نوشته‌ها

یا رومی روم باش، یا زنگی زنگ…

از قدیم گفته اند یا رومی روم باش یا زنگی زنگ. آدم بالاخره یا این سمت جوی هست یا آن سمت. همه ما افرادی را دیده ایم که متناسب با موقعیت، نظرشان تغییر میکند، استدلالشان عوض میشود و خود را به حق میدانند. این افراد شاید معرکه گیر خوبی باشند اما در نهایت سخنشان به دل انسانهای آزاده و آگاه نمی نشیند؛ چرا که یکرنگی و صداقت در رفتار و سخنانشان نیست.
صداقت و یکرنگی میگوید آدم اگر به چیزی اعتقاد دارد، باید پای اعتقادش بایستد، نه اینکه بنا به منافع یا برای جلب توجه بیشتر، سخنانی متناقض با باورهای خودش بگوید. حال اگر این عدم یکرنگی از سوی یک تشکیلات با رویکرد دینی باشد، اثرات منفی آن بیشتر خواهد بود.
به عنوان مثال، از یک طرف تشکیلات بهائی که بهائیان سراسر دنیا را مدیریت و رهبری میکند، تقلید از یک انسان را محکوم کرده و شیعیان را به خاطر تقلید احکام شرعی از فقها، گمراه و عقب مانده میداند. اما از طرف دیگر جناب بهاءالله-که بهاییان او را پیامبر خود میدانند- در “الواح نازله به ملوک و رؤسای ارض”، حدیثی مشهور از امام صادق علیه السلام در مورد ویژگی های یک مرجع تقلید را نقل و در ضمن تایید این حدیث، آن را “از لسان مظهر وحی جاری شده” میدانند. همچنین، جناب عبدالبها، پیشوای بهاییان، در کتاب رساله مدنیه خود، به همین حدیث استناد کرده، آن را روایتی صحیح دانسته و در مورد آن گفته: “این کلمات مشرقه، جامع جمیع شرائط علمیّه است”.
یعنی همان تقلید از فقها که امروز تشکیلات بهائی آن را محکوم کرده و نشانه ضعف و عقب ماندگی شیعیان میداند، از سوی نخستین رهبران بهائیت، تایید شده و صحیح است. اگر رهبران و بزرگان بهائی تقلید را صحیح میدانستند، چرا تشکیلات امروزی بهائی، حرفی مخالف اعتقادات خود بهائیان میزند؟ آیا هدف تشکیلات بهائی از این دوگانه گویی ها، هدایت انسانها به سوی خداست؟ آیا صحیح است که برای رسیدن به اهدافمان، مخالف باورهایمان عمل کنیم؟ آیا این خیانت به افکار عمومی بشریت نیست؟
یا باید مثل قدیمی ها به گردانندگان امروز بهائیت بگوییم: یا رومی روم باشید، یا زنگی زنگ…
پی نوشت:
حدیث مشهور امام صادق علیه السلام که جناب بهاءالله و جناب عبدالبهاء نیز ضمن تایید، به آن استنهاد کرده اند:
فَأمَّا مَن کانَ مِن الفُقَهاءِ صائناً لنفسِهِ حافِظاً لِدینِهِ مُخالِفاً على‏ هَواهُ مُطِیعاً لأمرِ مَولاهُ فلِلعَوامِّ أن یُقَلِّدُوهُ
هر کدام از فقها که نگهدار نفس خود است، از دینش محافظت می‌نماید، با هوای نفس مخالفت می‌کند و امر مولای خود ]ائمه‌ی معصومین (ع)[ را اطاعت می‌کند، پس بر مردم است که از او تقلید کنند. (وسائل الشیعه، ج ۲۷، ص ۱۳۱)

عمل به وظیفه دینی تبلیغ یا مخالفت با دستور عبدالبهاء؟

10

از اصول اولیه هر دین و اعتقاد، تبلیغ و نشر عقاید بین سایر مردم است. پیروان آیین بهائی نیز در تمام دنیا و به ویژه کشور عزیزمان ایران، به صورت پنهان و آشکار مشغول تبلیغ و دعوت سایرین به بهائیت هستند و به این منظور جزوات و نشریات متعددی به صورت دیجیتالی و چاپی میان ایرانیان توزیع می­گردد. البته طبق اصول ۱۳ و ۱۴ و ۲۶ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، بهائیت جزء اقلیت­های دینی ایران محسوب نشده و در نتیجه  تبلیغ و دعوت به بهائیت، در ایران خلاف قانون است.[۱]

از سوی دیگر، جالب است بدانیم که بر اساس اعتقادات بهائی، بهائیان موظفند تا در هر کشوری هستند، از پادشاه و قوانین حکومتی کاملاً اطاعت کنند و کوچک‌ترین مخالفتی با آن دولت و قوانینش ننمایند. در کتاب گنجینه حدود و احکام -که از منابع اصلی و معتبر بهائیت است- از قول عباس عبدالبهاء، پیشوای دوم بهائیان، این‌گونه آمده است: «باری به نص قاطع جمال مبارک(بهاءالله) ـ روحی لاحبائه الفداء ـ ابدا بدون اذن و اجازه‌ی حکومت، جزئی و کلی نباید حرکتی کرد و هر کس بدون اذن حکومت ادنی حرکتی نماید، مخالفت به امر مبارک کرده است و هیچ عذری از او مقبول نیست. امر قطعی الاهی این است که باید اطاعت حکومت نمود. این هیچ تأویل بر نمی‌دارد و تفسیر نمی‌خواهد از جمله‌ی اطاعت این است: کلمه‌ای بدون اذن و اجازه حکومت نباید طبع گردد، تکلیف احبای الاهی اطاعت و انقیاد حکومت است خواه استقلال و خواه مشروطه. »[۲]

با در نظر گرفتن هم‌زمان این گفته‌ی عبدالبهاء و قانون اساسی ایران، تبلیغ آئین بهائی که از ضرورت­های این اعتقاد است و به طور متناوب از سوی مرکز جهانی مدیریت و رهبری بهائیت، بیت العدل، توصیه می­شود، مخالف دستور عبدالبهاء و در نتیجه خلاف دستور دین خواهد بود که این یک تناقض و سؤال بزرگ می­باشد.

مطالب ذکر شده را می‌توان به طور خلاصه در دو پرسش زیر بیان نمود:

۱- بالاخره طبق دستورات پی در پی بیت العدل باید در ایران دیگران را به بهائیت تبلیغ و دعوت کنند یا طبق فرموده عبدالبهاء باید طبق قانون و دستورات کشور عمل نموده و دست از تبلیغ بکشند؟

۲- حال که بهائیان طبق دستورات دینی خود می­بایست کاملاً مطابق میل حکومت عمل نمایند، دیگر این همه اعتراض و مظلوم نمایی چه معنایی خواهد داشت؟ مگر نه این است که تکلیف احبای الهی اطاعت و انقیاد حکومت است؟؟؟!!!

علمای بهائیت باید برای این دو سؤال مهم، پاسخی مناسب داشته باشند و اگر نه، همین تناقض کافی است تا در الهی و به حق بودن این مرام، شک کنیم.

 


[۱] (قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، مصوب ۱۳۵۸، اصلاحات و تغییرات و تتمیم قانون اساسی مصوب ۱۳۶۸)

[۲] گنجینه‌ی حدود احکام باب ۷۵

telegram4

چشم و گوش مهم نیست، من برایتان کفایت میکنم!

25آدمی برای جستجوی حقیقت، نیازمند لوازمی است. این لوازم می‌تواند علم و عقل باشد یا چشم و گوش. هر انسان عاقل و صاحب خردی می‌داند که اگر جای یکی از این لوازم خالی باشد، کمیت تحری حق و حقیقت خواهد لنگید، چه رسد به این که هیچ اثری از این لوازم مذکور در شخص یافت نشود.

حال اگر کسی با ادعایِ پیامبریِ دینی جدید، بیاید و شرط سعادت و رسیدن به حقیقت را کور شدن از مشاهده‌ی غیر خود و کر شدن از شنیدن کلامی جز سخنان خویش و جاهل شدن از علومی به غیر از علم جنابش بداند و همگان را نیز به این امر دعوت کند، چه قضاوتی درباره‌اش می‌کنید؟!  و اگر در همین کشاکش از او ادعایی بشنوید که می‌گویند هنوز بوی نو بودنش نرفته و این ادعا، مطلبی نیست جز اول تعلیم وی که تحری حقیقتش نامند، چقدر به الهی بودن حضرتش و آیین آسمانی وی ایمان خواهید آورد؟! و اصلاً چه خواهید کرد با این قسم و دم آن خروس بخت برگشته؟!

حال کر و کور شده و به توصیه‌ی جمال مبارک، جناب حسینعلی نوری ملقب به بهاء الله گوش جان می‌سپاریم، باشد که رستگار شویم:

«ای پسر تراب! کور شو تا جمالم بینی و کر شو تا لحن و صوت ملیحم را شنوی و جاهل شو تا از علمم نصیب بری و فقیر شو تا از بحر غنای لایزالم قسمت بی‌زوال برداری. کور شو یعنی از مشاهده غیر جمال من و کر شو یعنی از استماع کلام غیر من و جاهل شو یعنی از سوای علم من» کلمات مکنونه صفحه ۸ کلام یازدهم

 بهایی یا غیر بهایی، فرقی نمی‌کند،  قضاوت با شما که آیا با عمل به این توصیه‌ی جناب بهاء الله، دیگر جایی برای کنکاش و جستجوی حقیقت باقی می‌ماند؟! و اصلاً کدام عقل سلیم و منطق صحیح می‌پذیرد که لازمه‌ی رسیدن به حقیقت پنبه نهادن در گوش برای نشنیدن صدای مخالف و کور کردن چشم از دیدن هر منتقد است؟

 بعضی وقت‌هاست که می‌یابیم، قدرت تفکر و اندیشیدن عجب نعمت بزرگیست.

telegram4

داعیه داران تساوی پاسخ دهند!

tasavi

داعیه داران تساوی پاسخ دهند!

تساوی حقوق زن و مرد!
این شعار نیست، این یک هدف و یا آرزو هم نیست.
باید به شما مژده دهم، بالاخره با تلاش چندین نفر از مردان و زنان تاریخ، این آرزوی دور و دراز بشریت، این هوای خنک و مطبوع “تساوی حقوق انسانیت بدون توجه به جنسیت” بر صورت داغ دیده و رنجور اَبناء بشر به خصوص بانوان عزیز وزیده است و زین پس، از تلألؤ انوار پُر برکت این افراد، حقوق زنان و مردان در سرتاسر این کره خاکی به احترام گذارده خواهد شد.
چرا که آنقدر همین زحمت¬کشان اصلی این عرصه به زیبایی و با درایت، با عمل و رفتار خودشان این اصل اصیل را به اثبات رسانده اند که دیگر هیچ بنی بشری به خود اجازه ی تضییع حقوق جنس مؤنث را نخواهد داد و پیوسته آدمیزادان در تحقّق بیش از پیش این آرزو کمر همّت خواهند بست.
آری چقدر قشنگ است که ما این شعارهای زیبا و وعده های پر طرفدار را به عدّه ای بدهیم و اصرار بورزیم که ماییم نخستین کسانی که برای این هدف قدم برداشته ایم و هزینه داده ایم؛ آری قشنگ است…
امّا اگر در حد یک شعار و یک تابلوی تبلیغاتی برای فریب اَذهان تشنه ی تساوی حقوق زن و مرد به کار برود چه بسیار زشت و کریه خواهد بود!
و حال اگر پیدا شود این مدّعیان طلایه داری این جنبش و حرکت به سمت تساوی حقوق چه کرده اند و با این پرچم عدّه ای را به دور خود و مسلک قلّابی خویش دعوت کرده اند، بر خلاف افکاری که فریاد می زنند، پیوسته و در گاه گاه مختلف، آنجا که پای هوس، و منافع شخصی و یا جناح و یا جنس مذکر به میان می آید، زیرکانه پرده ی ریاکاری و تفسیر و توجیه را بر رفتار متناقض خود می افکنند و کارهای زشت خود را توجیه می کنند، چه رسوایی شنیعی بر دامان کُنش¬گران واقعی این عرصه، یعنی جنبش تساوی حقوق زن و مرد خواهد نشست. نه تنها بر این عده، بلکه بر تاریخ بشریت بسیار سخت خواهد بود تا از کسانی نام ببرد که داعیه ی دیانت داشتند و بی دین بودند، داعیه ی تساوی و عدالت داشتند و پیوسته بر خلاف آن رفتار کردند، ادعای انسانیت داشتند و …
آری سخن از بهائیت است…
گروهی که اعتقاد خود را به دروغ دین می خوانند!
گروهی که به دروغ شعائر زیبایی را به خود نسبت می دهند!
گروهی که خود را اولین کسانی می پندارند که در جهت نشر افکار به ظاهر زیبایشان تلاش کرده اند!
گروهی که به دروغ دم از تساوی حقوق زن و مرد می زنند و پی در پی و لا به لای تاریخ و هم اکنون، لاف تساوی زده اند، همین بهاییتی است که اساس مشروعیتش بر “تساوی حقوق زن و مرد” استوار است و با اینکه در جای جای حرفها و لاف هایشان پر است از تساوی حقوق زن و مرد، آنگاه که پای دموکراسی و تساوی حقوق زن و مرد در انتخابات دوره ای شان اجازه ی کاندیداتوری هیچ جنس مؤنث، هیچ بنی بشر دختر و بانویی را نمی دهند و با انواع و اقسام توجیهات بعضاً خنده آور، سعی در پیچاندن و پرده پوشی این گاف برزگشان می کنند؛
که البته تقصیر خودشان نیست؛ همان طور که اشاره شد اساس اعتقادشان به ایشان چنین دستوری داده است.
در لا به لای همه ی شعارهای به ظاهر قشنگی که دم از حقوق زنان می زند عباراتی¬ست که افکار انسان های آزاد اندیش را به سادگی به چالش می کشد:
اولین چالش اینکه با وجود این تعلیم (تساوی بین زن و مرد)، چرا خانم ها از عضویت در بیت العدل محروم هستند؟ چنانکه در کتاب اقدس می خوانیم: اعضای بیت العدل باید از بین مردان انتخاب گردند! [۱] و جالب اینکه در چرایی آن، جناب عبدالبهاء گفته است که حکمت این موضوع در آینده ظاهر خواهد شد!!! جناب شوقی افندی نیزدر پاسخ به همین سئوال از سوی یکی از بهائیان، در پیام ۵ جولای ۱۹۴۷ گفته است: «مردم باید بپذیرند که نساء صلاحیت عضویت در بیت العدل عمومی را ندارند…»
بهائیت از یک طرف در طبل تساوی حقوق زن و مرد می کوبد و فریاد برمی آورد که فقط ما این تساوی را رعایت کرده ایم اما وقتی به مرحله عمل می رسد حتی در مهم ترین مرکز تجمعش یعنی بیت العدل، زنان را از عضویت در آن محروم می نماید!!!
همچنین در دورانی که یکی از مظاهر رعایت تساوی حقوق زن و مرد، انتخاب شدن در پارلمان ها شناخته می شد، جناب عبدالبهاء با یک جمله زنان را از انتخاب شدن در محافل روحانیه بهائیه که به منزله پارلمان داخلی است، محروم کرده: «… و در لوح مبارک دیگر نازل: در بلاد شرق در هر بلده و قریه که عدد مؤمنین از رجال از سن بیست و یک و مافوق آن نه تجاوز نموده محفل روحانی در نهایت روحانیت و صفا و حکمت و متانت تاسیس گردد و حضرات اِماء الرحمن منتخِب اند نه منتخَب …» [۲]
از جمله چالش های دیگر آنجاست که جناب عبدالبهاء اجازه نمی دهد زنان ولی امرالله شوند:
«ای یاران مهربان، بعد از مفقودی این مظلوم باید اغصان و افنان سدره مبارکه و ایادی امرالله و احبّای جمال ابهی توجّه بفرع دو سدره که از دو شجره مقدّسه مبارکه انبات شده و از اقتران دو فرع دوحه رحمانیّه بوجود آمده یعنی (شوقی افندی) نمایند زیرا آیت اللّه و غصن ممتاز و ولیّ امرالله و مرجع جمیع اغصان و افنان و ایادی امرالله و احبّاء اللّه است و مبیّن آیات اللّه و من بعده بکراً بعد بکر یعنی در سلاله او.» [۳]
یعنی بعد از جناب شوقی که اولین ولی امر در بهائیت است، فقط فرزندان پسر از نسل او می توانند به این مقام برسند!!
از این دست تناقض در خصوص عدم رعایت تساوی حقوق زن و مرد در بهائیت ـ که داعیه دار این تساوی است ـ بسیار به چشم می خورد که در این مقال مجال ذکر آن نیست.
آری، همین گفته هاست که محقق را در شناسایی بهتر بهائیت رهنمون می شود و می یابد که بهائیت نه تنها دین الهی نیست، بلکه از بسیاری از امتیازات مکتب های بشری نیز محروم مانده است.

منابع:
۱- این مطلب در کتاب اقدس و گنجینه ی حدود و احکام ص ۲۱۹ آمده است.
۲- گنجینه حدود و احکام، ص ۶۰
۳- الواح وصایا، صفحات ۱۱ تا ۱۴

آیا بهاییان جاسوس نیستند؟!!

28

همه­ ی ما به طور کلّی با معنی کلمه­ ی جاسوس آشنایی داریم، اما از آن جهت که قصدمان بر این است نوشتاری منظّم را تقدیم شما خواننده محترم کنیم، لازم می­دانیم در ابتدا تعریف مستند و عامه پسندی از این واژه ارائه کنیم:

در لغت نامه دهخدا ذیل این کلمه می خوانیم:

جستجوکننده­ ی خبر برای بدی. شخصی باشد که از ملکی بملک دیگر خبر برد. خبرپرس . خبر پرسنده.

لغت نامه معین این واژه را اینگونه تعریف کرده:

خبرچین، آن که خبر یا پیغامی را از جایی به جای دیگر می برد.

و در فرهنگ لغت عمید می خوانیم:

کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره‌ ای یا مملکتی را به‌دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد.

پس با این تعاریف می توان گفت جاسوس کسی است که هرگونه اطلاعات – با هر طبقه بندی ارزشی، یعنی: عادی، سری، فوق سری و … – یک کشور را به دولت و کشور دیگر ببرد؛ حتی اگر این دو کشور در حال جنگ و یا نزاع فیزیکی هم نباشند، بردن اطلاعات بطور مخفیانه و بدون اطلاع کشور مبدأ، به کشور دیگر جاسوسی محسوب می­شود. حال اگر دو کشور درحال نزاع و جنگ در جبهه های مختلف نظامی، سیاسی و اقتصادی باشند این عمل حتی اگر برای یک اطلاعات پیش پا افتاده نیز سر بزند خطای بسیار بزرگی محسوب می­شود و به نوعی دهن کژی و بی احترامی و در حقیقت خیانت به کشور محسوب می­شود.

وقتی این عمل از سوی شخصی یا گروهی ـ با هرنیّتی ـ سر بزند، مستوجب همان عقوبت سایر جاسوسان سابق می­شود. و این عمل، مسلمان، شیعه و یا بهایی نمی­شناسد. جاسوسی، جاسوسی است.

یکی از وظایفی که بیت العدل بر دوش بهائیان نهاده، این است که هر بهایی موظّف است کلیه­ ی عملکرد ماهانه خود شامل: جلسات دعا و مناجات، کلاس های روحی، ضیافت و … که در آنها شرکت کرده و یا هر کسی را که تحت تبلیغ خود قرار داده را به بیت العدل ارسال کند. و به طور کل وظیفه دارد هرگونه فعالیتی که مطابق خواست بیت العدلشان ـ که  در اسراییل می باشد ـ را به این موسسه (بیت العدل) گزارش نماید؛  آن هم به طور مکتوب!!!!

البته بهائیان نیز در این امر همّت گمارده و گزارشات خود را به محافل محلی خود و از محافل محلی به محفل ملی و سپس از آنجا به بیت العدل می­رسانند.

اولین مشکل این است که خارج کردن اطلاعاتِ شهروندان از کشور به کشوری مانند اسراییل مصداق بارز “جاسوسی” است.

و دوم اینکه به سادگی، اسراییل با دردست داشتن این اطلاعات، این طیف جامعه از ایران را زیر نظر دارد.

اما اگر بهاییان در دفاع از خود بفرمایند: ما این اطلاعات را به اسراییل تحویل نمی­دهیم و مستقیماً به بیت العدل می­رسانیم؛ در جواب باید گفت: اولاً، هر چیزی که در اسراییل است، پس اسراییلی است و به نفعشان؛

ثانیاً، محال است تصوّر کنیم اسرائیل به این اطلاعات علاقه­ ای نداشته باشد و به آنها رجوع نکند و اجازه دهد این اطلاعات به آسانی بین بهاییان ایران و اسراییل رد و بدل شود!!!!

یا بهاییان اینگونه از خود دفاع کنند که: چرا بیخودی موضوع را بزرگ جلوه می­دهید؟! جاسوسی کدام است؟! مگر گزارشات ما شامل اطلاعات محرمانه است که اَنگ جاسوسی می­زنید؟!

باید عرض کرد: حتماً شما ارزش آن را نمی­دانید و متوجه خطرات آتی آن برای کشور نیستید؛ البته حق دارید؛ شما مکلّف و موظّف هستید و باید از بیت العدل اطاعت کامل داشته باشید!!!!

اما باید همین قدر برایتان کفایت کند که دولت مطبوعتان و هموطنان­تان در ایران هیچ علاقه­ای به این مخابره ­ی اطلاعات به کشور اسراییل و یا به قول خودتان بیت العدل ندارند. حتماً دوستان و رفقایتان اگر روزی بفهمند که اسم و مشخصات خودشان و خانواده­ شان در لابه ­لای همان اطلاعات بی­ ارزشی که می­فرمایید به اسراییل مخابره شده، بدون تردید در ادامه رابطه دوستی با شما بهاییان تجدید نظر جدّی می­کنند.

نه اشتباه نکنید، ما قصد تخریب رابطه دوستیتان را نداریم، فقط روشنگری و بقول بهاییان تحرّی حقیقت مطرح است.

آقا و خانوم بهایی عزیز، همین­که دولت و کشور ایران، چنین اجازه ­ای نمی­دهد باید برایتان کافی باشد تا این کار خلاف قانون و شرع را مرتکب نشوید.[۱]

اما نه تنها از این کار خودداری نمی­کنید، بلکه اصرار دارید و مجدّانه این جاسوسی در قالب مذهب را در هر ماه انجام می­دهید.

 


[۱] ـ گنجینه حدود و احکام. باب ۷۵: ابداً بدون اذن و اجازه حکومت، جزئی و کلی نباید حرکتی کرد و هر کس بدون اذن حکومت، اَدنی حرکتی نماید، مخالفت به امر مبارک کرده است و هیچ عذری از او مقبول نیست …

تساوی زن و مرد در بهاییت

تساوی حقوق مرد و زن در بهاییت…

همیشه و در همه احوال و ادوار مختلف تاریخ گروه ها و احزاب زیادی بودند که با انگیزه، اهداف، آرمان و ایدئولوژی مختلفی به وجود آمدند و طرفداران و مریدان کم یا زیادی را به گرد خود جذب کردند. این جذب جمعیت هوادار بسته به نوع خط فکری و شعارهایی که داشتند بود. هر گروهی که از شعارهای بهتری نسبت به مقتضیات زمانه و طبع و نیاز مردم مخاطب خود داشت می‌توانستند توجه بیشتری را در مرحله نسخت رقابت بین خود و رقبای فکری خود جذب کند. و در صورتی که می‌توانست ادعاها و شعارهای فکری خود را اثبات کند و جامعه عمل بدان بپوشاند و اعمال و رفتار همیشگی خود را مطابق با آن شعار تنظیم کند مسلماً در ربایش و جذب افکار عمومی به سمت خود گوی رقابت را از حریفان می‌ربود و یکه تاز عرصه فکری خود می‌شد.

و از آن سو اگر آن حزب یا گروه کلیه فعالیت و نمودش در حد همان شعارهای اتوکشیده و زیبا می‌ماند، یا به مرور زمان و یا بدست روشن فکران روشنگر پرده از شعارهای توخالی و پوچشان برداشته می‌شد و در طول تاریخ و یا در نزد مردم همان زمان رسوا می‌شد.

تساوی زن و مرد در بهاییت

حال ما با این مقدمه نسبتاً طولانی قصد آن داریم تا بررسی کنیم که آیا گروه بهاییتی که داعیه ی تساوی حقوق زنان و مردان را دارد و این شعار پر طمطراق و پر طرفدار و زیبا، چقدر با افعال و رفتار خودشان یعنی در وهله نسخت در سیره زندگانی بزرگانشان و سپس در شیوه اداره و معیشت این گروه مطابقت دارد.

حال با همین اشارت اندک توانستیم اصل ادعایشان را روشن کنیم. اکنون با کمی ورق زدن نوشته‌های همین عزیزان و حال و احوال مدیران فعلی این فرقه و گروه به ماهیت خام ایشان پی خواهم برد و به سادگی می‌فهمیم که از ادعا تا واقعیت و از خیال تا واقعیت تفاوت یک صد و هشتاد درجه وجود دارد

کتاب مکاتیب جناب عبدالبها که از رهبران بهاییت است و بهاییان این شخص را بسیار عزیز و والا مرتبه می شمارند درجایی که قصد داشت تعالیم بهاییت را بزرگ کند و به تعریف و تمجید آن بپردازد گفته: <<تعالیم جدیده روح این عصر و نور این قرن است. از جمله تحری حقیقت، وحدت عالم انسانی و…. از جمله مساوات رجال و نسا به استثنا در بعضی مسایل>> ج٣ مکاتیب ص ٢٧۶

خب جنابان بهایی این استثنا که می خورد کار عیب پیدا میکند.. این استثنا داشتن به کلی میزند به زیر تساوی حقوق زن و مرد که شما دم از مطلق بودن آن در مرام بهایی می‌زنید

این استثنا چیست؟ وقتی میگویی استثنا جا برای اما و اگر باز می‌شود و می‌شود به کلی این ادعای شما را به زیر سوال برد…

درباره رفتار کنونی ایشان نیز باید بداند که کلیه احوالات و وظائف همه‌ی اعضای این گروه در جایی به نام بیت العدل که در شهر حیفا در اسرائیل است،

بیت العدل شامل افرادی است  که با انتخاب همه بهائیان در کنار هم و با مشورت و همفکری هم برنامه  یک ساله هر بهایی رو تعیین میکند به عبارت دیگر یکی از منابع تشریع و قانون و احکام بهاییان همین بیت العدل است که به زعم بهائیان عصمت دارد و از هر گروهی خطا و اشتباهی مبرا هستند.

اما

اما

اما

یک علامت سوْال بسیااااااااار بزرگ همواره ذهن منتقدان به بهاییت و حتی خود بهائیان بی غرض و نازک بین را مشغول کرده است و آن این است،

این مسلکی که همواره دم از تساوی حقوق زن و مرد میکند و مدعی است که بین زن و مرد هیچ گونه تفاوتی از لحاظ حقوقی، شرعی و شهروندی وجود ندارد و همه و همه با هر جنسیتی دارای حقوق برابر هستند به چه دلیل و بر کدام منطقی حاضر می‌شود حضور زنان را در این جمع نپذیرند و حتی اجازه‌ی کاندیداتوری برای انتخاب شدن در این مجمع به اصطلاح شرعی را ندارند؟ مگر نه اینکه جنسیت نباید باعث تضییع حقوق کسی شود؟ مگر غیر این است که زنان به زعم شما هماهنگ مردان هستند؟ پس چرا در این مجمع جایگاهی ندارند؟ حتی یک کرسی؟ حتی اجازه کاندیداتوری صوری،،،

چرا؟؟؟؟ << عباس عبدالبها در کتاب گنجینه حدود احکام: و در لوح مبارک دیگر نازل: در بلاد شرق در هر بلده و قریه که عدد مؤمنین از رجال از سن بیست و یک و مافوق آن نه تجاوز نموده محفل روحانی در نهایت روحانیت و صفا و حکمت و متانت تاسیس گردد و حضرات امإ الرحمن منتخِب اند نه منتخَب>>

حال اگر بخواهیم همین فرمایشات رهبر مرامی که مدعی هستند به زبان فارسی نازل شده را به فارسی فارسیان فهم برگردانیم باید گفت که سرکار آقا به کلی آب پاکی را ریخته به دست بانوان بهایی که حق انتخاب کردن دارند اما انتخاب شدن نه… عجب!!!

اگر بگوییم که دستور رهبر و بنیان‌گذارتان است که زده اید به زیر ادعای پر زرق و برقتان که مدعی هستند دیانت شما بین زن و مرد هیچ فرقی قائل نیست

اگر بگویید زنان توانایى حضور ندارند که خودتان فعل خبط و گفته و اشتباه انجام داده اید و با عصمت جمعی بیت العدل در تناقض است

اگر بگویید برداشت فعلی بیت العدل از احکام بدست آمده  است که با بن بست تأویل و تفسیر مواجه می‌شوید

حکم صریح و نص صریح که قابلیت تفسیر ندارد،،،لب مطلب اینکه بانوان از فکر انتخاب شدن در بیت العدل خارج شوند،،،بهاییتی که فریاد تساوی زن و مرد را عالم گیر کرده معتقد است خانم های بهایی لیاقت و توانایی نشستن و همفکر شدن در بیت العدل را ندارند،،،عجب و صد عجب

حال جواب با خودتان

 

ذره ای شبهه و تردید ؟!!

موضوع “وحدت عالم انسانی” از جمله دستاویزهای پر زرق و برقی است که بهائیان به وسیله آن افراد کم اطلاع را به سوی خود می کشانند.

دعواهای خانوادگی رهبران بهائی تا جایی بوده که با اندک مطالعه ای درخصوص تاریخ این مسلک، بر هر انسان آگاهی روشن خواهد شد که این موضوع تنها در حد شعار در بهائیت باقی مانده و حتی رهبران بهائی هم به آن عمل نکرده اند چه برسد به پیروانشان!

دومین پیشوای بهائیان، جناب عباس افندی، ملقب به عبدالبهاء در صفحه ۱۸۲ از جلد دوم کتابش به نام مکاتیب، در خصوص اولین رهبر بهائیان که از قضا پدرش (جناب بهاءالله) بوده می نویسد:

«انصاف باید داشت از نفسی که در تربیت اولاد و عیال و آل عاجز مانده چگونه امید تربیت اهل آفاق نماییم و آیا در این قضیه ذره ای شبهه و تردید است؟ لا والله»

مقصود ایشان آن است که هر گاه کسی نتواند از عهده تربیت خانواده خود برآید مسلماً نخواهد توانست از عهده تربیت و اصلاح عالم برآید. بر این اساس یکی از اعتراضات ما بر بهائیان چنین خواهد بود که چگونه رهبران مرامشان دم از ایجاد وحدت و اتفاق بین تمامی جامعه های انسانی می زنند در حالی که هیچ کدامشان قادر به حفظ و ایجاد یگانگی و اتحاد بین اعضای خانواده کوچک خود هم نبوده اند.

 

حقیقتِ تلخ را تحری لازم نه

کلمه تحری به معنای جست و جو کردن است. در زبان عرب گویند: التحری؛ طلب ما هو اخری یعنی تحری جستجوی چیزی است که سزاوارتر باشد.

تحری حقیقت، عبارتیست است که از قدیم الایام در همه‌ی مکاتیب و ادیان الهی و نزد اهل معرفت متداول بوده. ما مسلمانان نیز دستور به تحری حقیقت را در قران کریم یافته‌ایم آنجا که می‌فرماید: «فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم الوالباب» زمر/۱۸ (پس بشارت بده بندگان مرا، کسانی که سخن معروف را می شنوند و بهترین نحو از آن پیروی می کنند، اینها کسانی هستند که خداوند هدایتشان فرموده و آنها (ایشان) خردمندانند.)

حال چند صباحی است این واژه‌ را با برچسب تعالیم دوازده گانه از بهاییان می‌شنویم. عباس پسر بزرگ بهاالله که خود را عبدالبهاّ می‌خواند، چنین گفته است: «اول تعلیم بهاالله، تحری حقیقت است و باید انسان تحری حقیقت کند و از تقلید دست بکشد.» کتاب خطابات مبارکه جلد دوم ص۱۴۴

اما آیا در مقامِ عمل هم این سخن در آیین بهایی، به شدت شعارشان است؟

آیا خود بهاییان از تقالید کورکورانه دست کشیده‌اند و حقیقت واقعی دینشان را به تیغ تحری سپرده‌اند؟

اصلا خود رهبران بهایی به این آموزه‌ی بدیع!!! خود عمل می‌کنند یا  بر سخنان باطل و عقاید غلط  تعصب می‌ورزند؟

نمونه‌ای از عملکرد این رهبران بدون تعصب و طالب حقیقت ما را به پاسخ هر چه دقیق‌تر این سؤالات راهنمایی می‌کند.

 علی محمد باب شیرازی در یکی از آثار خود به نام دلائل السبعه که پیروانش آن را از الهامات خداوندی می‌دانند، دچار اشتباهی بس عجیب شده است. وی پنداشته است که داوود پیامبر(ع) مدتی مدید پیش از موسی کلیم الله(ع) می‌زیسته در حالیکه داوود(ع) از پادشاهان و پیامبران بنی اسرائیل است و به تصریح قرآن مجید و تورات، قوم یهود پس از موسی(ع) زندگی می‌کردند. میرزا علی محمد در این باره می‌نویسد: «نظر کن در امت داود، پانصد سال در زبور تربیت شدند تا آنکه به کمال رسیدند. بعد که موسی ظاهر شد، قلیلی که از اهل بصیرت و حکمت زبور بودند، ایمان آوردند، مابقی ماندند.» کتاب الاسرا الاثار ص۱۰۹

این سخن بر پیروان باب گران آمد اما در دوران حیاتش از وی چیزی نپرسیدند. پس از مرگ باب، مکرر از بهاالله سوال می‌نمودند که مگر ممکن است داود پیش از موسی ظهور کرده باشد؟

بهاالله به جای آنکه راه انصاف را در پیش گیرد و به خطای باب اذعان کند، در دفاعی متعصبانه از باب چنین می‌گوید: «الی حین چند کره اهل باین سوال نموده‌اند که حضرت داود صاحب زبور بعد از حضرت کلیم علیه بهاالله الابهی بوده لکن نقطه اولی روح ما سوی فداه (علی محمد باب) آن حضرت را قبل از موسی ذکر فرموده و این فقره، مخالف کتب و ما عندالرسل است» کتاب اشراقات اثر بهاالله ص۱۸
سپس بدین اشکال چنین پاسخ داده است: «سزاوار عباد آن که مشرق امر اللهی (علی محمد باب) را تصدیق نماید و در آنچه از او ظاهر شود چه که به مقتضیات حکمت بالغه، احدی جز حق آگاه نه.»

آیا بهاالله نمی‌دانست که آن خطای تاریخی، قابل انکار نیست و با مقتضیات حکمت بالغه تفاوت دارد؟ اگر نمی‌دانسته که معاذ الله، ولی اگر او بدین امر واقف بوده، می‌توان گفت که برای اول تعلیم خود ارزشی قائل نه و ترک تعصب و تحری حقیقت را به فراموشی سپرد و وای به حال یازده تعلیم بعد.

عبدالبها چون این غلط آشکار را در آثار باب دید، به جای آنکه دیده‌ی انصاف گشاید و تسلیم حقیقت شود، از پدر پیروی نموده و او نیز در مقام توجیه برآمده واین چنین نوشت: «در لوح حضرت اعلی، ذکر داودی است که پی از حضرت موسی بود، بعضی را گمان چنان است که مقصود داود بن یسا است و حال آنکه حضرت داود بن یسا بعد از حضرت موسی بود. لهذا مغلین و معرضین که در کمین‌اند این بهانه را نمودند و بر سر منابر استغفرالله ذکر جهل و نادانی کردند. اما حقیقت حال این است که دو داود است، یکی پیش از حضرت موسی دیگری بعد از حضرت موسی» اسرار الاثار ص۱۱۰

این توضیح خود تعصب و غفلت عبدالبها را می‌رساند، زیرا در سخن باب و نیز در گفتار بهاالله ذکر داودی رفته است که صاحب زبور بوده است و این همان داود بن یسا(ع) است که مدت‌ها بعد از موسی(ع) زندگی می‌کرد و از انبیا بنی‌اسرائیل به شمار می‌آمد، نه داودی که پانصد سال قبل از موسی(ع) می‌زیسته و دارای امتی بوده است، که اتفاقا هیچ نام ونشانی از او در میان نیست! چنین داودی جز در تخیلات متعصبانه عبدالبها، آن هم درتنگنای جدل یافت نمی شود!

این داستان فقط نمونه‌ای از بی‌کران حکایات رهبران بهایی در باب تعلیم بدیع تحری حقیقت است و با کمی تحقیق و مطالعه در آثار این بزرگان، نمونه‌های شگفتی از این رویکردهای عاری از هرگونه تعصب جنابانشان را می‌توان یافت نمود. حال انتخاب با شماست، بهایی یا غیر بهایی، فرقی نمی‌کند، می‌توانید به دور از ذره‌ای تعصب، حقیقت را همانطور که هست، بپذیرید و یا به راه توجیه و تاویل گرویده‌ و از شدت تعصب، تحری حقیقت را به دستان پر مهر فراموشی بسپارید.

تعالیم جدید یا کپی از گذشتگان؟

از جمله تعالیمی که در بهائیت فقط در حد شعار مطرح شده است، تعلیم وحدت عالم انسانی می‌باشد که رهبران بهائی این تعالیم را جدید و بکر می‌دانند و معتقدند تنها خودشان موضوع وحدت دین انسان‌ها را برای اولین بار در طول تاریخ بشر مطرح کرده‌اند.

دومین رهبر بهائیان، جناب عباس افندی در کتاب خطابات بزرگ صفحه ۱۹۱ می‌گوید: از جمله این تعالیم وحدت عالم انسانی است، این در کدام کتاب است؟ نشان بدهید. و صلح عمومی است، این در کدام کتاب است؟ و دین باید سبب محبت و الفت باشد، اگر نباشد عدم دین بهتر است، این در کدام کتاب است؟

همچنین ایشان در جای دیگر می‌نویسد: این تعالیم پیش از ظهور بهاء الله کلمه‌ای از آن در ایران مسموع نشده بود.این را تحقیق فرمایید تا بر شما ظاهر و آشکار شود.

بر هر انسان اهل تحقیقی به وضوح پیداست که گفته‌های این جنابان گزافه‌ای بیش نیست، چرا که وحدت عالم انسانی موضوعی است که از دیر باز توسط انبیای الهی مطرح شده است و پیامبران دائماً مردم را به وحدت و یکپارچگی فرا می‌خواندند. چنان که در دستورات کلیسا می‌خوانیم: ای شنوندگان شما را می‌گویم! دشمنان خود را دوست بدارید و با کسانی که از شما نفرت کنند، احسان کنید. و هر که شما را لعن کند برای او برکت بطلبید. و برای هر که با شما کینه دارد، دعای خیر کنید…

و چنان که می‌خواهید مردم با شما عمل کنند، شما نیز به همین طور با ایشان سلوک نمایید؛ زیرا اگر محبان خود را محبت نمایید، شما را چه فضیلت است؟ زیرا گناهکاران هم محبان خود را محبت می‌نمایند.

همچنین در کتاب مقدس زرتشتیان آرزوی وحدت جامعه نیکان بدین صورت بیان شده:

بشود که ما با همه راستان که در سراسر هفت کشور زمین هستند همکار و انباز باشیم. بشود که آن‌ها با ما و ما با آن‌ها یکی باشیم. بشود که همه با یکدیگر محبت و معاونت کنیم و سراسر کردار نیکی که از این رو برآورده شود در گنجینه‌ی اهورا مزدا جاودان خواهد ماند. آخرین گهنبار۱و۲

همان‌طور که می‌دانید در جای جای دین مبین اسلام نیز انسان‌ها را به وحدت بین مردمان فرا خوانده است تا ظلم و ستم از میان برود.

حتی خود جناب عباس افندی نیز در جایی دیگر به سابقه‌ی و حدت عالم انسانی در ادیان گذشته اعتراف می‌کند و می‌نویسد:

امروز هر کسی به وحدت بشر خدمت کند در درگاه احدیت مقبول است؛ زیرا جمیع انبیای الهی در وحدت عالم انسانی کوشیدند و خدمت به عالم انسانی کردند، زیرا اساس تعالیم الهی وحدت عالم انسانی است. حضرت موسی خدمت به وحدت انسانی نمود، حضرت مسیح وحدت عالم انسانی تاسیس کرد، حضرت محمد اعلان وحدت انسانی نمود. انجیل و تورات و قرآن اساس وحدت انسانی تاسیس نمودند. شریعت الله یکی است و دین الله یکی و آن الفت و محبت است. حضرت بهاءالله تجدید تعالیم انبیاء فرمود. (خطابات/ج ۱/ص ۱۸و۱۹)

جالب است که بحث سابقه‌ی این تعالیم را با سه بیت شعر معروف از سعدی شیرین سخن به پایان رسانیم:

بنی آدم اعضای یکدیگرند                 که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار             دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی               نشاید که نامت نهند آدمی

دستبرد فکری

 

دزدی علمی،دستبرد فکری یا ایده دزدی به معنی «تخصیص دادن خلاقیت ادبی یا پژوهش دیگری یا بخشی از آن به خود،گویی که خود شخص آن را خلق کرده است». دستبرد فکری اگر در حوزه ی ادبیات باشد،دزدی ادبی ،اگر در حوزه ی هنر باشد،سرقت هنری  و اگر در حوزه ی پژوهش های دانشگاهی انجام شود سرقت علمی نامیده می شود.به زبان ساده دستبرد علمی یا ادبی یعنی رونویسی کارها یا ایده های دیگران  و انتساب آنها به خود.۱

«دستبرد علمی» و اصطلاحاتی مانند دزدی یا سرقت علمی، ادبی یا فکری در فارسی، در برابر واژهPlagiarismبه کار می‌روند.کاربرد این واژه در مفهوم «دزدی ادبی» را به «مارکوس والریوس مارتیلیوس» شاعر هجوسرای رومی سده نخست میلادی نسبت داده‌اند. وی خود را ارباب و صاحب و کلمات را برده خویش می‌دانست و به کسانی که اشعار وی را به نام خود عرضه می‌کردند، لقبplagiarius(به معنای بچه دزد، غارتگر، فریب دهنده) داده بود.

حال به یکی از مهمترین دستبردهای فکری در تاریخ می پردازیم.مسلک بهاییت تعالیم خود را بدیع و نوظهور قلمداد می کند(تا آنجا که جناب عبدالبها در صفحه۱۱۴ جلد سوم مکاتیب می نویسد:«این تعالیم پیش از ظهور بهاءالله کلمه ای از آن در ایران مسموع نشده بود.این را تحقیق فرمایید تا برشما ظاهر و آشکار شود.». جالب است که ایشان در خطابات یک صفحه۱۸و۱۹در تناقض بااین سخن خود بیان می دارند:«حضرت بهاءالله تجدید تعالیم انبیا فرمود.»)  این مسلک نیز به نوعی دست به دزدی فکری زده است و تعالیمش را از ادیان مختلف به نفع خویش گرفته است.برای مثال تعلیم اول بهاییت(تحری حقیقت و ترک تقالید) ابتکار خاص  و ابداع ویژه بهاییت نمی باشد بلکه عموم مکاتب و همه ی ادیان الهی مردم را به حق جویی و حق پذیری خوانده اند.چنان که در تورات کتاب ارمیاه،باب ۶عبارت۱۶می خوانیم :«خداوند چنین می فرماید که بر راه ها ایستاده بنگرید و سوال نمایید که از راه های قدیم کدامین خوب است و در آن راهی شوید که فراغت از جان خود خواهید یافت.»

هم چنین در قرآن می خوانیم:«پس بشارت ده آن بندگانی را که هرسخنی می شنوند پس نیکوترین گفتار را پیروی می کنند ایشانند که خدا رهنمایشان فرمود و همانا ایشانند که از خرد و بینش کامل برخوردارند.»۲

و نیز حضرت علی علیه السلام فرمودند:«سخن خردپذیر گمشده هر مومنی است.پس آن را بجویید اگر چه از مشرکان باشد»۳

جالب اینجاست که جناب بهاءالله هم سخن فوق را تصدیق دارد:«ثانی تعلیم بهاءالله تحری حقیقت است.اگر ملل و ادیان تحری حقیقت نمایند،متحد شوند،حضرت موسی ترویج حقیقت کرد و همچنین حضرت مسیح و حضرت ابراهیم و حضرت رسول و حضرت باب و حضرت بهاءالله کل تاسیس و ترویج حقیقت نمودند.»۴   پس می بینیم که تحری حقیقت ابتکار بهاییت نمی باشد و همه ادیان الهی انسان را به حق جویی می خوانند.

تعلیم دوم بهاییت(تطابق دین با علم و عقل) هم همانند تعلیم اول ابداع و نوآوری به شمار نمی آید؛چنان که جناب عبدالبهاء خود عقیده دارد که این آموزه بازگویی سخنان حضرت علی علیه السلام است و در آغاز فصل دوازدهم «کتاب بهاءالله و عصر جدید» می گوید:«حضرت علی داماد حضرت محمد فرموده اند:هر مسئله ای با علم موافق است،باید با دین نیز موافق باشد؛آن چه را عقل ادراک نماید دین آن را نباید قبول کند.دین و علم توأم اند؛هر دینی مخالف با علم نباشد،صحیح نیست.»۵

پس وقتی خود جناب عبدالبهاء پیشینه داری این آموزه را در سخن حضرت علی علیه السلام ذکر کرده،دیگر نوآوری بودن آن را نمی توان ادعاکرد. پس مشخص است که این تعالیم سرقت شده از ادیان مختلف است و همچنان که گفته شد مسلک بهاییت از این تعالیم به نفع خود سود برده است.

——————————————————–

۱٫ویکی پدیا

۲٫سوره زمر،آیه ۱۹

۳٫مقدمه جلد یکم اثبات الهداه

۴٫خطابات بزرگ صفحه۲۳۶ وخطابات۲صفحه۵

۵٫جناب عبدالبهاء مدرک اسلامی این نقل قول را مشخص نکرده است.استفاده ما در اینجا تنها این است که از زبان خود ایشان نونبودن این آموزه را بشنویم.