننده مسلک بهائیت اند.

اکنون به آسانی در می یابیم که چرا دولت های استعمارگر همچون انگلیس و روسیه و فرانسه در موضوع بهائیت به رقابت برخاسته اند و این حمایتها در مکتوبات رهبران بهائی زیاد است.

ما به عنوان نمونه یک مورد از آنها را از کتاب قرن بدیع نقل میکنیم:
در زمان دولت عثمانی وقتی جاسوسان دربار عثمانی پرده از روی کارهای پنهانی جناب عبدالبهاء برداشتند و حکومت عثمانی حکم اعدام عبدالبهاء را صادر کرد، دولت انگلیس با توپ و تفنگ از عائله بهائیان دفاع میکند: «چون این گزارش یعنی حکم اعدام سرکار آقا (عبدالبهاء) به لرد بالفور وزیرخارجه وقت رسید در همان یوم وصول دستور تلگرافی به جنرال النبی سالار سپاه انگلیس در فلسطین صادر و تأکید اکید نمود که جمیع قوی در حفظ و صیانت حضرت عبدالبهاء و عائله و دوستان آن حضرت بکوشد.»

این است دلیل حمایت و سرسپردگی بهائیت به کشورهای ستمگر و استعمارگر.

telegram4

نژاد پرستی، امور غیراخلاقی، و پول در جامعه بهائی امریکا

racism2

اشاره:

خوان کول از مشهور ترین محققان جهان در موضوع بهائیت است. او که خود بهائی بوده و خدمات شایانی به بهائیت کرده در پی تحقیقات زیاد از بهائیت خارج شده و مقالات انتقادی در این زمینه نوشته است که یکی از انها را در زیر می خوانید. به نوشته ویکی پدیا جان ریکاردو آی. “خوآن” کول (متولد ۲۳ اکتبر ۱۹۵۲) یکی از اندیشمندان و مورخان آمریکایی معاصر در حوزهٔ خاورمیانه و جنوب آسیاست. او هم اکنون استاد تمام کرسی «ریچارد میچل کالیگیت» رشتهٔ تاریخ دردانشگاه میشیگان است. کول چندین کتاب با موضوع خاورمیانهٔ مدرن چاپ کرده است و مترجم برخی متون عربی وفارسی به انگلیسی می‌باشد. او که از خانواده‌ای مسیحی بود، در سال ۱۹۷۲ به بهائیت روی آورد، ولی در سال ۱۹۹۶، در پی اختلاف شدید با تشکیلات بهایی، از آن خارج شد. وی از سال ۲۰۰۲ تارنمایی به نام نظرات آگاهانه (به انگلیسی: Informed Comments) را در آدرس juancole.com اداره می‌کند، که به صورت همزمان در صفحهٔ Truthdig.com نیز انتشار می‌یابد.

خلاصه : این مقاله به تحلیل و بررسی انحلال محفل  بهائیان لس آنجلس ،از سوی محفل ملّی امریکا در دورۀ  سالهای ۱۹۸۸-۱۹۸۶ میپردازد.توضیح رسمی در این باره ، بر تنزّل امور اخلاقی و ضعف انضباط اداری تاکید دارد. ولی مصاحبه های محلی ، و نیز برخی اظهارات رسمی ریشه اختلافات و تعارضات را در ۲ چیز میداند  : ۱) جهانی شدن جامعۀ امر و در نتیجه تعارض نژادی بین سفیدپوستان و سیاهان آفریقایی- امریکایی ، و ایرانیان مهاجر پس ازانقلاب ایران؛ و ۲) منازعات ملّی و محلّی بر سر قدرت و پول .

جمع بندی مقاله حاکیست که انتخابات توام با فقدان اطلاعات ، پاسخگو نبودن مقامات انتخاب شده، سانسور، و خودداری از بیان و اعلان تعارضات اجتماعی، منجر به بروز چنین وضعی در جامعه بهائی گردیده است .

امریکایی های ایرانی تبار و آفریقایی تبار ، و سفید پوستان کجا میتوانستند دور هم جمع شوند ، جلسات مرتب و منظم داشته باشند ، عبادت و مناجات داشته باشند و با یکدیگر بحث و گفتگو کنند ؟ پاسخ عبارتست از محفل محلی جامعۀ بهایی لس آنجلس .

تحلیل جامع بحران در جامعۀ امر ، مطالب زیادی به ما دربارۀ نه تنها ایین بهایی ، بلکه دربارۀ اینکه چگونه یک عقیدۀ وارداتی، توجّه افراد زیادی را به خود جلب کرده است ، میدهد .

در تاریخ ۱۹ ژوئیه ۱۹۸۶ محفل ملّی بهائیان امریکا بطور رسمی محفل بهائیان لس آنجلس را منحل کرد که در آن زمان بیش از ۱۲۰۰ فرد بزرگسال بهایی عضو آن بود . مقامات محفل ملی به جای محفل محلی یک کمیته ۶ نفره را منصوب کردند که گزارش عملکرد خود را مستقیماً به گروه حاکمه در ویلمت – ایلینوی ارائه می کردند ، به اینترتیب ، در عمل ، محفل ملّی کنترل مستقیم امور بهائیان لس آنجلس را بعهده گرفت. این اقدام از سوی بهائیان بی سابقه تلقی شد . البته بعضاً برخی محافل محلّی بدلیل نقض قوانین بهایی تعطیل شده اند ، ولی در اینجا ، جز یک مورد جزئی ، چنین مطلبی نبوده ، بنابراین ، چرا محفل ملی اینطور مستقیم و زورمندانه واکنش نشان داد ؟ محفل ملّی در پشت پردۀ این دخالت، چه اهدافی را دنبال میکرد ؟ محفل محلّی لس آنجلس چه مشکلاتی داشت که محفل ملّی آنرا لاینحل و غیر قابل اصلاح تشخیص داد ؟ ۳ موضوع و حوزه بطور رسمی ابراز شد : مسائل مالی ، مناسبات نژادی ، و امور غیراخلاقی. برخی منابع دیگر، برتری طلبی و خودخواهی محفل ملی را هم دخیل میدانند .

ایین بهایی ، که در سال ۱۸۶۳ از سوی یک فرد ایرانی بنام بهاءالله ( ۱۸۹۲-۱۸۱۷ ) پایه گذاری شده بود در دهه ۱۸۹۰ از خاورمیانه وارد امریکا شد . ایجاد صلح جهانی در پایان روزگاران ، نیاز به صلح دستجمعی ، وحدت نوع بشر ، وحدت ادیان ، و نیاز به جایگزینی حکومتهای استبدادی و خودکامه با نظامهای پارلمانی و حکومتهای مبتنی بر قانون اساسی از تعالیم او بود .

پسر او ، عبدالبها (۱۹۲۱- ۱۸۴۴ ) ، طی سالهای ۱۳-۱۹۱۲ به امریکا آمد تا به تبلیغ و گسترش ایین بهائی بپردازد . سپس نواده عبدالبها، شوقی افندی ربانی ( ۱۹۵۷-۱۹۲۱ ) جانشین او شد .

جامعۀ بهائیان امریکا ، که نسبتاً جامعه ای آزاد ، خود جوش، و لیبرال بود ؛ و هیچ فرد روحانی نداشت، از دهۀ ۱۹۲۰ بوسیله رهبران دینی ، به تدریج، بسمت جامعه ای منضبط و سازمانی تغییر شکل داد . از نویسندگان خواسته شد که تمام نوشته ها و نشریات ،با توجه به سطح مطالب و حوزۀ نشر آنها ، باید توسط دستگاههای ذیربط بررسی شود. بتدریج بهائیان از انجام هرگونه اظهار نظر و انتقاد دربارۀ عملکرد و خط مشی نهادهای دینی منع شدند . بیت العدل جهانی ، که از سال ۱۹۶۳ تاسیس شد و متشکل از ۹ نفر عضو میباشد ، از سوی اکثر بهائیان امریکا بعنوان یک جمع مصون از خطا تلقی شدند . جامعه بهائیان امریکا ، در حال حاضر احتمالاً شامل ۶۰۰۰۰ مرد بالغ میشد ، اگر چه آمارهای رسمی تعداد آنها را ۲ برابر نشان میدهد ، تاریخ تاسیس محفل لس آنجلس به اوایل قرن بیستم باز میگردد ، و محلّ آن مدفن تورنتون چیس ( Thornton Chase ) میباشد ، کسیکه عموماً بعنوان اولین فرد امریکایی بهایی معرفی شده است .

همانطور که مایک دیویس گفته است لس آنجلس شهر تعارضات و اضداد است ، عمدتاً بین فقرا و ثروتمندان ؛ ولی تفاوتهای نژادی و اخلاقی هم وجود دارد . این تفاوتها در حوزه دین ومذهب بیشتر است.لس آنجلس در حال حاضر بالغ بر۹ میلیون جمعیت دارد ( ۲۰۰۲ ) و با فشارمهاجرتی روبروست. در آنجا ۱۰۶ زبان مختلف صحبت میشود و افراد منتسب به اروپای غربی در آنجا دراقلّیت هستند . بر اثر مهاجرتها ، مشکلات زیادی بروز کرده است . اگر بگوییم که هویت اجتماعی بر اثر تجربه مشترک جامعه پدید میاید ، باید بگوییم که در لس آنجلس شاهد چنین چیزی نیستیم ، همه غریبه هستند . اختلافات و تعارضات اجتماعی بین رده ها و موجهای مختلف مهاجرتی ، بین گروههای مختلف اجتماعی ، که وزن و اهمیت نسبی آنها براثر تحولات اجتماعی تغییر کرده ، فراوان است . بودائیان سریلانکایی ساکن در لس آنجلس در دهه ۱۹۷۰ دو دلبستگی تلخی را تجربه کردند .و مسلمانان شیعه و سنّی همزیستی نه چندان آسانی را در جلسات مذهبی لس آنجلس دارند . بنابراین جای تعجب نیست اگر بهائیان لس آنجلس هم ، با توجه به موجهای مهاجرتی و تفاوتهای نژادی اشکالاتی را تجربه کنند .

مطالعه حاضر بر اساس مصاحبه ها و گفتگوهایی صورت گرفته که توسط نشریه دیالوگ تهیه شد ، ولی بدستور محفل ملّی بهائیان جلوی چاپ و انتشار آن گرفته شد . من خودم طی سالهای ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۱ ، و ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۴ عضو جامعه بهائیان کالیفرنیای جنوبی بودم . برای درک بهتر شرایط باید به ساختار قدرت در جامعۀ بهایی، که بعضاً انتخابی یا انتصابی هستند ، توجه کرد .

۹عضو محفل محلّی ، بدون کاندیداتوری و رقابت، از طریق رای گیری مخفی، در میان افراد ذیرأی تسجیل شده در یک حوزه شهرداری خاص یا واحد شهری، مستقیما انتخاب میشوند . محافل محلّی هر ۱۹ روز یکبار ، در حالیکه روزه هستند، ملاقات می کنند . این آمیزه ای از امور روحانی و فعالیت رسمی دینی است که ورود به آن برای غیر بهائیان مجاز نمیباشد . اعضای محفل ملّی بطور غیر مستقیم انتخاب میشوند. به این ترتیب که در پاییز هرسال ، بهائیان هر منطقه هیئتی را انتخاب می کنند که انها در کانونشن ملّی آوریل سال بعد، محفل ملّی ۹ نفره را، انتخاب می نمایند . از سال ۱۹۶۳ به بعد ، هر ۵ سال یکبار ، مجمع محافل روحانی ملّی، بیت العدل بین المللی ( یا جهانی ) را انتخاب می کنند که بالاترین مقام اجرایی و قانونگذاری جامعه بهائی است و در حیفا – اسرائیل ، مستقر میباشد . حاکمیت بهایی با ساختاری شبیه به نظام اسقفی – کلیسایی ، و نیز انطباق با مقتضیات ” عهد و میثاق ” مشخص شده است. ویژگی قدرت طلبانه و انحصار طلبی لایه های بالای سازمان ،در تعارض با آزادی نسبی عملکرد بهائیان در سطوح پایینی و محلّی و خرده فرهنگ بهائیان در انتخاب مسئولین محلّی قرار دارد .

محافل ملّی هرازگاهی برخی محافل محلّی را ، که اعضای آن متهم به فساد شده – و یا وفاداری کمتری نسبت به محفل ملّی دارند – منحل می کنند . محفل لس آنجلس با مسائل مختلف و خاصی مواجه بود : وسعت و گستردگی غیرعادی شهر، جمعیت زیاد جامعه بهائی آن ( در مقیاس بهائیان امریکا ) ، و نیاز به تشکیل ضیافتها در ۱۳ نقطه شهر.این ضیافتها باعث افزایش بروز جدایی های نژادی و اقتصادی گردید .

اعلام انحلال محفل محلّی لس آنجلس در جلسه و مجمع بزرگی از بهائیان، که به مناسبت تکمیل بهایی سنتر تشکیل شده بود ، توسط جیمزنلسون، عضو محفل ملی آن وقت – که قاضی دادگاه محلّی لس آنجلس و منصوب از سوی رونالد ریگان بود – صورت گرفت . بنا بر آنچه نلسون اعلام کرد دلایل اولیه این اقدام، امورغیراخلاقی گسترده در بین اعضای جامعه، و ناتوانی محفل در حل و رفع آن بوده است .

در حقیقت ، امور غیر اخلاقی یکی از دلایلی بود که بحث انحلال را پیش آورد، که آنهم مثل بسیاری از امور و وقایع دیگر ، عمیقاً با تعارض نژادی موجود در جامعه بهائی ارتباط داشت …

واکنش آنی و فوری اعضای قدیمی و مسنّ محفل محلی حالت شوک و عدم باور و پذیرش آن بود. لوئیس ویلوز، که منشی رابط بود اظهار داشت : ” من مطمئنم که ما کار را در حد بایسته انجام ندادیم ؛ ولی حداکثر توان خود را بکار گرفته بودیم … احساسم حاکی از آنست که مشکلات ما بزرگتر از مشکلات سایر گروههای بزرگ بهایی در ایالات متحده نبود . ” اکثر اعضای پیشین محفل ، و از جمله هر ۴ عضو ایرانی آن،از صحبت دربارۀ سابقۀ امر خودداری کردند . خانم مانیلا لی ، یک عضو قدیمی محفل محلّی ، که معلم محترم مدارس ، و افریقایی – امریکایی بود در اواسط آوریل ۱۹۸۶ از سِمت خود استعفاء داده بود ولی به علت کندی اعلام آن ، او دوباره در ۲۱ آوریل انتخاب شد . بهرحال، او عقیده داشت که انحلال باید یکسال زودتر رخ میداد . او از ملاقات و نشست ۹۰۷ دقیقه ای ۷ تن از اعضای محفل ملی و اعضای محفل لس آنجلس دربارۀ موضوع انحلال محفل که به ریاست جیمز نلسون برگزار شد صحبت کرد . یکی از اعضای محفل لس آنجلس سئوال کرد : ” پرستیژ و شخصیت ما چه میشود ؟ ” و نلسون پاسخ داد : ” پرستیژ شما از بین میرود .”

این قابل درک است که اعضای محفل محلّی به فکر اعتبار و پرستیژ خود در بین اعضای جامعۀ بهایی باشند .

اعلام شفاهی نلسون مبنی بر انحلال محفل ، با ارسال نامه ای از سوی رابرت هندرسن ، منشی ( دبیر کل )  تمام وقت محفل ملّی امریکا به بهائیان لس آنجلس ، پیگیری شد .

هندرسن ، یک افریقایی – امریکایی بهایی بود که قبلا به تجارت اشتغال داشت ، در یک خانوادۀ بهایی ، در لس آنجلس پرورش یافته ، و در سال ۱۹۸۴ به عضویت محفل ملّی انتخاب شد ؛ لذا این حوادث برای او معنی دار بود . هندرسن نوشت : ” پس از مشورتهای طولانی و آزار دهنده ، محفل ملّی به این نتیجه رسید که شرایط مستلزم عمل جراحی و ترمیم است . اولین اقدام ، انحلال محفل در ۱۹ ژوئیه بود . او اضافه کرد که مهمترین دلیل انجام این اقدام ناخوشایند ، ولی ضروری ، ناتوانی محفل محلّی در مواجهه با نیازهای جامعۀ بهایی در امور روحانی و اجرایی میباشد … . او توضیح داد که به  منظور بازسازی جامعۀ بهائیان لس آنجلس ، محفل ملّی امریکا یک کمیته اجرایی را منصوب کرد که بهائیان میباید نهایت همکاری و مساعدت را با آنان بعمل آورند . در انتها با یادآوری جمله ای از عبدالبها که به جامعۀ بهائیان اولیه لس آنجلس ابراز شده بود  که طی آن از آنها خواسته بود به تبلیغ بهائیت در میان مردم بپردازند و در عهد و میثاق ( غالب بهائیان عهد و میثاق را به اطاعت و تسلیم بی چون و چرا در برابر مقامات اسقفی و اجرایی بهائی تعبیر می کنند ) پایدار باشند .

اعضای کمیته ۶ نفرۀ اجرایی ، از میان محافل همسایه ، دست چین شده بودند . ولی برای تربیت افراد محلّی برای تصدی و انتخاب محفل محلّی در آینده ، ۹ نفر برای عضویت در ” شورای ۱۹ بهائیان محلی ” برای نظارت بر فعالیتهای تبلیغی ، اداری ، مالی و روزانه ، و فعالیتهای تبلیغی جامعۀ بهائیان لس آنجلس ، در اوت ۱۹۸۶ منصوب شد .

هنگامیکه در ضیافت ماه اسماء ، در۱۹ اوت از آقای دکتر فیروز کاظم زاده عضو قدیمی محفل ملّی امریکا ( و پروفسور دانشگاه ییل ، در رشته تاریخ روسیه) ، سئوال شد که انتخابات جدید محفل محلّی لس آنجلس چه زمانی برگزار میشود؟ او پاسخ داد احتمالاً طی فرآیند مشورت بین شورای ۹ نفره، کمیته اجرایی ۶ نفره ،عموم اعضای جامعه بهایی ، و محفل ملی امریکا، در اینمورد تصمیم گیری خواهد شد . اینکار با تصمیم صرفاً محلی امکانپذیر نیست ؛ بلکه باید مشترکاً تصمیم گرفت .

نشریه دیالوگ با مارک سیسون مصاحبه ای انجام داد . او قبلاً ، طی سالهای ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۴ عضو محفل محلی لس آنجلس بود که سپس از سِمت خود استعفاء داد . و تنها عضو پیشین محفل محلی بود که به عضویت شورای ۱۹ نفره انتخاب شد . اوتوضیح داد که ” اعضای این شورا آموزش می دیدند  تا در آینده به عضویت محفل محلی درآیند . “

انتظار میرفت آندسته از افراد بهایی لس آنجلس که توانایی بالقوۀ مدیریت و رهبری داشتند به شورای ۱۹ نفره دعوت شوند تا افراد بیشتری به تجربۀ اداری و اجرایی دست پیدا کنند . سیسون مایل بود و ابراز علاقه کرد که عکس اعضای شورای ۱۹ نفره بر روی جلد شماره جدید ” نشریه بهائیان لس آنجلس ” چاپ شود .با توجه به اینکه در انتخابات بهائیان ، رقابت کاملاً ممنوع است ، سیسون بعدها اعلام کرد که از دید بعضی ها ، کار چاپ عکس نوعی تبلیغ و شهرت طلبی محسوب شد .

در حقیقت تکنیکهای رقابت ظریف ، از مدتها پیش توسط چند تن از اعضای محفل ملی ، که تقریباً اعضای دایمی شده بودند بکار گرفته شده بود و لذا بکارگیری آن از سوی اعضای جامعه بهایی در شهرها ، چندان تعجب آور نبود .

تقریباً در همان زمان که محفل لس آنجلس منحل شد ، یکی از اعضای آن ، که از ایرانیان پناهنده به امریکا بود وقبلاً سابقه فعالیت دانشگاهی داشت ، از سوی تشکیلات بهایی به طرد اداری بخاطر خلافهای مالی در فعالیتهای اقتصادی خود تهدید شد . این همزمانی اتهامات موجب شد تا این سئوال در اذهان شکل گیرد که آیا فعالیتهای اقتصادی آن عضو محفل لس آنجلس موجب دخالت محفل ملّی در موضوع انحلال شده است ؟

یکی از نویسندگان نشریه دیالوگ، در مکاتبه با آنا لی استراسبورگ ، رئیس امور جامعۀ بهایی، در مرکز ملی بهائیان ، ویلمت ، ایلینوی، در میان سایر سوالات پرسید ، آیا صحت دارد که :

۱) محفل ملی اولین بار بحث امکان انحلال محفل محلّی لس آنجلس را درسال ۱۹۸۳ مطرح کرده است؟

۲) بیت العدل به محفل ملّی امریکا توصیه کرده که انحلال محفل لس آنجلس را به تاخیر نیندازد ؟

۳) وضع مجازات بر علیه تاجر ایرانی و انحلال محفل لس آنجلس در یک زمان صورت گرفته است ؟

تنها ماهها بعد ، افکارعمومی در تاریخ ۱۴ مارس ۱۹۸۷ توضیحات بیشتری را از زبان منشی محفل ملّی ، رابرت هندرسن دریافت کرد .او توضیح داد که محفل ملی ناگزیر از دخالت در این موضوع شده ، چرا که اخلاقیات و ارزشهای بهایی از تاکید بر نکات خوب در فرد یا جامعه حمایت می کند … او تا آنجا پیش رفت که به یک مقوله از مشکلات جدی اشاره کرد :

اول ، جنبه های اداری و مالی : محفل محلّی نظم و سازمان خود را از دست داده بود ، اگرچه محفل ملّی در حدود سال ۱۹۸۳ یک کمیته اجرایی را برای همکاری با آن منصوب کرده بود ؛ بنا به دلایلی طی چند ماه قبل از انحلال در ژوئیه ۱۹۸۶ ، محفل لس آنجلس از ثبت و ضبط جزئیان کار سرباز زده و سوابق مکتوبی از جلسات و تصمیات خود نداشت ؛

از اواخر سال ۱۹۷۰ ، محفل ملّی از تمام محافل خواسته بود تا نسخه ای از خلاصه مذاکرات و تصمیمات خود را ، برای کنترل عمل به موقع تصمیمات در مراکز نظارتی ملی در ویلمت ارسال کنند .

هندرسن همچنین توضیح داد که شرایط مالی محفل محلی لس آنجلس به حد خطرناکی رسیده بود. کتابفروشی بهایی لس آنجلس مبلغ ۳۵۰۰۰ دلاربه بهایی پابلیشینگ تراست (ارگان وابسته به محفل ملّی) بدهکار بود ، و هیچ برنامه روشنی برای باز پرداخت آن نداشت .. محفل محلی رو به ورشکستگی رفته بود …

یک عضو محفل لس آنجلس مشکلات مالی را تایید کرد. ” از بین ۱۲۰۰ نفر واجد شرایط ، تنها ۱۲۵ نفردر بهار ۱۹۸۶ به صندوق ملی کمک میکردند ، چرا که آنان اعتماد خود را نسبت به مسئولان محفل محلّی از دست داده بودند. هزینه های جاری و ساختمانی ، خصوصاً هزینه بهایی سنتر جدید هم، در سال ۱۹۸۳ مزید بر علت شده بود. همواره افراد به ایثار و اهدای کمک دعوت میشدند و آنها چیزی به چشم خود نمی دیدند .

دومین مشکل مطرح شده از سوی هندرسن، بدتر شدن زندگی اجتماعی و روانی افراد جامعۀ بهایی بود. این حرفها کنایه از روابط نژادی و امورغیراخلاقی بود. جامعۀ بهائیان لس آنجلس متشکل از حدود ۳۰۰ آفریقا – امریکایی، ۵۰۰ ایرانی، و بقیه اعضای سفید پوست امریکایی بودند (تنها ۴-۳ خانوار امریکای لاتین در آنجا بودند .) هندرسن توضیح داد که خانواد ه های ایرانی به گرمی مورد استقبال جامعه بهائیان قرارنگرفته بودند .

از دیگر موارد مورد نظر او در حوزۀ آسیبهای اجتماعی و روانی، نقض قوانین بهایی دربارۀ قمار، نوشیدن مشروبات الکلی، استعمال مواد مخدّر، روابط نامشروع جنسی، داد وستد مالی غیرقانونی و زیرزمینی ، و فرار از مالیات میباشد . هندرسن گلایه کرد که اعضای جامعۀ بهایی لس انجلس مایل به گزارش این موارد نبودند، حتی زمانیکه محفل محلّی از وقوع چنین اعمالی مطلع میشد، از انجام هر کاری در برخورد با آن امتناع میکرد. در اینجا ۲ عرف سنّتی اصلی بهائی نقض شده بود: اول اینکه در بین بهائیان محافظه کار این تمایل وجود دارد که هر فرد بهایی مثل جاسوس عمل کند و هرگونه گفتار و رفتار غیر متعارف سایر بهائیان را به مقامات گزارش کند. ثانیاً امور غیراخلاقی که آشکارا عمل شود ، باید مورد توجه محفل محلی قرارگیرد وبه مرتکبین اخطار شود، و اگر باز هم در انجام کار خود اصرار کردند طرد اداری شوند . افرادی که طرد اداری شوند نباید در ضیافت ها شرکت کنند ، و در رای گیری ها ، کمک مالی به جامعه بهائی ، و یا ایراد سخنرانی رسمی دربارۀ بهائیت فعالیت نمایند .

گلۀ دوم هندرسن درباره روابط نژادی ، به بهائیان آفریقایی – امریکایی مربوط میشود . به نظر او که در طفولیت در بهایی سنترِ خیابان نیو همشایرحاضر میشد و روابط حسنۀ افراد نژادهای مختلف را میدید ، رفتار و مناسبات کنونی گویای آنست که مناسبات مطلوب پیشین از بین رفته است و بتدریج افراد غیر سفید پوست جامعه ، احساس بیگانگی می کنند . حضور بهائیان سیاهپوست در مراسم و نیایش ها  در دهه ۱۹۸۰ به شدت کاسته شده بود .

سومین مشکل به نظر هندرسن ، تنازع و اختلاف دایمی بین اعضای محفل لس انجلس بود. اعضای اقلّیت محفل محلّی درباره سایر اعضاء و تصمیمات آنها شایعه پراکنی و بدگویی می کردند .او تاکید کرد که اعضاء ، ولو مخالف، باید به تصمیمات متخذه احترام بگذارند.اوهمچنین گفت که فعالیتهای انتخاباتی صورت گرفته ، … انتقاد از نهادهای بهایی توسط فرد بهایی، گناه بزرگ محسوب میشود .

دیدگاه هندرسن درباره انحلال محفل لس آنجلس، چه در آنزمان و چه بعداً،هنگامیکه من سالها بعد به مصاحبه با بهائیان لس آنجلس پرداختم مورد مناقشه و چالش قرار گرفت . اولین مورد، تفاوت دیدگاه درباره موضوعات قدرت ، کنترل ، و اختلافات بین اعضای محفل های محلّی و محفل ملّی بود . محفل لس آنجلس در این زمینه که چندان مطیع محفل ملّی نبود ، و همواره بدنبال یافتن ابتکار عمل و تاکید بر موضع خود بود ، اعتبار طولانی داشت . در دهه ۱۹۷۰ ، و حتی در اوایل دهۀ ۱۹۸۰ اعضای آن نسبتا جوان بودند و احتمالاً تحت تاثیر فرهنگ جوانان دهه ۱۹۶۰ قرار داشتند . و این برای محافظه کاران ویلمت خوشایند نبود . آن اعضای جوان تصمیم گرفتند تا یک بهایی سنتر در منطقه زیست سیاهان بنا کنند که، درنتیجه، منافع سرمایه گذاری مصروف سیاهان و فقرا میشد و این چندان برای ویلمت مطلوب نبود . اعضای محفل اگر چه افرادی ماجراجو تلقی میشدند ، ولی درعین حال آنها افرادی باهوش و ذیصلاح بودند که از هرگونه گسست کامل رابطه با محفل ملّی اجتناب میکردند .

در دهۀ ۱۹۸۰ یک گروه مسن تر به رهبری بهائیان لس انجلس انتخاب شدند که در بین آنان چند  ایرانی – امریکایی رانده شده از کشورشان هم حضورداشتند. این گروه رهبری جدید، سنّت استقلال نسبی محفل محلّی را حفظ کردند ، ولی خیلی در انجام کار زبردست نبودند . تمام مشکلات مالی – اداری افتتاح و شروع بکار مرکزبهایی در ۱۹۸۳ به آنها منتقل شد و ظاهراً آنها قادر به مواجهه بامشکلات آن نبودند.

در سال ۱۹۸۴ رابرت هندرسن ، بطرزعجیبی به عضویت محفل ملّی انتخاب شد ( شاید برای پر کردن جای خالی مادرش ویلما اِلیس ) و او شد ( دبیر کل ) منشی تمام وقت و حقوق بگیر محفل . او در اصل با دیدگاه قدرت طلبانۀ اعضای مسن تر محفل ملّی همچون فیروز کاظم زاده ( که بعداً با ویلما الیس ازدواج کرده بود ) و جیمز نلسون برای تثبیت قدرت و حاکمیت محفل ملّی بر محافل محلّی ، و از جمله محفل سانفراسیسکو،موافق بود.برای رسیدن به این هدف،انها تصمیم گرفتند که چند محفل محلی را منحل کنند و به این وسیله به سایر محافل محلی،از جمله محفل سانفرانسیسکو،اخطار دادند . با اینکار آنها کنترل محافل محلّی را بدست گرفتند و بعداً از طریق کمیته اجرایی ، افراد مورد نظر خود را بر سر کار آوردند تا بعنوان کاندیداهای بالقوه برای دوره های بعدی انتخابات شناخته شوند. ناکامی محافل محلّی برای رساندن کمک مالی به محفل ملّی یکی از پارامترها برای تعیین محفل محلی درمعرض انحلال بود!

این ادعای هندرسن که کتابفروشی لس آنجلس ۳۵۰۰۰دلار بدهکار بود هم از سوی خانم مانیلا لی، مدیر کتابفروشی رد شد و گفت که در سال ۱۹۸۶ رقم بدهی کاهش یافته بود. بخش قابل ملاحظه ای از کتابها هم درانبارموجود بود و جزء سرمایه کتابفروشی تلقی میشد . ولی رویهمرفته ،او بخشی از کتابها را به جوانان فقیر، با تخفیف زیاد داده بود . بهر صورت کتابفروشی صورت مالی جالبی نداشت .

دست آخر آنکه محفل لس آنجلس تصمیم گرفته بود به یکی از اعضای ایرانیش که بکار تجارت اشتغال داشت مبلغ ۴۰۰۰۰ دلار قرض بدهد ، که اینکار از طریق یکی از اعضای نگران محفل به اطلاع ویلمت رسید ، که نهایتاً به انحلال محفل لس انجلس انجامید .

در رابطه با روابط نژادی هم، هندرسن این موضوع بسیار پیچیده و دینامیک را خیلی ساده و دست کم گرفته بود. چهارچوب حقوقی که اجازه مهاجرت گسترده ایرانیان را فراهم کرد ، تغییر قوانین مهاجرت در سال ۱۹۶۵، و پایان دادن به سهمیه نابرابر کشورها بود . بدلیل آشفتگی و انقلاب ایران ، در اواخر دهۀ ۱۹۷۰ ، بر اثر مهاجرت، جمعیت ایرانی لس آنجلس ۶ برابر شد ؛ گرچه رشد جمعیت در دهۀ ۱۹۸۰ کاهش یافت ، ولی بهر حال رشد آن همچنان بالاتر از سایر کشورهای خاورمیانه بود . بین سالهای ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۰ تعداد ایرانیان ساکن لس آنجلس ازچند هزاربه ۷۶۰۰۰نفر رسید ( ۲۹ % ایرانیان مقیم امریکا ). در واقع، از ۲۸۵۰۰۰ ایرانی مقیم امریکا ، ۱۰۰۰۰۰ نفر، یا بیش از یک سوم  آنها در منطقه اصلی شهری لس انجلس زندگی میکردند . بهائیان و یهودیان ایرانی عمدتاً پناهنده سیاسی بودند ، ولی مسلمانان ( غالباً سکولار ) بیشتر مهاجران اقتصادی بودند.

جریان مهاجرت ایرانیان همچنان ادامه داشت . آمدن چند صد تن از بهائیان که ازمجازات حکومت جدید، جان بدر برده بودند جامعه بهائیان لس آنجلس را تحت تاثیر قرارداد . حدود ۲۰ درصد از تازه واردها انگلیسی خوب صحبت نمی کردند و ترجیح میدادند که امور مربوط به کمیته ها ( لجنه ها ) به فارسی انجام شود و این امرانگلیسی زبانها را از دور خارج می کرد. بهائیان امریکایی، بعضاً میدیدند که بهائیان ایرانی حالت باندبازی و گروه گرایی دارند، و یا اینکه ثروتمندان آنها عادت به خودنمایی و تفاخر دارند. به بهائیان ایرانی دستور داده شد که از رسوم بهائیان امریکا – از جمله درخواندن دعا بصورت نشسته و نه ایستاده – پیروی کنند . ولی همچنان دیده میشد که بهائیان ایرانی خود را نسبت به بهائیان امریکایی در خصوص فهم و دریافت عبارات بهایی آشناتر و نزدیکتر میدانند . مشاهده شد که رفتار بهائیان امریکایی اسباب تمسخر و جوک برای ایرانیان بهایی شده بود . عدم توجه به تقویم بهایی ، و عدم رعایت قوانین بهایی ازدواج و مراسم دفن از جمله موارد بود .

همه این موارد جزیی دست بدست هم داد تا این دو جامعه از هم فاصله بگیرند . سرانجام غلبه جمعیتی بهائیان ایرانی دردهۀ ۱۹۸۰، در بسیاری از جوامع بهایی کالیفرنیای جنوبی ، از جمله سانتا مونیکا ، منجر به کاهش شدید حضور بهائیان امریکایی در برنامه های امر ، و کاهش گرایش به امر در امریکا شد ( در دهۀ ۱۹۷۰ سانتا مونیکا شاید ۱۵ نفربهایی، عمدتاً سفید پوست جوان داشت . ولی در سال ۱۹۸۱ حدود ۱۰۰ بهایی در آنجا زندگی می کردند که عمدتا ایرانی بودند . اکثر سفیدها هم ازشرکت در برنامه ها و نشستهای جامعه خودداری می کردند.) برخلاف آنچه که هندرسن گفت ، شاید جامعه بهائی لس آنجلس، بخاطر گستردگی و ابعادش ، تعامل و عملکرد بهتری نسبت به ایرانیان داشت .

مانیلا لی می گوید:” ما برنامه های جذب را از سال حدود ۸۱-۱۹۸۰ شروع کردیم . محفل بسیار مراقب بود که تا حد ممکن ، در کمیته ها افراد ایرانی و امریکایی را متوازن انتخاب کند. او می گوید ولی این برنامه در سال ۱۹۸۳ مورد بی توجهی قرارگرفت ، دوره ای که تمام وقت محفل محلی مصروف اتمام ساخت بهایی سنتر جدید شد .

در بررسیهای بعدی و مطالعات اجتماعی بیشتر مشخص شد که اساساً ایرانیان ( و گروههای اجتماعی خاورمیانه ای ) تمایل کمتری – نسبت به مردم کره و چین – به برنامه های جذب دارند . آنها ترجیح می دهند در کارهای کوچک و مشخص وارد شوند . حتی یهودیان و ارمنی های ایرانی هم سعی کردند هویت گروهی ایرانی خود را حفظ کنند و با یهودیان و ارمنیان محلی ممزوج نگردند .

برخلاف ایرانیان یهودی ، ایرانیان بهایی ، بر طبق قانون بهایی ، موظف بودند که در ضیافتهایی که در محلّه زندگی آنها تعیین میشد شرکت کنند . برای آنها تشکیل جلسه مستقل و یا ساخت بنای مستقل ممنوع بود . در سال ۱۹۸۱ روحیه خانم ( روحیه ماکسول ) سخنرانی تندی کرد و بهائیان را از خروج از ایران برحذر داشت و سپس اخطار کرد ” اگر از ایران خارج میشوند لااقل در شهرها زندگی نکنند ؛ بلکه بعنوان گروههای تبلیغی به مناطق دوردست بروند.” بسیاری از بهائیان محافظه کار معتقدند که شهرها در خطر نابودی و اضمحلال قرار دارند . و وقتی یکی از حضار جلسه از او سئوال کرده بود پس ما کجا اقامت کنیم او به زبان فارسی پاسخ صریح داده بود:” حرفم را گفتم. خر که نیستید!”   بسیاری از ایرانیان از آن جلسه ناراحت و عصبانی خارج شدند . آنها سردرگم شدند . آنها دلیل اقامت در لس آنجلس را نزدیکی و زندگی با بستگان و یا فرصت شغلی میدانستند . بهرروی ، صحبت آنروز باعث نشد تا ایرانیان بهایی جذب برنامه های همگرایی شوند .

مقامات بهایی از سال ۱۹۸۳ اقدامات تنبیهی جدیدی برای بهائیانی که از طریق فرودگاه تهران از ایران به امریکا می رفتند درنظربگیرند؛ زیرا برای آنها روشن بود کسانیکه مجوز خروج ازفرودگاه دریافت می کردند قطعاً خود را مسلمان معرفی می کردند . آنها طی سالهای ۸۶-۱۹۸۳ به محض ورود به امریکا به یکسال طرد اداری محکوم میشدند . بسیاری از کسانیکه حفظ جان کرده و به امریکا وارد شدند و سپس با چنان مجازاتی مواجه شدند، ناخرسند شده و از بهائیت دست کشیدند .

بیت العدل جهانی احساس کرد اگر اجازه دهد بهائیان ایرانی با نوشتن یک نامه انکاربهائی بودن، جواز خروج از ایران دریافت کنند ، ممکن است اینکار به تضعیف هویت بهائیان در ایران منجر شود و لذا باید مجازات سختتری برای آنها لحاظ کرد( کسانیکه از طریق بلوچستان گریخته و به پاکستان میرفتند مورد پذیرش بیشتری بودند ؛ اگرچه که آنها قانون مملکت خود را نقض می کردند و بدون ویزا از کشور خارج میشدند . )

هندرسن و محفل ملی امریکا با شدت هر چه تمامتر اقدامات تنبیهی را نسبت به بهائیان ایران که از طریق فرودگاه از ایران خارج میشدند پیگیری می کردند؛ درست همانطور که روحانیون یهودی در دهه ۱۹۴۰ یهودیانی را که از ترس هیتلر ، با اعلام اینکه یهودی نیستند از آلمان می گریختند ، تنبیه می کردند . ولی محفل لس آنجلس محلّی بود که بهائیان خارج شده از ایران را ، با شهادت ۲ بهایی دیگر ، تایید صلاحیت می کرد .

…..

و سرانجام ، سیستم انتخاباتی ملّی بهائی ، که فاقد رقابت رسمی و کاندیداتوری است ، و ۹ نفر برندگان بالاترین رای در آن پیروز میشوند، در برابر بلوک بندی گروهی خاص بسیار آسیب پذیر است . بنظر میرسد محفل ملی امریکا در برابر هجوم بهائیان ایران، که میتوانستند یک بلوک رای قابل توجه ایجاد کنند و اعضای قبلی محفل را بیرون بریزند و نفرات جدیدی را درانتخابات ملّی جایگزین کنند ، بسیار نگران و مضطرب شدند . در مقابل ، محفل روحانی ملی در پشت صحنه دست بکار شد و کلاسها و نشستهای مطالعه کتب مذهبی که از سوی مبلّغان سرشناس ایرانی مهاجر اداره میشد را تعطیل کرد ؛ چرا که باعث سرآمدی و شهرت آنان شده و امکان انتخاب آنها را در محفل ملّی افزایش میداد .

این اقدامات آنچنان موفقیت آمیز بود که از سال ۱۹۷۸ ، که بیش از ۱۲۰۰ ایرانی بهایی به امریکا وارد شدند تا ابتدای قرن بیست و یکم ، هیچ بهایی ایرانی مهاجری از موج دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ ، هرگز برای محفل ملی انتخاب نشد . بنابراین احساس عدم خوشامدگویی به بهائیان ایرانی ، تنها ناشی از عملکرد محفل محلّی لس آنجلس نبود .

در خصوص موارد غیر اخلاقی ، آنچه که هندرسن نگفت ، آن بود که بسیاری از ایرانیان بهایی ثروتمند و تاجر پیشه که به امریکا آمدند اخلاق و رفتار ایرانی خود در دورۀ شاه را با خود آوردند . در چنین مواردی ،این قبیل رفتارها نشانگر هویت جمعی اقلیتها میشود. خانم مانیلا لی می گوید : “…مواردی از صرف مشروبات الکلی ، و مصرف مواد افیونی گزارش میشد …محفل توجه چندانی به آنها نکرد … البته برخی بهائیان امریکایی هم قوانین بهایی را نقض می کردند ، ولی بیشتر گزارشات به بهائیان ایرانی مربوط میشد . “

جمعیت افریقایی – امریکایی لس آنجلس هم در این مدت ( ۱۹۹۰ -۱۹۷۰ ) دچار تغییرات شدید شد . جمعیت سیاهان از ۷۴۴۰۰۰ به ۹۲۷۰۰۰نفر افزایش یافت . بعلاوه آنها تحصیل کرده شدند. سطح درآمدشان هم افزایش یافت. شهردار تام برادلی ( شاغل طی سالهای ۱۹۷۳ تا ۱۹۹۱ ) سمبل این پیشرفت بود .

بهائیان سیاهپوست سعی می کردند جزو گروه متوسط جامعۀ سیاهان باشند .مانیلا لی در مصاحبه خود با نشریه دیالوگ می گوید در سال ۱۹۸۴ برخی سیاهان از بهائیت کناره گیری کردند . چرا که پس از تاسیس و راه اندازی بهایی سنتر جدید که در یک محلّه تقریباً سیاهپوست نشین بود، برای اداره آنجا انتخابات و تصمیم گیری مجدد شد. گروه جدید همه سفید بودند. سیاهان احساس کردد که از مراکز تصمیم گیری کناره گذاشته شده اند ، خصوصاً از کمیته مدیریت مالی .ظاهرا سفید پوست ها گفته بودند که سیاهان چیزی از مسائل مالی سر در نمیاورند .

خانم مانیلا لی گفت که سیاهان در امریکا یک اقلیت هستند … و نسبت به رهبری مردم خیلی حساسند ،خصوصاً در زمینه نژادپرستی . لذا بتدریج فعالیت و حضور آنها در ضیافت ها کم شد . برخی دیگر از سیاهان هم گفتند که آنها شاهد بوده اند که بهائیان ایرانی مهاجر، برخی تعصبات برعلیه سیاهان  از خود نشان داده اند .

جالب است که تمام این مسائل در اظهارات هندرسن نمود پیدا نکرده است . بعلاوه برخی از ۳۰۰ بهایی سیاهپوست لس آنجلسی می گویند که هندرسن درباره بی رغبتی آنها بزرگ نمایی کرده است؛ چرا که آنها در برنامه ها و مجامع و فعالیتهای بهایی سنتر شرکت می کرده اند .

تلاش محفل ملّی برای دخالت در امورمحفل لس آنجلس سرانجام ناکام ماند و به شکست انجامید. چرا که در کانونشن اکتبر ۱۹۸۶، در منطقه کالیفرنیای جنوبی ، حاضران قطعامه ای صادر کردند و با اکثریت قاطع از محفل ملّی خواستند تا کمیته اجرایی را منحل کند و اجازه دهد انتخابات برای تشکیل محفل محلّی لس آنجلس برگزار شود .اعضای کمیته اجرایی که در کانونشن حاضر بودند از حاضران خواستند تا این درخواست بجای محفل ملّی به خود کمیته اجرایی ارسال شود ، ولی این پیشنهاد با اکثریت آراء رد شد .

یکی از مصاحبه شوندگان می گوید : ” انگار اکثر مردم حس می کردند که ادارۀ امورشان توسط یک کمیتۀ انتصابی ایراد دارد، هرچند این کمیته از سوی محفل ملّی تعیین شده بود ، و هر چند بیت العدل جهانی آنرا تایید کرده بود.” حتی زمانی که آقای گلن فورد میچل ، عضو بیت العدل ، در آنزمان از لس آنجلس دیدار کرد، اعضای جامعه بهائی مصرّانه از او می پرسیدند محفل محلّی چه زمانی به انها بازگردانده خواهد شد ؟ و او جواب میداد این به خود اعضای جامعۀ بهایی بستگی دارد که اگر شرایط را مساعد و مناسب ببینند آنرا احیاء کنند. متون دینی بهایی نظام پارلمانی را توصیه می کند و بهائیان امریکا اِعمال قدرت توسط افراد غیر انتخابی را نامشروع میداند .

در ۱۹ مارس ۱۹۸۸ محفل ملی متقاعد شد که تجربه دخالت گسترده آنها در لس آنجلس ناموفق بوده ، لذا ۷ تن از اعضای آن به لس آنجلس رفتند تا با شرکت در جلسه ای در بهایی سنتر امکان برگزاری انتخابات محفل محلی را اعلام کنند . جلسه ای که از ۱۲۰۰ فرد ذی رای، تنها  ۲۰۰ نفر در آن شرکت کرده بودند ، که نشانۀ ناخرسندی آنها بود .

حسابرس محفل ملی حسابها را درآورد . او اعلام کرد که از بین افراد تنها حدود ۲۰۰ نفر کمک مالی می کنند و اگر قرار باشد جامعه بهائی و محفل محلّی لس آنجلس با آن کمک اداره شود سالانه ۷۰۰۰۰ تا ۱۰۰۰۰۰ دلار کسر بودجه خواهند داشت .

باید گفت که ما نمیدانیم چطور فرایند ساخت جامعۀ بهایی را در یک محیط بین المللی به پیش ببریم . جیمز نلسون قاضی دادگاه شهرداری قول داد که یک شورای حقوقی از سوی محفل ملّی منصوب شود تا به محفل محلّی تازه تاسیس لس آنجلس کمک کند . او بر چالش های روحانی و اخلاقی تاکید کرد. واضح است که کاظم زاده دربارۀ مشکلات و موانع پیش روی ما ، دیدگاه متفاوتی با هندرسن و نلسون داشت . او ریشۀ همه مشکلات را در فقدان نظم ، یا آنچه مارکسیستها آنرا دیسیپلین حزبی می نامند دانست ؛ اگر چه دقیقاً این کلمات را استفاده نکرد … کاظم زاده آشکارا دیدگاه خاصی درباره نهادهای بهایی دارد و آنرا نوعی دیکتاتوری انتخابی غیرقابل مناقشه ، فراتر از انتقاد عمومی ، که باید بدون چون و چرا اطاعت شود، میداند . از نظر او نهادهای بهایی در قبال مطالبات جامعه نباید پاسخگو باشند ، که نوعی بی توجهی به افکار عمومی است ؛ بدتر از همه اینکه او این مدل و سیستم را نظام مناسبی برای حکومت مدنی و کشوری میداند .

اگر چه هندرسن و دیگر اعضای محفل ملّی توجیه خود را درباره انحلال محفل لس آنجلس بر امور غیر اخلاقی و روابط نژادی قراردارند ، ولی بنظر من این ملاحظات در رابطه با قدرت طلبی و پول، فرعی به حساب میاید . گرچه مبارزه با فساد اخلاقی در بهائیت جدی است ولی هیچگاه موجب انحلال محافل نمیشود مگر آنکه خود اعضای محفل بطور مستقیم درگیر آن فساد باشند ، اتهامی که در مورد محفل لس انجلس مطرح نشده است .

در خصوص روابط نژادی هم باید گفت که شرایط در لس آنجلس بدتر از سایر جوامع بهایی در مناطق شهری بزرگ نبوده است . بسیاری از شاهدان عینی از رفتار مثبت و خوشامدگویی محفل محلی لس انجلس به ایرانیان فراری و گریخته از ایران،با دیدۀ مثبت و تمجید می نگرند. از طرف دیگر، محافلی چون محفل محلی سانتا مونیکا ، از وجود افراد غیرایرانی، مشکلاتی بیش از آنچه بر محفل لس آنجلس وارد آمد، متحمل شدند . بنظر میرسد موضوع بهم خوردن وحدت جامعۀ بهایی در محافل محلّی ، از آنجا که تهدیدی برای نظم اداری بهایی تلقی میشود ، بسیار مهم باشد .

جاه طلبی های خود آقای هندرسن را هم باید در مدّ نظر داشت . او در سال ۱۹۸۴ منشی محفل شد . بنظر میرسد که این سمت مادام العمر باشد یا حداقل تا زمانیکه فرد به عضویت بیت العدل جهانی درآید! در فرهنگ سیاسی بهایی ، کسب مقامات عالی اداری و سازمانی مستلزم آنست که فرد بتواند خواست و ارادۀ خود را بر جامعۀ ملّی بهایی تحمیل کند . انحلال تعدادی از محافل محلّی در شروع بکار و تهدید نسبت به تعدادی دیگر از آنها ، ابزار او برای تقویت تسلط او بر محفل ملّی شد .

شاید بحث پول حتی از قدرت طلبی هم مهمتر بود . هندرسن چند بار به این موضوع اشاره کرده است . کاهش تعداد کمک کنندگان به امر ، که تنها ۱۲۵ نفر از جمع ۱۲۰۰ نفر افراد بزرگسال بودند ، ناشی از کاهش اعتماد بهائیان به اعضای محفل محلّی بود . بدینترتیب عملاً محفل ملّی هیچ دریافتی از طریق محفل لس آنجلس نداشت .عدم دریافت اجاره بها از کلینیک ، و بدتر از همه دعوای حقوقی ، که مستلزم پرداخت حدود ۱۰۰۰۰۰ دلار از سوی محفل ملّی میشد شرایط دشواری را پیش آورد که نشان میداد محفل محلّی لس آنجلس توانایی اداره مرکز بهایی جدید التاسیس را ندارد . ضعف مدیریت محفل محلّی در بهار ۱۹۸۶ هم ادامه یافت و احتمال داشت ادامه فعالیت آنها دهها هزار دلار دیگر خرج روی دست محفل ملی بگذارد .

هندرسن بعنوان یک فرد شاغل تمام وقت حقوق میگیرد و اجارۀ خانه ۹ خوابۀ او هم از سوی محفل پرداخت میشود . در مجموع بنظر میرسد جمع حقوق و مزایای او سالانه به ۱۵۰۰۰۰ دلار بالغ شود .چهارعضو دیگر محفل ملی هم حقوق بگیر هستند. لذا محفل ملّی نیاز شدیدی به دریافت پول داشت و همواره در حالت بدهکاربود . تک تک اعضای محفل به صندوق ملی وابسته بودند و از مناطقی چون لس آنجلس انتظار دریافت پول داشتند … البته مشخص نشده که پس از انحلال محفل محلّی و انتصاب کمیته اجرایی ، چه میزان پول به حساب محفل ملّی واریز شد ( سالهای ۸۸ – ۱۹۸۶ ) .

این مشکل را نمیتوان در حوزه محلی حل کرد . طبق قوانین جاری در جامعه بهائی، محافل محلّی امکان زیادی برای حل و فصل مشکلات این چنینی ندارند . چرا که اعضای محفل حق انتقاد عمومی ندارند ، و اطاعت بی چون و چرا جزو شرایط محسوب میشود . یکی از ضیافت ها، که از مشکل آگاه شده بود، در لس آنجلس طرحی را در آنزمان برای حل مشکل تهیه کرد ولی محفل به آن توجهی نکرد . مشکل عمده پیش روی محافلی همچون محفل لس آنجلس ، نظام انتخاباتی بهائی است ! انتخاباتی با سطح اطلاع رسانی بشدّت پایین ، و روشی که طی آن ۹ عضو محفل با تعداد محدودی رای ، و صرفاً با رای کمی بیشتر نسبت به دیگران انتخاب میشوند . تمایل به حفظ سیستم کنونی و غیر قابل تغییر دانستن آن ؛ فقدان هرگونه گزارش درباره مصرف موجودی صندوق ها در بودجه ها و یا هر امکان دیگر برای ارزیابی عملکرد …

اقدام مستقیم محفل ملّی از بالا، برای تغییر محفل محلی لس آنجلس، خطر بزرگ فقدان مشروعیت محفل را در نزد اعضای جامعه بدنبال داشته است. این گونه انتقادات، در شرایط فعلی جامعۀ بهایی قابل ارائه نیست. جامعه بهایی و سران آن، درج این مقاله را در نشریه دیالوگ نپذیرفتند. نورمن کِلاین نام کتاب خود را که درباره مردم  لس آنجلس نوشته ” تاریخ فراموشی ” گذاشته است . اگر  حرف او و نامگذاری او صحیح باشد، در آنصورت تک تک بهائیان یک لس آنجلسی تمام عیار و کامل هستند .

    نویسنده:  خوان  کول

به نقل از بهائی پژوهی

telegram4

اثبات حقانیت به روش بهائی !!

photo_2016-03-08_14-55-40

?جناب بهاءالله (بانی وحدت عالم انسانی) در کتاب مائده آسمانی پس از ذکر قسم جلاله و تأکید فراوان، عباراتی دارد که ترجمه آن چنین است: «هرکس مرام و آئین بهائیت را به حقانیت نشناسد، او حرام زاده است و فرزند مشروع و قانونی پدرش نمی باشد.»

آیا کسی با شنیدن این سخن بهائی می شود؟!

حال به جاست که سخن پسرش جناب عبدالبهاء را بشنویم که می گفت: «به ما چه ربطی دارد که این مؤمن است یا آن مؤمن نیست. ما نمی توانیم نفسی را بر نفسی ترجیح دهیم.»(خطابات،ج۱)

آیا هنوز هم می توان گفت که جناب عبدالبهاء تعالیم پدرش را تبلیغ می کرده؟!!

پسر کو ندارد نشان از پدر
تو بیگانه خوانش، مخوانش پسر

telegram4

دزدها هم بهائیت را می پسندند!!

photo_2016-02-25_00-20-30

در طول تاریخ بشر، همواره کسانی بوده اند که برای خودنمایی و محبوب شدن در بین مردم، شعارهایی توخالی و غیرعقلانی سر می دادند و مردم عوام نیز تنها به ظاهر زیبای این شعارها دلخوش می کردند و به باطن آن نمی نگریستند.
یکی از آن شعارهای به ظاهر زیبا، ?” دوست انگاشتن دشمن “?است که رهبران بهائی برای جذب افراد به سمت خود، بسیار از این شعار پوچ و غیرعقلانی سخن گفته اند و افراد را به سمت خود کشانده اند.

جناب بهاءالله در کتاب مائده آسمانی، ج۸ می گوید: «دوستان باید افعال و اعمال ظالمین را به حق گذارند و هیچ وجه معترض نشوند.»

مگر می شود کسی به دیگران ظلم کند و ما این عمل او را بر مبنای حق بگذاریم؟!!!

پاسخ را از زبان خود جناب بهاءالله بخوانیم. ایشان در کتاب گنجینه حدود و احکام می گوید: «اگر یک نفر خانه ای را عمداً آتش بزند، خودش را آتش بزنید.»
پس عقلانی نیست دشمن را دوست دانست و افعال و اعمال او را حق انگاشت و به او اعتراض نکرد.

حل تناقض این دو سخن جناب بهاءالله بر عهده پیروانش.

telegram4