نوشته‌ها

عدم پای بندی رهبران بهائی به تعلیم “ترک تعصب”

photo_2016-11-21_04-57-08

یکی از تعالیم بهائیان آموزه ی “ترک تعصب” می باشد اما این آموزه هیچ سنخیتی با گفتار رهبران بهائی ندارد. در ادامه با نقل چند سخن، پی می‌بریم که ایشان، از متعصب‌ترین انسان‌های زمان خود بوده و نمی‌توانند داعیه‌دار تعلیم ترک تعصبات باشند.

جناب میرزا حسینعلی نوری، که بهائیان او را پیامبر خود میدانند، نیز تعصب خود را در جاهای متعدد به نمایش گذاشته است؛ به طور مثال ایشان در کتاب بدیع، به پیروان خود دستور می‌دهند که از همنشینی با غیر بهائیان اجتناب نمایند: «بر هر نفسی الیوم لازم که از انفس خبیثه مشرکه اجتناب نماید».(حسینعلی نوری، بدیع ،ص ۳۵۰)

او همچنین اطلاق انسان، بر غیر بهائیان را جایز نمی‌داند: «برای اثبات مظهر احدیه الیوم هر نفسی بر احدی از معرضین من، اعلاهم أو ادناهم (بزرگ و کوچکشان)، ذکر انسانیت نماید، از جمیع فیوضات رحمانی محروم است، تا چه رسد که بخواهد از برای آن نفوس، رتبه و مقام نماید».(همان، ص ۱۴۰)

عمل به وظیفه دینی تبلیغ یا مخالفت با دستور عبدالبهاء؟

10

از اصول اولیه هر دین و اعتقاد، تبلیغ و نشر عقاید بین سایر مردم است. پیروان آیین بهائی نیز در تمام دنیا و به ویژه کشور عزیزمان ایران، به صورت پنهان و آشکار مشغول تبلیغ و دعوت سایرین به بهائیت هستند و به این منظور جزوات و نشریات متعددی به صورت دیجیتالی و چاپی میان ایرانیان توزیع می­گردد. البته طبق اصول ۱۳ و ۱۴ و ۲۶ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، بهائیت جزء اقلیت­های دینی ایران محسوب نشده و در نتیجه  تبلیغ و دعوت به بهائیت، در ایران خلاف قانون است.[۱]

از سوی دیگر، جالب است بدانیم که بر اساس اعتقادات بهائی، بهائیان موظفند تا در هر کشوری هستند، از پادشاه و قوانین حکومتی کاملاً اطاعت کنند و کوچک‌ترین مخالفتی با آن دولت و قوانینش ننمایند. در کتاب گنجینه حدود و احکام -که از منابع اصلی و معتبر بهائیت است- از قول عباس عبدالبهاء، پیشوای دوم بهائیان، این‌گونه آمده است: «باری به نص قاطع جمال مبارک(بهاءالله) ـ روحی لاحبائه الفداء ـ ابدا بدون اذن و اجازه‌ی حکومت، جزئی و کلی نباید حرکتی کرد و هر کس بدون اذن حکومت ادنی حرکتی نماید، مخالفت به امر مبارک کرده است و هیچ عذری از او مقبول نیست. امر قطعی الاهی این است که باید اطاعت حکومت نمود. این هیچ تأویل بر نمی‌دارد و تفسیر نمی‌خواهد از جمله‌ی اطاعت این است: کلمه‌ای بدون اذن و اجازه حکومت نباید طبع گردد، تکلیف احبای الاهی اطاعت و انقیاد حکومت است خواه استقلال و خواه مشروطه. »[۲]

با در نظر گرفتن هم‌زمان این گفته‌ی عبدالبهاء و قانون اساسی ایران، تبلیغ آئین بهائی که از ضرورت­های این اعتقاد است و به طور متناوب از سوی مرکز جهانی مدیریت و رهبری بهائیت، بیت العدل، توصیه می­شود، مخالف دستور عبدالبهاء و در نتیجه خلاف دستور دین خواهد بود که این یک تناقض و سؤال بزرگ می­باشد.

مطالب ذکر شده را می‌توان به طور خلاصه در دو پرسش زیر بیان نمود:

۱- بالاخره طبق دستورات پی در پی بیت العدل باید در ایران دیگران را به بهائیت تبلیغ و دعوت کنند یا طبق فرموده عبدالبهاء باید طبق قانون و دستورات کشور عمل نموده و دست از تبلیغ بکشند؟

۲- حال که بهائیان طبق دستورات دینی خود می­بایست کاملاً مطابق میل حکومت عمل نمایند، دیگر این همه اعتراض و مظلوم نمایی چه معنایی خواهد داشت؟ مگر نه این است که تکلیف احبای الهی اطاعت و انقیاد حکومت است؟؟؟!!!

علمای بهائیت باید برای این دو سؤال مهم، پاسخی مناسب داشته باشند و اگر نه، همین تناقض کافی است تا در الهی و به حق بودن این مرام، شک کنیم.

 


[۱] (قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، مصوب ۱۳۵۸، اصلاحات و تغییرات و تتمیم قانون اساسی مصوب ۱۳۶۸)

[۲] گنجینه‌ی حدود احکام باب ۷۵

telegram4

چشم و گوش مهم نیست، من برایتان کفایت میکنم!

25آدمی برای جستجوی حقیقت، نیازمند لوازمی است. این لوازم می‌تواند علم و عقل باشد یا چشم و گوش. هر انسان عاقل و صاحب خردی می‌داند که اگر جای یکی از این لوازم خالی باشد، کمیت تحری حق و حقیقت خواهد لنگید، چه رسد به این که هیچ اثری از این لوازم مذکور در شخص یافت نشود.

حال اگر کسی با ادعایِ پیامبریِ دینی جدید، بیاید و شرط سعادت و رسیدن به حقیقت را کور شدن از مشاهده‌ی غیر خود و کر شدن از شنیدن کلامی جز سخنان خویش و جاهل شدن از علومی به غیر از علم جنابش بداند و همگان را نیز به این امر دعوت کند، چه قضاوتی درباره‌اش می‌کنید؟!  و اگر در همین کشاکش از او ادعایی بشنوید که می‌گویند هنوز بوی نو بودنش نرفته و این ادعا، مطلبی نیست جز اول تعلیم وی که تحری حقیقتش نامند، چقدر به الهی بودن حضرتش و آیین آسمانی وی ایمان خواهید آورد؟! و اصلاً چه خواهید کرد با این قسم و دم آن خروس بخت برگشته؟!

حال کر و کور شده و به توصیه‌ی جمال مبارک، جناب حسینعلی نوری ملقب به بهاء الله گوش جان می‌سپاریم، باشد که رستگار شویم:

«ای پسر تراب! کور شو تا جمالم بینی و کر شو تا لحن و صوت ملیحم را شنوی و جاهل شو تا از علمم نصیب بری و فقیر شو تا از بحر غنای لایزالم قسمت بی‌زوال برداری. کور شو یعنی از مشاهده غیر جمال من و کر شو یعنی از استماع کلام غیر من و جاهل شو یعنی از سوای علم من» کلمات مکنونه صفحه ۸ کلام یازدهم

 بهایی یا غیر بهایی، فرقی نمی‌کند،  قضاوت با شما که آیا با عمل به این توصیه‌ی جناب بهاء الله، دیگر جایی برای کنکاش و جستجوی حقیقت باقی می‌ماند؟! و اصلاً کدام عقل سلیم و منطق صحیح می‌پذیرد که لازمه‌ی رسیدن به حقیقت پنبه نهادن در گوش برای نشنیدن صدای مخالف و کور کردن چشم از دیدن هر منتقد است؟

 بعضی وقت‌هاست که می‌یابیم، قدرت تفکر و اندیشیدن عجب نعمت بزرگیست.

telegram4

بهاییانِ مظلوم، یا گناه کار؟

بهائیان، و به طور واضح تر بهائیت، منابع تشریع و قانون گذاری چندگانه ای دارد. به عبارتی دیگر بهائیان باید برای احکام و قوانین دینی و شرعی خود به چند مرجع مراجعه کنند. این محلّ مراجعه ی دینی، توسط رهبران و پیشوایان اولیه ی بهائیت مشخص گردیده و برای همیشه تکلیف بهائیان را برای اتخاذ قوانین دینی خود روشن کرده است.

این مراجع قانون گذاری و تشریع، به روشنی اولویت بندی شده است و بهائیان باید سلسله مراتب را در تسلیم بودن مقابل قوانین رعایت کنند. یعنی اگر مثلاً سه مرجع قانون گذاری به نام های الف، ب و ج برای اتخاذ احکام، توسط پیشوایان نخست بهائیت مشخص گردیده باشد، بهائیان موظف هستند به ترتیب اول به الف مراجعه کنند، و سپس به ب و در نهایت به ج. در صورتی که قانون تبیین شده از طرف مرجع الف با سایر مراجع تشریع و احکامی بهائیت در تعارض یا تداخل باشد، بهائیان موظف اند به مرجع الف مراجعه کنند؛ چون اهمیت و اولویت بیشتری نسبت به بقیه دارد.

حال ببینیم که منابع قانونی بهائیان چیستند و کیستند؟

اولین مرجع تشریع “ولی امرالله” است که به پیشگویی بهاءالله و عباس عبدالبهاء می بایست در هر زمانی باشد تا بهائیان با مراجعه به وی، از انوار و احکام الهی بهره مند شوند که متأسفانه با بریده ماندن نسل بهاءالله و عبدالبهاء به دلیل عقیم و بی فرزند ماندن شوقی افندی (نوه دختری عبدالبهاء)، عملاً این مرجع تقنین و تشریع بهائیت به تعطیلی کشیده شده است.

دومین منبع قانون گذاری، “قوانین حکومتی” هر کشور و بلادی می باشد که بهائیان در آن زندگی می کنند، و از طرف رهبران و بزرگان شان ملزم و موظف شرعی شده اند که بدون چون و چرا به قوانین مدنی و حقوقی کشور محل زندگی خود سرسپردگی کامل داشته باشند و حق هیچ گونه اعتراض و یا عمل برخلاف قوانین آن کشور را ندارند. احکام و قوانین مدنی هر کشوری برای بهائیان به مانند دستورات الهی و دینی دارای اهمیت و ارج می باشد و درصورت عمل متعارض با قانون مدنی کشور دچار گناه و عصیان دینی می شوند.

سومین مرجع، “بیت العدل” می باشد که هم اکنون در شهر حیفا واقع در اسراییل است. این بیت العدل که خود بسیار دچار شبهه و تناقض است و جای بسیاری برای بحث دارد، سومین مرجع شرعی و قانونی بهائیت می باشد.

به قول عامه: خب حالا که چی؟!

غرض این حقیر در این مقاله کوتاه اینکه: بهائیان مدعی هستند در کشور ایران حقوق شان ضایع و به ایشان ظلم می شود و ختم کلام اینکه فریاد بر می آورند یا ایّها النّاس بگوش، ما بهائیان تنها و مظلوم ترین جامعه عالمیم!! (اینکه از این مظلوم نمایی نتیجه حقّانیّت می گیرند بماند و موضوع بحث نیست)

در پاسخ باید بگویم، اولاً، طبق قوانین جمهور اسلامی ایران و قانون اساسی کشور – که همه شهروندان ملزم به رعایت آن هستند و عدم التزام به آن تخلف محسوب می شود – ، هرگونه تبلیغ و نشر مطالب توسط گروه های مخالف اسلام تخلّف محسوب می شود.[۱] از آنجا که تبلیغ بهائیت از مخالفت اسلام نشأت می گیرد و مخالف قوانین کشور ایران است، پس بهائیان بنا بر دستور رهبران خود مبنی بر اینکه التزام شرعی به قوانین کشور خود داشته باشند و اعتراضی نکنند، نباید تبلیغ مسلک و مرام خود را در داخل کشور انجام دهند؛ چون هم مخالف قوانین کشور ایران است، و هم مخالفت صریح با فرمایشات بزرگان و رهبران خود از جمله بهاءالله و عبدالبهاء می کنند.[۲]

اگر بهائیان می گویند ما تبلیغ نمی کنیم، باید به وجدانشان مراجعه کنند و یا از دوستان غیر بهائیشان پرسید که آیا تا به حال مورد تبلیغ دوست بهائی خود قرار نگرفته ای؟! یک بیدار وجدان پیدا شود و انکار کند بهائیان تبلیغ نمی کنند.

حالا بهائیان به جای اینکه دنبال اثبات این باشند که حقوق شان در کشور ایران ضایع می شود، باید به دنبال توبه و استغفار باشند؛ چرا که مخالف دستورات دینی خود عمل کرده اند و می کنند.

حال اگر یک بهائی پیدا شود و بگوید قانون اساسی ایران ایراد دارد و چه و چه … باید بگویم وقتی در کشوری زندگی می کنید و تابعیت آن را قبول کرده اید، ملزم به رعایت قوانین آن کشور هستید. وقتی تابع کشور ایران هستید باید قوانین آن را رعایت کنید؛ اگر نکنید خطا کار و خلاف کار محسوب می شوید و جزای کار را دستگاه قضایی آن کشور تعیین می کند. اگر قوانین را قبول ندارید، کسی اصرار به ماندن شما نکرده است، می توانید مانند هم کیشان خود در بقیه بلاد این کره، به زندگی ادامه دهید. ایران قانون خود را دارد و همه ملزم به رعایت آن هستند، بهترین کار استغفار از خطای خود است، مخالفت با قوانین کشور متبوع خلاف شرعی برایتان حساب می شود.



[۱] ـ اصل های ۱۳ و ۱۴ و ۲۶ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران.

[۲] ـ گنجینه‌ی حدود احکام باب ۷۵: از قول عباس عبدالبهاء، پیشوای دوم بهائیان، این‌گونه آمده است: «باری به نص قاطع جمال مبارک(بهاءالله) ـ روحی لاحبائه الفداء ـ ابداً بدون اذن و اجازه‌ی حکومت، جزئی و کلی نباید حرکتی کرد و هر کس بدون اذن حکومت اَدنی حرکتی نماید، مخالفت به امر مبارک کرده است و هیچ عذری از او مقبول نیست… امر قطعی الاهی این است که باید اطاعت حکومت نمود. این هیچ تأویل بر نمی‌دارد و تفسیر نمی‌خواهد از جمله‌ی اطاعت این است: کلمه‌ ای بدون اذن و اجازه حکومت نباید طبع گردد، تکلیف احبای الاهی اطاعت و انقیاد حکومت است خواه استقلال و خواه مشروطه. (از این دست سخنان، در کلام رهبران بهائی راجع به عدم اعتراض و اطاعت بی چون و چرا نسبت به حکومتی که در آن زندگی می کنند به وفور به چشم می خورد.)

ذره ای شبهه و تردید ؟!!

موضوع “وحدت عالم انسانی” از جمله دستاویزهای پر زرق و برقی است که بهائیان به وسیله آن افراد کم اطلاع را به سوی خود می کشانند.

دعواهای خانوادگی رهبران بهائی تا جایی بوده که با اندک مطالعه ای درخصوص تاریخ این مسلک، بر هر انسان آگاهی روشن خواهد شد که این موضوع تنها در حد شعار در بهائیت باقی مانده و حتی رهبران بهائی هم به آن عمل نکرده اند چه برسد به پیروانشان!

دومین پیشوای بهائیان، جناب عباس افندی، ملقب به عبدالبهاء در صفحه ۱۸۲ از جلد دوم کتابش به نام مکاتیب، در خصوص اولین رهبر بهائیان که از قضا پدرش (جناب بهاءالله) بوده می نویسد:

«انصاف باید داشت از نفسی که در تربیت اولاد و عیال و آل عاجز مانده چگونه امید تربیت اهل آفاق نماییم و آیا در این قضیه ذره ای شبهه و تردید است؟ لا والله»

مقصود ایشان آن است که هر گاه کسی نتواند از عهده تربیت خانواده خود برآید مسلماً نخواهد توانست از عهده تربیت و اصلاح عالم برآید. بر این اساس یکی از اعتراضات ما بر بهائیان چنین خواهد بود که چگونه رهبران مرامشان دم از ایجاد وحدت و اتفاق بین تمامی جامعه های انسانی می زنند در حالی که هیچ کدامشان قادر به حفظ و ایجاد یگانگی و اتحاد بین اعضای خانواده کوچک خود هم نبوده اند.

 

حقیقتِ تلخ را تحری لازم نه

کلمه تحری به معنای جست و جو کردن است. در زبان عرب گویند: التحری؛ طلب ما هو اخری یعنی تحری جستجوی چیزی است که سزاوارتر باشد.

تحری حقیقت، عبارتیست است که از قدیم الایام در همه‌ی مکاتیب و ادیان الهی و نزد اهل معرفت متداول بوده. ما مسلمانان نیز دستور به تحری حقیقت را در قران کریم یافته‌ایم آنجا که می‌فرماید: «فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم الوالباب» زمر/۱۸ (پس بشارت بده بندگان مرا، کسانی که سخن معروف را می شنوند و بهترین نحو از آن پیروی می کنند، اینها کسانی هستند که خداوند هدایتشان فرموده و آنها (ایشان) خردمندانند.)

حال چند صباحی است این واژه‌ را با برچسب تعالیم دوازده گانه از بهاییان می‌شنویم. عباس پسر بزرگ بهاالله که خود را عبدالبهاّ می‌خواند، چنین گفته است: «اول تعلیم بهاالله، تحری حقیقت است و باید انسان تحری حقیقت کند و از تقلید دست بکشد.» کتاب خطابات مبارکه جلد دوم ص۱۴۴

اما آیا در مقامِ عمل هم این سخن در آیین بهایی، به شدت شعارشان است؟

آیا خود بهاییان از تقالید کورکورانه دست کشیده‌اند و حقیقت واقعی دینشان را به تیغ تحری سپرده‌اند؟

اصلا خود رهبران بهایی به این آموزه‌ی بدیع!!! خود عمل می‌کنند یا  بر سخنان باطل و عقاید غلط  تعصب می‌ورزند؟

نمونه‌ای از عملکرد این رهبران بدون تعصب و طالب حقیقت ما را به پاسخ هر چه دقیق‌تر این سؤالات راهنمایی می‌کند.

 علی محمد باب شیرازی در یکی از آثار خود به نام دلائل السبعه که پیروانش آن را از الهامات خداوندی می‌دانند، دچار اشتباهی بس عجیب شده است. وی پنداشته است که داوود پیامبر(ع) مدتی مدید پیش از موسی کلیم الله(ع) می‌زیسته در حالیکه داوود(ع) از پادشاهان و پیامبران بنی اسرائیل است و به تصریح قرآن مجید و تورات، قوم یهود پس از موسی(ع) زندگی می‌کردند. میرزا علی محمد در این باره می‌نویسد: «نظر کن در امت داود، پانصد سال در زبور تربیت شدند تا آنکه به کمال رسیدند. بعد که موسی ظاهر شد، قلیلی که از اهل بصیرت و حکمت زبور بودند، ایمان آوردند، مابقی ماندند.» کتاب الاسرا الاثار ص۱۰۹

این سخن بر پیروان باب گران آمد اما در دوران حیاتش از وی چیزی نپرسیدند. پس از مرگ باب، مکرر از بهاالله سوال می‌نمودند که مگر ممکن است داود پیش از موسی ظهور کرده باشد؟

بهاالله به جای آنکه راه انصاف را در پیش گیرد و به خطای باب اذعان کند، در دفاعی متعصبانه از باب چنین می‌گوید: «الی حین چند کره اهل باین سوال نموده‌اند که حضرت داود صاحب زبور بعد از حضرت کلیم علیه بهاالله الابهی بوده لکن نقطه اولی روح ما سوی فداه (علی محمد باب) آن حضرت را قبل از موسی ذکر فرموده و این فقره، مخالف کتب و ما عندالرسل است» کتاب اشراقات اثر بهاالله ص۱۸
سپس بدین اشکال چنین پاسخ داده است: «سزاوار عباد آن که مشرق امر اللهی (علی محمد باب) را تصدیق نماید و در آنچه از او ظاهر شود چه که به مقتضیات حکمت بالغه، احدی جز حق آگاه نه.»

آیا بهاالله نمی‌دانست که آن خطای تاریخی، قابل انکار نیست و با مقتضیات حکمت بالغه تفاوت دارد؟ اگر نمی‌دانسته که معاذ الله، ولی اگر او بدین امر واقف بوده، می‌توان گفت که برای اول تعلیم خود ارزشی قائل نه و ترک تعصب و تحری حقیقت را به فراموشی سپرد و وای به حال یازده تعلیم بعد.

عبدالبها چون این غلط آشکار را در آثار باب دید، به جای آنکه دیده‌ی انصاف گشاید و تسلیم حقیقت شود، از پدر پیروی نموده و او نیز در مقام توجیه برآمده واین چنین نوشت: «در لوح حضرت اعلی، ذکر داودی است که پی از حضرت موسی بود، بعضی را گمان چنان است که مقصود داود بن یسا است و حال آنکه حضرت داود بن یسا بعد از حضرت موسی بود. لهذا مغلین و معرضین که در کمین‌اند این بهانه را نمودند و بر سر منابر استغفرالله ذکر جهل و نادانی کردند. اما حقیقت حال این است که دو داود است، یکی پیش از حضرت موسی دیگری بعد از حضرت موسی» اسرار الاثار ص۱۱۰

این توضیح خود تعصب و غفلت عبدالبها را می‌رساند، زیرا در سخن باب و نیز در گفتار بهاالله ذکر داودی رفته است که صاحب زبور بوده است و این همان داود بن یسا(ع) است که مدت‌ها بعد از موسی(ع) زندگی می‌کرد و از انبیا بنی‌اسرائیل به شمار می‌آمد، نه داودی که پانصد سال قبل از موسی(ع) می‌زیسته و دارای امتی بوده است، که اتفاقا هیچ نام ونشانی از او در میان نیست! چنین داودی جز در تخیلات متعصبانه عبدالبها، آن هم درتنگنای جدل یافت نمی شود!

این داستان فقط نمونه‌ای از بی‌کران حکایات رهبران بهایی در باب تعلیم بدیع تحری حقیقت است و با کمی تحقیق و مطالعه در آثار این بزرگان، نمونه‌های شگفتی از این رویکردهای عاری از هرگونه تعصب جنابانشان را می‌توان یافت نمود. حال انتخاب با شماست، بهایی یا غیر بهایی، فرقی نمی‌کند، می‌توانید به دور از ذره‌ای تعصب، حقیقت را همانطور که هست، بپذیرید و یا به راه توجیه و تاویل گرویده‌ و از شدت تعصب، تحری حقیقت را به دستان پر مهر فراموشی بسپارید.

تعالیم جدید یا کپی از گذشتگان؟

از جمله تعالیمی که در بهائیت فقط در حد شعار مطرح شده است، تعلیم وحدت عالم انسانی می‌باشد که رهبران بهائی این تعالیم را جدید و بکر می‌دانند و معتقدند تنها خودشان موضوع وحدت دین انسان‌ها را برای اولین بار در طول تاریخ بشر مطرح کرده‌اند.

دومین رهبر بهائیان، جناب عباس افندی در کتاب خطابات بزرگ صفحه ۱۹۱ می‌گوید: از جمله این تعالیم وحدت عالم انسانی است، این در کدام کتاب است؟ نشان بدهید. و صلح عمومی است، این در کدام کتاب است؟ و دین باید سبب محبت و الفت باشد، اگر نباشد عدم دین بهتر است، این در کدام کتاب است؟

همچنین ایشان در جای دیگر می‌نویسد: این تعالیم پیش از ظهور بهاء الله کلمه‌ای از آن در ایران مسموع نشده بود.این را تحقیق فرمایید تا بر شما ظاهر و آشکار شود.

بر هر انسان اهل تحقیقی به وضوح پیداست که گفته‌های این جنابان گزافه‌ای بیش نیست، چرا که وحدت عالم انسانی موضوعی است که از دیر باز توسط انبیای الهی مطرح شده است و پیامبران دائماً مردم را به وحدت و یکپارچگی فرا می‌خواندند. چنان که در دستورات کلیسا می‌خوانیم: ای شنوندگان شما را می‌گویم! دشمنان خود را دوست بدارید و با کسانی که از شما نفرت کنند، احسان کنید. و هر که شما را لعن کند برای او برکت بطلبید. و برای هر که با شما کینه دارد، دعای خیر کنید…

و چنان که می‌خواهید مردم با شما عمل کنند، شما نیز به همین طور با ایشان سلوک نمایید؛ زیرا اگر محبان خود را محبت نمایید، شما را چه فضیلت است؟ زیرا گناهکاران هم محبان خود را محبت می‌نمایند.

همچنین در کتاب مقدس زرتشتیان آرزوی وحدت جامعه نیکان بدین صورت بیان شده:

بشود که ما با همه راستان که در سراسر هفت کشور زمین هستند همکار و انباز باشیم. بشود که آن‌ها با ما و ما با آن‌ها یکی باشیم. بشود که همه با یکدیگر محبت و معاونت کنیم و سراسر کردار نیکی که از این رو برآورده شود در گنجینه‌ی اهورا مزدا جاودان خواهد ماند. آخرین گهنبار۱و۲

همان‌طور که می‌دانید در جای جای دین مبین اسلام نیز انسان‌ها را به وحدت بین مردمان فرا خوانده است تا ظلم و ستم از میان برود.

حتی خود جناب عباس افندی نیز در جایی دیگر به سابقه‌ی و حدت عالم انسانی در ادیان گذشته اعتراف می‌کند و می‌نویسد:

امروز هر کسی به وحدت بشر خدمت کند در درگاه احدیت مقبول است؛ زیرا جمیع انبیای الهی در وحدت عالم انسانی کوشیدند و خدمت به عالم انسانی کردند، زیرا اساس تعالیم الهی وحدت عالم انسانی است. حضرت موسی خدمت به وحدت انسانی نمود، حضرت مسیح وحدت عالم انسانی تاسیس کرد، حضرت محمد اعلان وحدت انسانی نمود. انجیل و تورات و قرآن اساس وحدت انسانی تاسیس نمودند. شریعت الله یکی است و دین الله یکی و آن الفت و محبت است. حضرت بهاءالله تجدید تعالیم انبیاء فرمود. (خطابات/ج ۱/ص ۱۸و۱۹)

جالب است که بحث سابقه‌ی این تعالیم را با سه بیت شعر معروف از سعدی شیرین سخن به پایان رسانیم:

بنی آدم اعضای یکدیگرند                 که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار             دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی               نشاید که نامت نهند آدمی

دستبرد فکری

 

دزدی علمی،دستبرد فکری یا ایده دزدی به معنی «تخصیص دادن خلاقیت ادبی یا پژوهش دیگری یا بخشی از آن به خود،گویی که خود شخص آن را خلق کرده است». دستبرد فکری اگر در حوزه ی ادبیات باشد،دزدی ادبی ،اگر در حوزه ی هنر باشد،سرقت هنری  و اگر در حوزه ی پژوهش های دانشگاهی انجام شود سرقت علمی نامیده می شود.به زبان ساده دستبرد علمی یا ادبی یعنی رونویسی کارها یا ایده های دیگران  و انتساب آنها به خود.۱

«دستبرد علمی» و اصطلاحاتی مانند دزدی یا سرقت علمی، ادبی یا فکری در فارسی، در برابر واژهPlagiarismبه کار می‌روند.کاربرد این واژه در مفهوم «دزدی ادبی» را به «مارکوس والریوس مارتیلیوس» شاعر هجوسرای رومی سده نخست میلادی نسبت داده‌اند. وی خود را ارباب و صاحب و کلمات را برده خویش می‌دانست و به کسانی که اشعار وی را به نام خود عرضه می‌کردند، لقبplagiarius(به معنای بچه دزد، غارتگر، فریب دهنده) داده بود.

حال به یکی از مهمترین دستبردهای فکری در تاریخ می پردازیم.مسلک بهاییت تعالیم خود را بدیع و نوظهور قلمداد می کند(تا آنجا که جناب عبدالبها در صفحه۱۱۴ جلد سوم مکاتیب می نویسد:«این تعالیم پیش از ظهور بهاءالله کلمه ای از آن در ایران مسموع نشده بود.این را تحقیق فرمایید تا برشما ظاهر و آشکار شود.». جالب است که ایشان در خطابات یک صفحه۱۸و۱۹در تناقض بااین سخن خود بیان می دارند:«حضرت بهاءالله تجدید تعالیم انبیا فرمود.»)  این مسلک نیز به نوعی دست به دزدی فکری زده است و تعالیمش را از ادیان مختلف به نفع خویش گرفته است.برای مثال تعلیم اول بهاییت(تحری حقیقت و ترک تقالید) ابتکار خاص  و ابداع ویژه بهاییت نمی باشد بلکه عموم مکاتب و همه ی ادیان الهی مردم را به حق جویی و حق پذیری خوانده اند.چنان که در تورات کتاب ارمیاه،باب ۶عبارت۱۶می خوانیم :«خداوند چنین می فرماید که بر راه ها ایستاده بنگرید و سوال نمایید که از راه های قدیم کدامین خوب است و در آن راهی شوید که فراغت از جان خود خواهید یافت.»

هم چنین در قرآن می خوانیم:«پس بشارت ده آن بندگانی را که هرسخنی می شنوند پس نیکوترین گفتار را پیروی می کنند ایشانند که خدا رهنمایشان فرمود و همانا ایشانند که از خرد و بینش کامل برخوردارند.»۲

و نیز حضرت علی علیه السلام فرمودند:«سخن خردپذیر گمشده هر مومنی است.پس آن را بجویید اگر چه از مشرکان باشد»۳

جالب اینجاست که جناب بهاءالله هم سخن فوق را تصدیق دارد:«ثانی تعلیم بهاءالله تحری حقیقت است.اگر ملل و ادیان تحری حقیقت نمایند،متحد شوند،حضرت موسی ترویج حقیقت کرد و همچنین حضرت مسیح و حضرت ابراهیم و حضرت رسول و حضرت باب و حضرت بهاءالله کل تاسیس و ترویج حقیقت نمودند.»۴   پس می بینیم که تحری حقیقت ابتکار بهاییت نمی باشد و همه ادیان الهی انسان را به حق جویی می خوانند.

تعلیم دوم بهاییت(تطابق دین با علم و عقل) هم همانند تعلیم اول ابداع و نوآوری به شمار نمی آید؛چنان که جناب عبدالبهاء خود عقیده دارد که این آموزه بازگویی سخنان حضرت علی علیه السلام است و در آغاز فصل دوازدهم «کتاب بهاءالله و عصر جدید» می گوید:«حضرت علی داماد حضرت محمد فرموده اند:هر مسئله ای با علم موافق است،باید با دین نیز موافق باشد؛آن چه را عقل ادراک نماید دین آن را نباید قبول کند.دین و علم توأم اند؛هر دینی مخالف با علم نباشد،صحیح نیست.»۵

پس وقتی خود جناب عبدالبهاء پیشینه داری این آموزه را در سخن حضرت علی علیه السلام ذکر کرده،دیگر نوآوری بودن آن را نمی توان ادعاکرد. پس مشخص است که این تعالیم سرقت شده از ادیان مختلف است و همچنان که گفته شد مسلک بهاییت از این تعالیم به نفع خود سود برده است.

——————————————————–

۱٫ویکی پدیا

۲٫سوره زمر،آیه ۱۹

۳٫مقدمه جلد یکم اثبات الهداه

۴٫خطابات بزرگ صفحه۲۳۶ وخطابات۲صفحه۵

۵٫جناب عبدالبهاء مدرک اسلامی این نقل قول را مشخص نکرده است.استفاده ما در اینجا تنها این است که از زبان خود ایشان نونبودن این آموزه را بشنویم.

رعد و برق

raed

در حالی که دو تیم فوتبال در استادیوم جورج گراو واقع در شرق استان کسایی۱ کنگو در حال برگزاری مسابقه بودند و نتیجه بازی نیز تا آن زمان یک بر یک بود، ناگهان صاعقه ای مهیب به نیمه ی زمینِ تیم میهمان که همگی در یکجا تجمع کرده بودند، اصابت کرد و تمامی یازده بازیکن این تیم را کشت. این در حالی بود که بازیکنان تیم میزبان به نام تیم “باسانگا” در کمال تعجب، هیچ آسیبی از این رعد و برق ندیدند۲. در اتفاقی مشابه نیز برخورد رعد و برق به زمین فوتبالی واقع در منطقه شمال غربی «هریس» نیز دو کشته و یک زخمی برجای گذاشت.۳

بدون شک می توان گفت کسی در دنیا نیست که صاعقه یا همان رعد و برق را ندیده باشد. پدیده ای که ممکن است گاهی باعث لذت بردن انسان از طبیعت شود و گاهی هم قربانی بگیرد. رعد و برق را از نظر علمی می توان اینگونه تعریف کرد:”رعد و برق نوعی تخلیه الکتریکی است که در اثر انتقال الکتریسیته ساکن بین دو ابر یا ابر و زمین صورت میگیرد که این عمل دارای نور و صدای شدیدی می باشد که به آن  نور، برق و به صدای مهیب آن رعد میگویند.۲  “

یکی از مهم ترین تعالیم بهائیت تطابق دین با علم وعقل است. اما بد نیست به سخن جناب عبد البها که در همه جا فریاد تطابق دین با عقل برمی آورند در مورد این پدیده ی آسمانی توجه فرمایید: «اما ماده ی برق ،قوه ی جاذبه و دافعه است که چون در روز به یکدیگر تصادم نمایند،انفجار سریع کند و قوه ی برقیه نمایان گردد.۳»

حال می خواهیم این سخن علمی جناب« رقیق البهاء۴»را تفسیر کنیم: اولا در نقض «ماده بودن یا ماده داشتن برق» باید گفت که برق ماده نیست و انرژی است و اگر ماده بود، در همان حال« قوه» نیست. ثانیا همه ی ما بارها و بارها پدیده رعد و برق را در شب مشاهده کرده ایم؛ پس پدیده ی رعد و برق فقط در روز اتفاق نمی افتد. ثالثا رعد و برق و انفجار از لحاظ علمی هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند.

و این تنها یک تناقض بود از تناقض های بسیار در آیین بهاییت

به نقل از یار جوان

————-

۱٫Kasai

۲٫به نقل از باشگاه خبرنگاران

۳٫به گزارش راسخون به نقل از شبکه فاکس‌نیوز

۴٫ویکی پدیا                                                  

۵٫مائده ی آسمانی ۲ صفحه۱۲ و امر و خلق۱ صفحه ی۱۴۲

۶٫لقب جناب عبدالبهاء:مکاتیب۲ صفحه ۳۱۹

اعلان علنی نسخ بهاییت

تعالیم بهاییت دیروز، لگدمال بهاییت امروز!

map

«پس این تعصب وطن،اوهام است و اساس نزاع و جدال روی زمین، قطعه‌ی واحده است. علی الخصوص چون به حقیقت نظر کنیم، کره ارض، قبور ما است. یعنی قبور ابدی ما است. اگر انسان چند روز روی آن زندگانی نماید بعد قبر ابدی انسان می‌شود. اگر ایامی روی زمین راه می‌رود، الی الابد زیرزمین می‌خوابد. آیا جائز است انسان قبرستان را بپرستد!؟ برای قبر نزاع و جدال کند!؟ این زمین قبرستان ما است. چرا برای آن دعوی کنیم خون همدیگر را بریزیم!؟ این چه جهالت است!؟ این چه نادانی است!؟ ملاحظه نمائید که انسان چه قدر جاهل است تحری حقیت نمی‌نماید باری چون حضرت بهاءالله از شرق ظاهر شدند، جمیع این توهمات را زائل فرمودند…»[۱]

دین الهی یا فرقه‌ای سیاسی!؟

بررسی عملکرد تشکیلات بهاییت و ملاک عمل قرار دادن مواضع و دیدگاه‌های دگراندیشان بهایی، از جمله‌ی بهترین راه‌هایی است ماهیت فرقه‌ی سیاسی بودن آن را به اثبات رسانده و تمایز این نحله را با دین الهی بیش از پیش روشن می‌گرداند. از مهم‌ترین شاخصه‌های باورمندان به مرام الهی و شاید بارزترین ویژگی آنان را می‌توان تقیّد و التزام به اطاعت از فرامین آفریدگار هستی برشمرد. به بیانی دیگر مومنان به دین آسمانی، عقاید، رفتار، گفتار و کردار خویش را از وحی ستانده و در جایی که دستور روشن و مشخص از جانب خداوند عالم وجود دارد، به نشانه‌ی بندگی، سر تعظیم فرو آورده، نظر و رفتاری خلاف آن‌چه مورد رضای حق تعالی است انجام نمی‌دهند.

اما در جریانات سیاسی، از آن جا که هیچ ارتباطی با وحی و شریعت نداشته و اساسا چنین داعیه‌ای هم ندارند، این منافع حزبی و تمایلات اربابان فِرَق است که ملاک عمل قرار گرفته، مصدر بروز و ظهور نمودهای حزبی می‌گردد. در تشکیلات حزبی فرقه‌ی بهاییت نیز چنین اصل مسلمی جاری و ساری است؛ گرچه نحله‌ی مذکور سعی در آسمانی جلوه دادن خویش دارد، لکن آن چه در عمل تعیین کننده‌ی رفتار و منش دگراندیشان بهایی قرار می‌گیرد، تنها و تنها منافع حزبی است. به بیانی روشن‌تر، گرچه باورمندان به سلک بهاییت برای خود کتابی آسمانی و فرستاده‌ای الهی را ادعا دارند، لکن نه تنها هیچ باوری به این نصوص به ظاهر الهی و فرامین به ظاهر خداوندی به چشم نمی‌خورد، بلکه جز رفتارهایی به غایت هنجارشکنانه و خلاف نصوص چیز دیگر از مدیران و رهبران این فرقه دیده نمی‌شود.

مصداق دیگری از بارزترین نمونه‌های زیرپا نهادن تعالیم بهاییت در میان رهبران بهاییtrash

از باب نمونه می‌توان به تاسیس دانشگاه غیرقانونی زیرزمینی بهاییت معروف به BIHE اشاره نمود که دقیقا برخلاف دستور موکد و صریح و البته بدون تاویل و تفسیر جناب بهاءالله می‌باشد.[۲] در اولین مرحله، از باب توجیه در آمده، ادعا کردند که دانشگاه نبوده و تنها حلقه‌ی مطالعاتی بوده[۳] ولی در نهایت مستندی می‌سازند به «نام شمعی روشن کن» که نه تنها به دانشگاه بودن و بلکه به وجود آزمایشگاه‌ها نیز اعتراف می‌نمایند، بلکه جالب‌تر از آن این که در فراز پایانی مستند مذکور، شمشیر از رو بسته، علم جنگ برافراشته، مدعی تداوم راه غیرقانونی و خلاف شریعت خویش می‌گردند که این دانشگاه غیرقانونی هم چنان به فعالیت خود ادامه می‌دهد! آن چه در این نوشتار بر آن تاکید می‌گردد، غیرقانونی بودن دانشگاه مذکور نیست؛ حتی به چرایی تاسیس چنین دانشگاهی با وجود امکان تحصیل از راه دور و اینترنتی در دانشگاه‌های معتبر جهانی در این نوشتار پرداخته نمی‌شود. هدف از طرح چنین بحثی، عدم پایبندی دگراندیشان بهایی به متون به ظاهر الهی و عمل برخلاف شریعت آنان است. در واقع هیچ سنخیتی بین احکام نوشته شده و اعمال و رفتار ظاهر شده از سوی دگراندیشان بهاییان وجود ندارد.

گلستان جاوید، اثر ماندگار بی‌حرمتی بهاییان به آموزه‌های بهاییت!

بزرگنمایی و هیاهوی رسانه‌ای تخریب گلستان جاوید شیراز نیز از همین نمودهای خلاف متون و نصوص اصلی بهاییت به حساب می‌آید. بی‌شک همان متن کلام جناب عبدالبهاء که در صدر مقاله ارائه گردید، حجت را بر تمام داعیه‌داران بهاییت تمام می‌نماید؛ پرستش قبرستان جایز نبوده و هر گونه نزاع و جدال بر سر قبر و قبرستان از دیدگاه جناب عبدالبهاء، نادانی و جهالت محسوب می‌گردد:

«آیا جائز است انسان قبرستان را بپرستد!؟ برای قبر نزاع و جدال کند!؟ این زمین قبرستان ما است. چرا برای آن دعوی کنیم خون همدیگر را بریزیم!؟ این چه جهالت است!؟ این چه نادانی است!؟ ملاحظه نمائید که انسان چه قدر جاهل است تحری حقیت نمی‌نماید»

اگر به راستی بهاییت، آیین و مرامی الهی بود نه حزبی سیاسی و اگر در میان بهاییان، باوری به الهی بودن مظاهر الهی وجود داشت، مدیران و رهبران این فرقه‌ی سیاسی بایستی فرامین و دستورات جناب عبدالبهاء را نصب العین خویش قرار داده، تمام همت خویش در راه پیاده‌ساختن تعالیم مذکور به کار می‌بستند نه این که چنین بی‌محابا و گستاخانه، دفن تعالیم مکتوب بهاییت را وجه همت خویش قرار دهند!

طرح یک سوالquestion

شانتاژ و هوچیگری گسترده‌ی بهاییان در خصوص تغییر کاربری گورستانی که بیش از سی سال متروکه بوده! نه تنها بی‌اعتباری ادعای باورمندی و اعتقاد به تعالیم این مسلک در میان داعیه‌داران باورمندی بدان را در سطح بین‌المللی به اثبات رسانید، بلکه چنین موضعگیری خلاف دیگر آموزه‌های حزبی این مسلک به حساب می‌آید؛ در گام اول و به منظور جذب و همراه نمودن مسلمانان و مسیحیان و خلاصه اهل کتاب، ادعا می‌نمایند که از نظر بهاییت هیچ یک از کتب آسمانی تحریف نگردیده و آن چه هم اکنون به بشر امروز رسیده، عین وحی الهی و کلام پروردگار عالم است. لکن برای فرار از پذیرش حقایقی که مثلا در قرآن آمده و در تناقض آشکار با تعالیم بهاییت است، راه‌گریزی برای خود باز نموده، کلام الهی را افسانه‌ای کودکانه قلمداد می‌نمایند! این در حالی است که حداقل ۹ مرتبه خداوند متعال در قرآن مجید بیان فرموده است که کافران دقیقا همین عبارت «اساطیر الاولین» یعنی افسانه‌های پیشینیان را در انکار قرآن به کار برده‌اند.[۴] با وجود این که خداوند متعال بارها و بارها تکرار و تاکید فرموده که آن چه به شما وعده داده شده قطعا و یقینا صادق و واقع شدنی است،[۵] لکن بهاییان عزیز تمامی آن چه به صراحت در قرآن آمده و خداوند بدان‌ها وعده داده را افسانه و به عبارتی دروغ می‌پندارند، اما در عین حال باز می‌گویند آن چه در تمامی کتب آسمانی هم اکنون وجود دارد عین وحی است!

حسب موضوع نوشتار حاضر، از میان این موارد می‌توان به انکار معاد جسمانی در بهاییت پرداخت. در واقع از دیدگاه بهاییت، زنده‌شدن مردگان در روزی به نام قیامت، افسانه یا دروغی کودکانه است!!! حال آن که بخش عمده‌ای از قرآنی که خود ادعا می‌کنند تماما وحی است به موضوع قیامت اختصاص دارد! با این اوصاف، از دیدگاه بهاییت که قائل به معاد جسمانی نیست، پرداختن به موضوع تغییر کاربری قبر و گورستان متروکه‌ی شیراز که به اعتراف جناب آقای دکتر فرهاد ثابتان حداقل سی سال است کسی در آن دفن نشده، بیش از پیش این سوال را به ذهن متبادر می‌نماید که علت پرداختن به چنین موضوع بی‌اهمیتی از نگاه بهاییت چه می‌تواند باشد!؟

فرقه‌ای که خدمت به نوع بشر را از آرمان‌های خود می‌داند، چرا در مقابل تغییر کاربری یک قبرستان متروکه و تبدیل آن به «ساختمان فرهنگی و ورزشی» چنین سرسختانه ایستاده است!؟ چرا برای قبرستانی متروکه و اجساد پوسیده و منهدم شده‌ای که از نگاه بهاییت هیچ ارزشی نداشته و سی سال پیش تخریب شده، دست به دامان سنای آمریکا و دیگر محافل قدرت بین‌المللی شده، در صدد اعمال تحریم‌های بیشتر بر بیش از هفتاد میلیون نوع بشر هستند!؟ این در حالی است که مسلمانان که باور و اعتقاد به معاد جسمانی دارند، چنین تقدس و اهمیتی برای گورستان‌های خود قائل نبوده و تقریبا در تمامی شهرهایی که در سی سال گذشته توسعه قابل توجهی داشته‌اند، نمونه‌های فراوانی از تخریب و تغییر کاربری قبرستان به پارک و دیگر فضاهای عمومی به چشم می‌خورد. به قول جناب عبدالبهاء، این چه نادانی و جهالتی است که جماعت بهایی امروز بدان گرفتار آمده! و صد البته نمی‌توان چنین رفتار خلاف وحی و عقل و عرف و نقلی را نادانی و جهالت شمرد. بی‌شک هدف خاص و غایت مهم‌تری در پس این به ظاهر نادانی و جهالت نهفته که چنین رفتار نابخردانه‌ای را توانسته توجیه نموده و در راستای تامین منافع و منابع حزبی و سیاسی این نحله قرار بگیرد.

ارزش قبر و اعلان علنی نسخ تعالیم بهاییت

بی‌ارزشی قبر و بالاتر از آن خاک و وطن و ملیّت، در دیدگاه بهاییت آن قدر به روشنی در منابع بهایی بیان گردیده، که مراجعه‌ی مستقیم بدان‌ها، نیاز به هیچ شرح و بسطی نخواهد داشت. لذا در ادامه، برخی نصوص و متون به ظاهر متعبری از بهاییت ارائه می‌گردد تا دلیل روشنی باشد بر اعلان علنی نسخ تعالیم بهاییت توسط رهبران امروز جامعه‌ی جهانی بهایی! این که گفته می‌شود به ظاهر معتبر، بدان علت است نصوص مذکور دیگر اعتباری نزد اهل بهاء نداشته و ملاک افکار و رفتار و کردار بهاییان امروز قرار نمی‌گیرد! بی‌شک چنین رفتارهای خلاف نصی آن هم در سطح مدیران بین‌المللی فرقه‌ی مذکور، تنها می‌تواند نوید رسیدن به خط پایان و منقضی شدن تاریخ مصرف سلک بهاییت باشد. و اینک نصوصی چند دال بر رفتار هنجارشکنانه‌ی مدیریت جامعه‌ی جهانی بهایی:

قبر چیست؟ghabr

«باب نهم از واحد دوم: در بیان حقیقت قبر است. مراد از برخاستن از قبور در روز قیامت برخاستن از قبر اوهام است.»[۶] بر اساس آن چه بیان گردید و دیگر نصوصی که پرداختن به تمامی آنها خارج از حوصله‌ی نوشتار حاضر است، زنده شدن مردگان در روز قیامت که تمامی باورمندان به تعالیم الهی داعیه آن را دارند، ادعای گزافی بیش نیست!

وطن، قبر است و قبر هم بی‌ارزش!

در تمامی نصوصی که در زیر آمده، به صراحت بر چند مطلب اساسی تاکید و تصریح می‌گردد؛ نخست آن که وطن و ملیت از دیدگاه بهاییت وهم است و خیالی باطل! دوم آن که زمین قبر انسان است و از آنجا که نزاع بر سر قبر از بدیهیات بهاییت به حساب می‌آید، لذا نزاع بر سرِ زمینی که قبر انسان می‌گردد، عین جهالت و نادانی و بی‌فکری است! در واقع اساس نزاع و جدل بر سر قبر و گورستان در تعالیم مکتوب بهاییت چیزی جز جهالت نیست! با وجود چنین نصوص غیرقابل انکاری، مدیران بهایی بایستی لااقل به جامعه‌ی مرده‌ی بهاییت پاسخ دهد که به کدام دلیل عقلی و نقلی چنین هوچیگری به راه انداخته و چرا به موضوعی پرداخته‌اند که از اساس مورد نکوهش جنابان بهاءالله و عبدالبهاء قرار داشته است!؟

«چرا بجهت این خطوط وهمیّه انسان خونریزی نماید و ابناء نوع خود را بکشد!؟ بجهت چه!؟ بجهت تعلق به این خاک سیاه! و حال آن که چند روزی انسان روی این خاک زندگانی نموده بعد قبر ابدی او شود. آیا سزاوار است بجهت این قبر ابدی این همه خونریزی نمائیم!؟ این خاک اجسام ما را الی الابد در شکم خود مخفی خواهد کرد. این خاک قبر ما است چرا جنگ و جدال برای این قبر ابدی نمائیم!؟ این چه جهالتی است!؟ این چه نادانی است!؟ این چه بی فکری است!؟»[۷]

«خدا حرب نخواسته، این نزاعها، مخالف رضای الهیست. او بجهت بندگانش صلح و صفا خواسته … برای مشتی خاک جنگ ننمائیم. این خاک قبر ابدی ماست. ایا سزاوار است برای قبری این همه نزاع و جدال کنیم!؟ با وجودی که خدا برای ما اقالیم قلوب مقرر داشته مملکت ابدی عنایت فرموده آیا سزاوار است ازچنان عزت ابدی چشم پوشیم و برای خاک نزاع و جدال نمائیم!؟»[۸]

«بنابرعقیده بهائی اراضی نه به افراد معین تعلق دارد و نه به ملل معین! بلکه به جمیع بشر است. فی الواقع زمین ملک خداست و افراد بشر مستاجرند. در هنگام جنگ بنغازی (جنگی که در ۲۹ سپتامبر۱۹۱۱ میان ایتالیا و ترکیه اتفاق افتاد) حضرت عبدالبهاء فرمودند: توحش انسان تا به کی در عالم باقی است چگونه ممکن است که از صبح تا شام خلق جنگ کنند یکدیگر را بکشند و خون همدیگر بریزند آن هم برای چه مقصدی!؟ یک مشت خاک را مالک شوند … اما مصیبت اینجاست؛ انسان با آن که ممتاز از جمیع کائنات است چنان تدنّی نماید که جنس خود را برای یک قطعه زمین ریز ریز و خاک سیاه را به خون بشر رنگین سازد! اشرف مخلوقات از برای ادنی و پست‌ترین چیزی که خاک است به جنگ پردازد. این زمین ملک کسی مخصوص نیست. مال جمیع خلق است این خاک خانه انسان نیست بلکه قبر اوست»[۹]

«… در اغلب مجامع می‌گفتم که شما این وطنی که می‌گوئید این وطن چه چیز است که در راه آن این قدر خونریزی و جانفشانی می‌کنید و خون دیگران را برای آن میریزید! ایامی چند در روی آن حرکت میکنید بعد از چند روز قبر ابدیست برای شما. آیا انسان برای قبر ابدی جانفشانی میکند!؟ … چرا برای آن خونریزی می‌کنید؟ چقدر به آن تعلق دارند!؟ چقدر دلبستگی دارند!؟ چقدر به این خاک آلوده هستند!؟ …»[۱۰]

«و اما تعصب وطنی این نیز جهل محض است! … و این فکر وطن، اگر در ضمن دایره محصوره ماند سبب اول خرابی عالمست هیچ عاقلی و هیچ منصفی اذعان به این اوهام ننماید و قطعه محصوره را که نام وطن می‌نهیم و به اوهام خویش مادر می‌نامیم و حال آن که کره ارض مادر کل است نه این قطعه محصوره! خلاصه ایامی چند روی این زمین زندگانی می‌نمائیم و عاقبت در آن دفن می‌شویم، قبر ابدی ماست. آیا جایز است به جهت این قبر ابدی به خونخواری پردازیم و همدیگر را بدریم. حاشا و کلا نه خداوند راضی نه انسان عاقل اذعان این کار می‌نماید.»[۱۱]

«خداوندا این گرگان را اغنام نما و این درندگان را انسان کن. این نفوس را هدایت کن تا رضای تو طلبند و از برای خاک با یکدیگر جنگ و مخالفت ننمایند! خداوندا این خاک را پست‌ترین موجودات خلق فرمودی و قبرعموم بشر است قبرستان دائمی انسان است با وجود این، این غافلان و این مدهوشان به جهت این قبر ابدی جنگ نمایند، خون یکدیگر ریزند، خانمان یکدیگر نهب[۱۲] و غارت نمایند.»[۱۳]


[۱] خطابات حضرت عبدالبها – جلد ٢: صفحه ۲۵۲

[۲]نمونه‌های فراوانی از این دست احکام در متون فرقه بهاییت وجود دارد که می‌توان به موارد زیر اشاره نمود: «حقّ جلّ و عزّ مملکت ظاهره را بملوک عنایت فرموده بر احدی جائز نه که ارتکاب نماید امری را که مخالف رأی رؤسای مملکت باشد.» (اقتدارات و چند لوح دیگر. {بی جا}: {بی نا}، {بی تا}. ص ۳۲۴) «ابدا بدون اذن و اجازه‌ی حکومت، جزئی و کلی نباید حرکتی کرد و هر کس بدون اذن حکومت ادنی حرکتی نماید، مخالفت به امر مبارک کرده است و هیچ عذری از او مقبول نیست. امر قطعی الاهی این است که باید اطاعت حکومت نمود. این هیچ تأویل بر نمی‌دارد و تفسیر نمی‌خواهد از جمله‌ی اطاعت این است: کلمه ای بدون اذن و اجازه حکومت نباید طبع گردد، تکلیف احبای الاهی اطاعت و انقیاد حکومت است خواه استقلال و خواه مشروطه» (اشراق خاوری، عبدالحمید. گنجینه حدود و احکام. {تهران}: مؤسّسه ملّی مطبوعات امری، چاپ سوم، ١٢٨ بدیع. باب ۷۵، صص ۴۶۳ و ۴۶۴) «اجرای احکام کتاب اقدس، منزله از قلم حضرت بهاءالله، در مواردی که آن احکام قابل اجرا بوده و با قوانین مدنی کشوری مغایرت مستقیم نداشته باشد، بر هر فرد یا مؤسسه‌ی بهایی در شرق و غرب، فرض واجب است» (نوری، حسین علی {بهاءالله}. لوح مبارک خطاب به شیخ محمّد تقی اصفهانی، معروف به نجفی (لوح ابن الذئب). کانادا: مؤسّسه معارف بهایی، ۱۵۷ بدیع (۲۰۰۱ م). ص ۶۶)

[۳]مراجعه شود به مقاله‌ی آریا حقگو با عنوان «آیا تشکیل دانشگاه زیرزمینی جرم است؟»

[۴]مثلا: الانعام، آیه‌ی ۲۵ – الانفال، آیه‌ی ۳۱ – النحل، آیه‌ی ۲۴ و …

[۵] مثلا: الذاریات، آیه‌ی۵ – المرسلات، آیه‌ی ۷

[۶] حضرت باب: صفحه ۸۸۰

[۷] خطابات حضرت عبدالبها – جلد ٢: صفحه ۲۷۹

[۸] کتاب بدائع الاثار – جلد ١: صفحه ۳۳۴ – پیام ملکوت: صفحه ۲۵۴

[۹] بهاالله و عصر جدید: صفحه ۱۸۳

[۱۰] پیام ملکوت: صفحه ۲۵۹

[۱۱] حدیقه عرفان: صفحه ۲۱۵ و ۲۱۶ – مکاتیب حضرت عبدالبها، جلد ٣: صفحه ۱۰۶ – منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبها – جلد ١: صفحه ۲۸۹ – من مکاتیب حضرت عبدالبها شماره ١‏: صفحه ۲۱۳

[۱۲] غنیمت، هرچه به غارت آورده شود، آنچه به غارت بیارند، غارت، چپاول، تاراج.

[۱۳] خطابات حضرت عبدالبهاء، جلد ٢: صفحه ۲۶۶